خدا عشق است
در زندگی چیزهای هست که انسانها همواره از آنها در هراسند و ازمواجهه با آنها سر باز می زنند0اینها اموری پارادوکسیکال هستند که ذهن را به چالش می افکنند وانسان را دچار وضعیتی تراژیک می کنند0
برای نخستین فیلسوف اگزیستانسیالیست یعنی سورن کی یرکگارد این مسئله به نحوی رادیکال مورد تاَمل است0 او خود در زندگی شخصی دچار وضعیتی تراژیک است0اساساً فیلسوفان وجودی دچار یک پریشانی و اضطراب هستند0اگزیستانسیالیست ها معتقدند انسان وقتی به مسئولیت عظیمش در جهان پی می برد دچاردلهره میشود0مهمترین چیزی که می توان درباره کی یرکگارد عنوان کرد این است که او یک فردگر است0در نظر، اویگانه وجود مهم، "فرد زنده" است وتلاش او برای کمک به فرد زنده بود تا بتواند یک زندگی معنادار و پرثمر داشته باشد و این نشاَت در آن دارد که فلاسفه وجودی به انسان توجه دارند، نه انسان در مقام فاعل شناسا بلکه انسان در مقام موجود و انسان پیش از شناخت هر چیز دیگر باید این موجود ،را بشناسد0به هر تقدیر این موجود در فلسفه کی یرکگارد وضعیتی تراژیک پیدا می کند0
او به عنوان یک فیلسوف اگزیستانسیالیست به دنبال فهم رابطه فرد با امر واقع و همچنین رابطه اش با زمان است0
این همه نشاُت گرفته از دو حادثه عجیب در زندگی فیلسوف دانمارکی است0یکی شکست عشق در سال های جوانی و بر هم زدن نامزدی اش و دیگری، لعنت و نفرین خدا به سبب کفری که پدرش در حال مستی مرتکب شده بود0این دو مسئله و این دو شخص نقش اساسی در فلسفه کی یرکگارد بازی می کنند0"باید ایمان را وصف کرد، اما باید دانست که هر وصفی از ایمان نارساست0زیرا نخستین چیزی که از ایمان دانسته ایم این است که ایمان رابطه ای خصوصی و شخصی با خداست0ابتدا باید بدانیم که ایمان یک شور است 0شور، الهام بخش هر آن چیزی است که در اندیشه های ما نامتناهی است0هر حرکت نامتناهی با شور تصدیق می شود0شور اعظم آن است که ناممکن را انتظار می کشد0"(3)
"ایمان نسبتی دو ظرفیتی با زمان است ،زیرا ایمان وجود ندارد مگر اینکه رویدادی تاریخی در کار بوده باشد0به علاوه فهم خود ایمان نیز رویدادی تاریخی است0ایمان همیشه نبوده است0اگر همیشه بود، دیگر ایمان نیست0
کی یر کگارد از ایمانی حرف می زند که در عصر او وحتی عصر ما دیگر نزد انسان پیدا نمی شود0او از اراده ای صحبت میکند چندان نیرومند که قادر باشد با چنان نیرویی در مقابل باد بایستد که عقل را نجات دهد0تمام دعوای کی یر کگاد دعوای بین عقل و ایمان است0عقلی که به نامتناهی نظر دارد و ایمانی که ترک نامتناهی می کند و خواست خداوند را به هر خواستی ترجیح میدهد0او می نو یسد:خدا عشق است و انسان باید با تمام وجود مذهبی باشد، اما او به مذهب شخصی اعتقاد داشت و این مطلب تضاد او را با کلیسا اعلام می داشت0او معتقد بود هر کس باید منفرداً و به شکلی کاملاً شخصی با خدا ارتباط برقرار کند و انسان احتیاج به سازمان کلیسا و دین ندارد0او می گفت دیندار شدن مستلزم برقرار کردن رابطه ای تن به تن با خداست و هیچ کس دیگری نمی تواند به برقراری چنین رابطه ای کمک کند0او به جای رجوع به نهادی همچون کلیسا به مانند سقراط به گشت و گزار در کوچه و خیابان های کپنهاک می پرداخت و با مردم از نزدیک گفت و گو درد دل می کرد0کی یر کگارد سقراط را معلم خود می دانست و روش او را در فلسفه اش به کار می برد0 برای کی یر کگارد ایمانی والا که حاصل دو امر پارادوکس است اهمیت داشت0
این تحول از درون آدمی نشاًت می گیرد یعنی از مرحله زیبا شناختی به مرحله معنوی (اخلاقی) و بعد از آن گذرا به مرحله مذهبی و دینی است0این در قهرمان راستین تراژدی"ترس و لرز" نمایان است که می تواند خود و هر آنچه را که از آن اوست، در پای خداوند قربانی کند0در این لحظه قهرمان تراژدی خاموش است او نمی تواند سخن بگوید و در همین ناتوانی است که اضطراب و پریشانی نهفته است0او می خواهد از آزمایش پیروز و سر بلند بیرون بیاید0وقتی از آزمایش پیروز و سر بلند بیرون بیرون بیاید. تراژدی به پایان خواهد رسید و این در فلسفه کی یر کگارد یعنی گذر از عملی اخلاقی به مذهبی ، چیزی که کی یر کگارد تا پایان عمرش که 42 سال بیشتر نبود به دنبال آن بود تا از وضعیت تراژیکش خلاص شود0کی یر کگارد معتقد بود که بسیار مهم است که انسانها واقعاً با اعتقاداتشان زندگی کنند0این بدان معناست که حاضر باشند بسیاری چیزها، حتی جانشان را فدای عقیده شان کنند0اصلی ترین کار در زندگی این است که خودت را بیابی و "من"خودت را به دست آوری0 کی یرکگارد عنوان می کرد(مسئله حیاتی پیدا کردن حقیقتی است که برای من حقیقت باشد به این معنی که فرد اندیشه ای را بیابد که بتواند به خاطرش زندگی کند و بمیرد0(6)در حقیقت انتظار او از فلسفه این است که به او نشان دهد که چگونه باید زیست0تمام دلمشغولی کی یر کگارد این است که آرمانی در ذهن داشته باشیم و بر طبق آن زندگی و عمل کنیم0او متذکر می شود که ما باید دست به عمل بزنیم0ما باید دست به انتخاب بزنیم بی آنکه تضمینی باشد که درست عمل می کنیم یا دست به انتخاب درستی می زنیم0یک راه درست برای زندگی کردن وجود ندارد0 فقط راه درستی برای هر کس هست که داور آن صرفاً خود آن کس است0از دید او انتخاب چگونه زیستن ،انتخابی عقلی نیست0 انتخابی است که مستلزم شور مندانه دل سپردن به چیزی است و آنچه در میان تکلیفش مشخص می شود هویت خود انسان استانسان باید جراُت کند فرد شود، چون فقط به این ترتیب است که می تواند زندگی معناداری را به پیش برد0 در انتها به نظر می رسد کی یرکگارد می خواهد آدمی را به این مسئله بسیار عظیم آگاه کند که برای پیروزی و رهایی از وضعیت تراژیک،انسان باید کاملاً دیندار باشد(یعنی ایمان را سر لوحه زندگی و کارهایش کند)و خود انسان با شور و تلاشی بی وقفه به دنبال دین برود نه اینکه عده ای دین را آسان کنند و به دست او بدهند چرا که این نوع دین سرانجامش "ایمان"وعملی مذهبی"نخواهد بود0 زندگی درونی کی یر کگارد یکی از شور انگیز ترین زندگی ها بود و دلیلش عمق و قدرت در تاًملش بود0او با خودش درگیر بود و تلاش می کرد که هر چه بیشتر خود را بشناسد و احساس می کرد این تلاش و مبارزه برای یافتن خود،می تواند به زندگی اش معنا بخشد0آدمی باید پیش از شناخت هر چیز دیگر، خودش را بشناسد، تازه آن را وقت، پس از اینکه خودش را از درون شناخت و راهش راپیدا کرد آرامش و معنا می تواند بر زندگی اش سایه افکند و این همان است که در عرفان اسلامی سر آغاز راه سا لک الی الله است و شعار همیشگی طریقت اسلام که پیامبر خاتم (ص) می فر مایند: "من عرف نفسه فقد عرف ربه"0راه شناخت پروردگار شناخت خود آدمی است و این شناخت حقیقتا مسئولیت و دلهره آور است و آدمی را سزاست که مسئولیت را بپذیرد و با تنهایی اش کناربیاید تا به واقع شهسوار ایمان شود0
=====================================================
منبع:همشهری
وبلاگ مشترک دانشجویان درس تاریخ و فلسفه علم استاد علی جعفری