دسپانیا

1" حکمت نهایی که فیزیک می تواند به ما بیاموزد این است که ما باید نگاهمان را همزمان روی دو سطح بیاندازیم که متناظر با دو معنایی است که فلاسفه به واژه واقعیت نسبت می دهند:از یک طرف باید درباره واقعیت مستقل بیاندیشیم.. باید منبع پدیده ها،زیباییها و ارزشها را بستاییم و آرزوی وصول به آن را بکنیم،ضمن آن بایدبدانیم که این واقعیت مثل افق دسترس ناپذیر است، از طرف دیگر نباید در توجه به سطح واقعیت تجربی نیز کوتاهی کنیم.. سطح واقعیت تجربی مربوط به اشیاء زندگی، تکامل و حتی جهان است. این که به آن اهمیت واقعی اش را بدهیم.. بدون آن که آن را با افق نهایی یکی بگیریم، چیزی است که ظرافت کامل این حکمت را نشان می دهد. 

                                                                           " دسپانیا "

Between classical and quantum

Between classical and quantum

Landsman, Nicolaas P. (2005) Between classical and quantum

Abstract

The relationship between classical and quantum theory is of central importance to the philosophy of physics, and any interpretation of quantum mechanics has to clarify it. Our discussion of this relationship is partly historical and conceptual, but mostly technical and mathematically rigorous, including over 500 references. For example, we sketch how certain intuitive ideas of the founders of quantum theory have fared in the light of current mathematical knowledge. One such idea that has certainly stood the test of time is Heisenberg's `quantum-theoretical Umdeutung (reinterpretation) of classical observables', which lies at the basis of quantization theory. Similarly, Bohr's correspondence principle (in somewhat revised form) and Schroedinger's wave packets (or coherent states) continue to be of great importance in understanding classical behaviour from quantum mechanics. On the other hand, no consensus has been reached on the Copenhagen Interpretation, but in view of the parodies of it one typically finds in the literature we describe it in detail.
On the assumption that quantum mechanics is universal and complete, we discuss three ways in which classical physics has so far been believed to emerge from quantum physics, namely in the limit h -> 0 of small Planck's constant (in a finite system), in the limit N goes to infinity of a large system with $N$ degrees of freedom (at fixed h), and through decoherence and consistent histories. The first limit is closely related to modern quantization theory and microlocal analysis, whereas the second involves methods of C*-algebras and the concepts of superselection sectors and macroscopic observables. In these limits, the classical world does not emerge as a sharply defined objective reality, but rather as an approximate appearance relative to certain ``classical" states and observables. Decoherence subsequently clarifies the role of such states, in that they are ``einselected", i.e. robust against coupling to the environment. Furthermore, the nature of classical observables is elucidated by the fact that they typically define (approximately) consistent sets of histories.
This combination of ideas and techniques does not quite resolve the measurement problem, but it does make the point that classicality results from the elimination of certain states and observables from quantum theory.
Thus the classical world is not created by observation (as Heisenberg once claimed), but rather   by the lack of it

:Full text available as
PDF - Requires a viewer, such as Adobe Acrobat Reader or other PDF viewer

لینک دانلود مقاله:

Between classical and quantum

:Resource

دیدگاه های فلسفی بور(بخش دوم)

۲-اصل  مکملیت:

برای بررسی عقاید و نظریات بور لازم می بینم ابتدا اصل مکملی بور را در غالب تعریف بیان کنیم:

الگوهای موجی و ذره ای مکمل یکدیگرند اگر سرشت موج گونه تابش توسط یک اندازه گیری ثابت شود آنگاه اثبات سرشت ذره گونه بودن آن به کمک همان انداه گیری محال است و بالعکس.

در مورد این اصل چند مطلب مطرح است که از هر کدام جداگانه بحث می کنیم:

تعریف مکملیت:

هدف بوریافتن یک اصل عام بود که بتواند به کمک آن پدیده های کوانتومی را تعبیر کند.او در سال 1927به چنین اصلی دست یافت و آن را برای اولین بار به طور رسمی در کنگره" کومو" مطرح کرد.در آنجا او مسئله را به این صورت مطرح کرد که امکان ندارد بتوانیم تواًماٌ یک توصیف علی و یک توصیف زمانی –مکانی از یک سیستم بدهیم و در واقع این دو توصیف مکمل و مانعه الجمع هستند.برای دادن هر یک از این دو توصیف به تدارکات تجربی متفاوتی نیاز داریم.

بور در غالب سخنرانیهای بعدی اش درباره مکملیت سخن گفت،اما هرگز تعریف صریحی از مکملیت ارائه نکرد و همین امر باعث ابهامات زیادی شد.اینشتن در مقاله ای که در ژانویه 1949 منتشر کرد چنین گفت:

"من علی رغم کوشش بسیاری که کرده ام نتوانسته ام به یک فرمولبندی دقیق از اصل مکملیت بور دست یابم ".

همچنین وایتسکر در مقاله ای که در سال 1955 به مناسبت هفتادمین سالگرد تولد بور نوشت متذکر شد که برای نوشتن این مقاله به مقالات اولیه بور رجوع کرده وبه این نتیجه رسیده که در ظرف 25سال گذشته منظور بور از مکملیت را اشتباه فهمیده بود .اما وقتی وایتسکر برداشت جدیدش از مکملیت را با بور مطرح کرد و پرسید که آیا منظور وی را درست فهمیده است یا نه ،بور جواب منفی داد.        می بینیم که ابهام در معنای مکملیت سبب شد که دیگران برداشتهای خودشان را در تعریف این اصل بکار ببرند.مثلاٌپائولی در مقاله ای که در سال 1933 نوشت   "دو مفهومی" را مکمل خواند که کاربرد یکی (مثلاٌمختصات ) مستلزم طرد دیگری (مثلاٌ اندازه حرکت) باشد .یعنی وسیله تجربیی که برای اندازه گیری یکی از این دو به کار برود با وسیله اندازه گیری کمیت دیگر تداخل تخریبی داشته باشد.پس پائولی مکملیت را به دو مفهومی نسبت داد که به یک نحو توصیف کلاسیک (مثلاٌ تصویر ذره ای ) مربوط می شود، نه به دو توصیف مانعه الجمع .

وایتسکر پیشنهاد داد که باید میان مکملیت متوازی و مکملیت دوری تمایز قائل شد .در مکملیت متوازی با دو مفهوم مکمل سروکار داریم که یا تنها در نظریه کوانتوم مانعه الجمع اند(مثل مختصات و اندازه حرکت) ویا هم در نظریه کلاسیک ناسازگارند و هم در نظریه کوانتوم(مثل مختصات و عدد موجی ). در مکملیت دوری هم با دو توصیف مانعه الجمع سروکار داریم .مثلاٌ مکملیت توصیف زمانی –مکانی و توصیف علی از نوع مکملیت دوری است.

این ها نشان می دهد که تا چه حد در منظور بوراز مکملیت ابهام وجود داشته است حتی برای افرادی که به او نزدیک بوده اند و البته همین ابهام باعث شده که اصل مکملیت علی رغم اعتراضات جدیی که به آن وارد کرده اند باقی بماند.

نوشته زیر از یک سخنرانی بور در سال1929 است :

"(اصل کوانتوم ) ما را مجبور می کند که نحوه ی دیگری از توصیف موسوم به مکملیت را بپذیریم ،بدین معنی که هر استفاده مشخص از یک دسته مفاهیم کلاسیک کاربرد همزمان مفاهیم کلاسیک دیگری را که در زمینه ای دیگر به همان اندازه ضرورت دارندغیر ممکن می سازد ."

بور طی 35 سال کوشید تا مکملیت را به صورت یک نظریه فلسفی جامع دقیق درآورد.او فیزیک را زمینه ای قرار داد که به کمک آن به یک معرفت شناسی منسجم دست یابد و انتظار داشت که به کمک مکملیت مسائل اساسی رشته های دیگر نظیر روانشناسی،فیزیولوژی،جامعه شناسی،فلسفه وغیره را حل کند.او می گفت:"روزی خواهد آمد که مکملیت در مدارس آموخته خواهد شد و بخشی از تعلیمات عمومی خواهد بودوبهتر از هر مذهبی مردم را راهنمایی خواهد کرد."

جان ویلر نیز این نظریه را "انقلابی ترین اندیشه فلسفی معاصر " دانسته است.

تعمیم مکملیت:

چنانکه قبلاٌ متذکر شدیم بور خودش کوشید که قلمرو کاربرد مکمیت را از حوزه محدود اولیه اش به سایر بخشهای دانش انسانی تعمیم دهد و البته دیگران هم در این راه کوشیده اند ما در اینجا چند نمونه از این تعمیمات را ذکر می کنیم :

--- مکملیت دمای یک سیستم و توصیف حرکت هر یک از اتمهای آن :

بور در سخنرانیی که در 1930 در انگلستان ایراد کرد مفهوم دمای یک سیستم ترمودینامیکی را مکمل و مانعه الجمع با توصیف کامل حرکات اتمهای آن دانست.

---مکملیت اصالت حیات و اصالت فیزیک در سیستمهای زنده :

بور طی یک سخنرانی در 1932 در کپنهاگ اصل مکملیت را به زیست شناسی تعمیم داد،:"اگر بخواهیم تحقیقات درباره اعضای یک حیوان را تا آنجا ادامه دهیم که بتوانیم توصیفی از نقش تک تک اتمها در اعمال حیاتی به دست بدهیم باید حیوان را بکشیم ...از این دیدگاه باید حیات را یک حقیقت اولیه دانست که قابل توضیح نیست و باید آن را به عنوان یک نقطه شروع در زیست شناسی در نظر گرفت".

---مکملیت مطالعه فرهنگ های ساده و فرهنگ های پیشرفته: این مطلب را بور در سخنرانیی که در 1938 در کنگره مردم شناسی و نژاد شناسی (در انگلستان ) ایراد کرد متذکر شد .

---مکملیت ذهن و موضوع مورد شناسایی.

---مکملیت قدرت سازمان ملل متحد و حق حاکمیت ملتها.

---مکملیت دانش زمان حال و پیش بینی آینده:

طبق تعبیر کپنهاگی هر چه وضع فعلی سیستمی را دقیق تر مشخص کنیم ،آن را بیشتر مختل می کنیم و در نتیجه دقت پیش بینی آینده کمتر می شود.

---مکملیت آزادی اراده و جستجو برای یافتن انگیزه ها:

هنگامی که به دنبال یافتن انگیزه برای یک تصمیم گیری خاص هستیم احساس اختیار نمی کنیم ،اما در مواردی که نمی توانیم انگیزه ها را بیابیم یا دنبال یافتن آنها نیستیم احساس اختیار می کنیم.

---مکملیت محبت و عدالت:

برونر می گوید که در سال 1943 با بور ملاقات داشت و بور به او گفت که یک بار یکی از فرزندانش مرتکب خطایی نابخشودنی شده بود و او نمی دانست که چگونه مجازاتی برای فرزندش در نظر بگیردواین مطلب او را به یاد مکملیت انداخته بود.آنگاه بور به برونر می گوید:"شما نمی تواند یک نفر را تواًماٌ از دید محبت و دید عدالت بشناسید."

---مکملیت علم و مذهب:

روس بال استاد ریاضی دانشگاه آکسفورد علم و دین را دو عنصر مکمل می خواند که گرچه ظاهراٌبا هم ناسازگارند اما هر دو صحیح هستند و مکمل یکدیگرند.

پائولی ماده و روح را دو عنصر بنیادی و مکمل واقعیت می دانست.از نظر او امکان ندارد بتوانیم پدیده های روحی را بر اساس یک نظریه مربوط به ماده توضیح دهیم .روح و جسم روی هم یک شیء کامل می سازند که در آن رابطه این دو عنصر مثل رابطه جابجایی و اندازه حرکت در مکانیک کوانتومی است یعنی هر دو به عنوان عناصرمختلف یک کل (واقعیت)مورد نیازند.

حال می خواهیم این نکته را مورد بررسی قرار دهیم که این ایده از کجا واز چه زمانی در ذهن بور ایجاد شد:

الف-یکی از منابع احتمالی اصل مکملیت داستان ماجراهای یک دانشجوی دانمارکی مولر است .هانس بور فرزند نیلس بور می گوید که پدرش مکرراٌ به داستان مولر رجوع می کرد و مشکلات دانشجو در رسیدن به یک تصمیم را نمونه کاملی از کاربرد اندیشه مکملیت در روانشناسی می دید .او غالباٌ وقتی می خواست مکملیت را برای کسی توضیح دهد وی را به این داستان ارجاع می داد.خود بور در مورد داستان می گوید:

"برای اینکه این نکته را روشن کنم به خودم اجازه می دهم که از یک شاعر و فیلسوف دانمارکی به نام پال مارتین مولر ،که تقریباٌ صد سال پیش می زیست ، نقل کنم.او داستانی ناتمام باقی گذاشت که هنوز پیرو جوان در این کشور با شعف آن را می خوانند در این داستان که ماجراهای یک دانشجوی دانمارکی نام دارد موًلف توصیفی زنده و الهام بخش از برخورد بین جهات مختلف وضعیت ما بدست می دهد و این توصیف با بحث، بین حلقه ای از دانشجویان ،که صاحب منشهای مختلف و نگرشهای گوناگون نسبت به زندگی هستند روشن می شود."

در این داستان یک دانشجو می کوشد برای پسر عمویش توضیح بدهد که چرا نمی تواند از موقعیت خود برای شغل استفاده کند و همچنین مشکلاتی را که با جریان افکارش دارد گزارش می دهد.او وقتی دارد درباره اندیشه های خودش فکر می کند گیج می شود و خود را در یک تسلسل بی انتها می بیند:

"تفصحات بی پایان من،این را غیر ممکن ساخته است که به جایی برسم .به علاوه من مشغول فکر کردن درباره اندیشه هایم ،در مورد وضعیتی که در آن هستم ،می شوم .من حتی فکر می کنم که دراین باره مشغول تفکر هستم و بدین ترتیب خود را در یک سیر قهقرایی از من هایی که یکدیگر را تماشا می کنند تجزیه شده می بینم .من نمی دانم که در کدامیک از این من ها متوقف شوم و به محض آنکه در یکی متوقف می شوم باز احساس گیجی می کنم ،چنانکه گویی دارم به یک ورطه عمیق بی انتها نگاه می کنم ،و تفکرم به یک سر درد وحشتناک منتهی می شود."

پسر عموی آن دانشجو جواب می دهد که نمی تواند در این مورد کمکی به او بکند ،زیرا این از حیطه عملش خارج است ، و سپس ادامه می دهد:

"من هم اگر در این خیالات واهی فوق انسانی وارد شوم مثل شما دیوانه می شوم .خط فکری من این است که به اشیای محسوس بچسبم ودر مسیر عرف عامه قدم بردارم."

ارتباطی که بور بین این داستان و مکملیت می دید این بود که اولاٌ یک اندیشه و فکر کردن درباره آن اندیشه دو چیز مکمل و مانعه الجمع هستند و ثانیاٌاز دید او مسائل مهمی که در مقابل ما قرار دارد مسائل مربوط به هستی یا واقعیت یا ساخت عقل انسانی و محدودیت های آن نیست ،بلکه مسائل مربوط به انتقال و مبادله مفاهیم است و این، انتقال بدون ابهام تجارب ،است که استفاده از مکملیت را ایجاب می کند.

ب-یکی دیگر از منابع احتمالی بور در رسیدن به ایده مکملیت کارهای ریمان در مورد نمایش توابع مختلط چند ارزشی است .ریمان پیشنهاد کرده بود که برای هر مقدار متغیر مستقل ،مقادیر مختلف تابع در سطوح مختلفی ،موسوم به سطوح ریمانی نمایش داده شوند.در این حالت در هر یک از این سطوح با یک تابع تک ارزشی سروکارداریم.بور می گفت عبارات توصیفی نیز چنین وضعی دارند.مثلاٌ وقتی می گوییم :یک سیب سرخ داریم ،هدف ما در این توصیف می تواند سیب باشد یا اشعه نورانی که به چشم می خورد یا تاًثیری که در چشم ایجاد می کند و... و معمولاٌ این زمینه  توصیف است که روشن می کند آیا ما جنبه ی فیزیکی قضیه را مورد نظر داریم یا جنبه فیزیولوژیکی آن را ،یا جنبه روانی آن را و.....بور با استفاده از این تشابه می خواست بگوید که مسائل و مشکلات فلسفی مربوط به فرایند های روانشناختی ناشی از کاربرد غیر دقیق مفاهیم است .از این مسائل می توان پرهیز کرد اگر سطوح واقعیت متفاوتی برای کاربردهای مختلف هر مفهوم بکار ببریم ،احتمال دارد که بور از طریق برادرش هرالد به این تشابه پی برده باشد ،زیرا هرالد تز دکترایش را درباره کارهای ریمان نوشته بود .

ج-و اما آخرین و به نظر ما محتمل ترین منبع برای اخذ اندیشه مکملیت برخی از مطالبی است که ویلیام جیمز در کتاب اصول روانشناسی خویش آورده است.روزنفلد معتقد است که بور اندیشه مکملیت را از جیمز نگرفته و مستقلاٌ بدان رسیده بود اما به نظر ما از روی تاًکیدی که بور روی کاربرد مکملیت در روانشناسی دارد و بعضی از این موارد به قبل از 1932 بر می گردد می توان حدس زد که احتملاٌ بور از اندیشه های ویلیام جیمز در رسیدن به این ایده بهره گرفته بود .مثلاٌبور در سال 1929 گفته است:

"ما باید در حالت کلی آماده پذیرش این حقیقت باشیم که توضیح کامل در مورد یک شی ئ ممکن است مستلزم استفاده از دیدگاه های مختلف باشد ،دیدگاه هایی که قابل ترکیب برای ارائه یک توصیف یگانه نیستند ..ما احتمالاٌ از طریق مسائل روانشناسی با ضرورت توسل به شیوه های مکمل یا دو جانبه توصیف کاملاٌ آشنا هستیم."

همچنین یکی از شاگردان وایتسکر که تزش را در مورد بور نوشته است می گوید :

"بور در زمستان1931-1932 دائماٌ در حال خواندن کتابهای جیمز بوده است."

اکنون موقع آن رسیده است که مستقیماٌ سراغ کتاب روانشناسی جیمز برویم و بنگریم که او چگونه به ایده مکملیت در روانشناسی رسیده بود.ویلیام جیمز در کتاب اصول روانشناسی خود فصلی دارد موسوم به رابطه اذهان با سایر اشیاء که در آن بخشی بنام "بیهوشی در اشخاص مبتلا به هیستری "باز کرده است.در آنجا می گوید که در اشخاص مبتلا به هیستری گاهی شنوایی و بویایی و ....نا پدید می شود (به طور کامل یا ناقص ) و گاهی تمامی پوست دستها ،پاها، صورت و... حساسیتشان را از دست می دهند این نوع بی حسی را می توان به طرق عجیب و غریب زایل کرد .یکی از طرق احیای این حساسیت استفاده از بیهوشی به طریق هیپنوتیزم است.ژانه و بینه نشان داده اند که در زمان بیهوشی و توًام با آن حساسیت در اعضای بی حس وجود دارد ، اما به شکل یک شعور ثانوی که کاملاٌ  از شعور اولی یا اصلی جداست .وجود این شعوررا می توان به طرق عجیب و غریب (مثلاٌ هیپنوتیزم) تایید کرد.در بعضی افراد مبتلا به هیستری این زمینه وجود دارد که میدان توجهشان خیلی محدود است و نمی توانند در یک زمان به بیش از یک مطلب فکر کنند .آنها وقتی با یک فرد صحبت می کنند تمامی چیزهای دیگر را فراموش می کنند .ژانه مریضی داشت به نام لوسی که وقتی با کسی صحبت می کرد قادر نبود شخص دیگری را ببیند یا صحبت هایش را بشنود .اگر کسی پشت سر او می ایستاد و وی را صدا می زد و یا با صدای بلند در گوش او حرف می زد، لوسی صورتش را برنمی گرداند.اگر در جلوی او قرار می گرفتند و به او اشیایی را نشان می دادند متوجه نمی شد .وقتی هم که متوجه آن شخص ثالث می شد فکر می کرد تازه وارد شده است و به او خوش آمد می گفت .ژانه دریافت که اگر در مورد این اشخاص ، هنگامی که با شخص دیگری در محاوره هستند ،شخصی از عقب آنها بیاید و به طور آهسته بگوید که دستشان را بلند کنند یا کار دیگری بکنند آن کار را خواهند داد در این حالت شخص با شعور اولیه اش به مکالمه ی قبلی ادامه می دهد و از کارهایی که دست او می کند آگاه نیست.بالعکس شعور ثانوی که این اعمال را کنترل می کند از شعور دیگر آگاهی ندارد .ژانه این مطلب را در مورد لوسی به اثبات رساند .او هنگامی که لوسی در حالت هیپنوتیزم بسر می برد دامن وی را با کارتهایی که شماره گذاری  شده بود پوشاند .ژ انه به لوسی گفت که وقتی بیدار می شود نباید کارتهایی را که شماره شان مضربی از سه است ببیند .وقتی لوسی بیدار شد ودر مورد کارتهایی که روی دامنش بود مورد سوًال قرار گرفت ، وی کارت ها را شمرد و گفت تنها کارتهایی را می بیند که شماره شان مضربی از سه نیست ، او نسبت به کارتهایی نظیر 9،12،18،...نابینا بود .اما وقتی لوسی را به محاوره با شخص دیگری مشغول کردند و شعور اولی او اشتغال پیدا کرد ،در پی در خواستی که از طریق شخص ثالث از وی شد ،دستش نوشت که کارتهایی که روی دامنش قرار دارند دارای شماره های 9،12 ، 18 ، ...هستند .همچنین وقتی به او گفته شد که تمام کارتهایی را که آنجا بودند بردارد تنها این کارتها را برداشت جیمز بر اساس این قبیل آزمایشها نتیجه گرفت که :

"لااقل در بعضی اشخاص ،مجموعه آگاهیهای آنها (شعورشان )را می توان به دو بخش تجزیه کرد که با هم وجود دارند اما یکدیگر را نادیده می گیرند وتمامی آگاهی ها را بین خود تقسیم می کنند .اینها مکمل هستند .شما اگر شیئی را به یکی از این دو شعور خو بدهید ،آن را از شعور دیگر حذف می کنید ....آنچه شعور بالایی می داند شعور پایینی از آن غافل است و بالعکس."

اگر جملات فوق را با اصل مکملی بور معادل قرار دهیم رابطه منطقی زیبایی بین آنها خواهیم دید.

گردآورنده ی مطالب:زهره گودرزی معظمی

دیدگاه های فلسفی بور(بخش اول)

بعد ازتکوین نظریه کوانتوم در اواخر دهه سوم قرن بیستم کم کم نظر فیلسوفان فیزیکدان و فیزیکدانان فیلسوف مشرب متوجه جنبه های معرفت شناختی این نظریه شد واز آن زمان تا به حال مخصوصاٌ در دو دهه اخیر بسیار درباره تاًثیر مکانیک کوانتومی روی جریان تفکر فلسفی معاصر نوشته شده است . اما متاًسفانه جز در مواردی معدود کمتر درباره تاًثیری که فلسفه و علی الخصوص آثار فلسفی قرن نوزدهم روی تفکر فیزیکی معاصر گذاشته است صحبت شده است.ما در اینجا درباره برخی نظرات فیلسوفان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که احتمالاٌ روی بور تاًثیر گذاشته اند صحبت خواهیم کرد . و همچنین نگاهی گذرا بر افکار بور خواهیم داشت و اتفاقاتی را که احتمالاٌ منجر به ارائه" اصل مکملی بور" شده مورد بررسی قرار خواهیم داد.

هایزنبرگ گفته است که بور در درجه اول فیلسوف بود تا فیزیکدان ،ولی از آن فیلسوفانی بود که تاًکید داشت حکمت طبیعی حتماٌ باید با تاًیید قاطع تجربه همراه باشد .در تاًیید این سخن هایزنبرگ می توان گفت که غالب مقالات و سخنرانی های بور در سالهای 1927-1962 عمدتاٌ فلسفی است. بور مخصوصاٌ پس از سال 1927 بیشتر اوقات خود را صرف تبین مسائل معرفت شناختی فیزیک اتمی کرد و این بخش از دانش بشری را وسیله قرار داد که از طریق آن به نظریه ای جهانشمول درباره معرفت شناسی دست یابد.

 دیدگاههای معرفت شناختی بور

اولین آشنایی بور با بحثهای فلسفی مربوط می شود به سالهای اول قرن بیستم که در آن سالها او و برادرش هرالد در جلساتی که با شرکت پدرشان و فیلسوف دانمارکی هوفدینگ و برخی دیگر از دوستان خانواده ،در شبهای شنبه ،منعقد می شد حضور می یافتند و به بحثهای معرفت شناسی گوش می دادند.این مباحثات تاٌثیر عمیقی روی بور گذاشت و بین او و هوفدینگ یک دوستی پایدار برقرار کرد.

بور در سال 1903 وارد دانشگاه کپنهاگ شد و درسی در منطق و تاریخ فلسفه با هوفدینگ گرفت .در سال 1905 بور و برادرش هرالد و عده ای دیگر از دانشجویان دانشگاه کپنهاگ باشگاهی به اسم اکلپتیکا تاًسیس کردند.اینها کارشان بحث درباره آن دسته از مسائل فلسفی و معرفت شناختی بود که در دروس فلسفه استادشان هوفدینگ مطرح شده بود و البته برای رفع اشکال به او رجوع می کردند. بور در آخرین مصاحبه اش متذکر شد که او در ابتدا خیلی علاقه به مسائل فلسفی داشته و حتی در دوران دانشجویی اش در صدد آن بوده است که مقاله ای درباره معرفت شناسی بنویسد.بور از طریق هوفدینگ با آثار و افکار کیرکگارد فیلسوف اگزیستانسیالیست دانمارکی و ویلیام جیمز(کتاب اصول روانشناسی وی معروفبود  ومورد قبول و مطالعه هوفدینگ وبورقرار گرفت )  آمریکایی آشنا شد. هوفدینگ از شاگردان برجسته کیرگکارد و شارح افکار او بود و خود هوفدینگ به تاًثر از افکار کیرگکارد اقرار کرده است.

چنانچه خواهیم دید به نظر می رسد که بور در بسیاری از اندیشه هایش از آثار کیرگکارد ،هوفدینگ ،ویلیام جیمز و برخی دیگر از فیلسوفان متاًثر شده باشد و ما ،در آثار بور اشاراتی هر چند غیر مستقیم ،به این مطلب می بینیم .مثلاٌبور در مورد کیرکگارد می گوید :

"او (کیرکگارد )وقتی من تزم را در خانه یک کشیش (دزفونن) می نوشتم تاًثیری قوی روی من گذاشت .ومن آثاراو را شب و روز می خواندم."

همچنین بور در یادداشتی که در سال 1909 به همراه کتاب مراحل در مسیر زندگی(نوشته کیرکگارد)برای برادرش هرالد به هدیه تولد او ،فرستاد نوشت:

"فکر نمی کنم که پیدا کردن چیزی بهتر از این (هدیه)کار آسانی باشد.به هر حال من از خواندن آن بسیار لذت بردم و حتی فکر می کنم یکی از لذت بخش ترین آثاری باشد که تا به حال خوانده ام.

البته بور این را هم در آن نامه نوشت که با همه ی عقاید کیر کگارد موافق نیست .در 1927مقالاتی به مناسبت هشتادوپنجمین سالگردتولد هوفدینگ نوشته شد .از جمله نویسندگان این مقالات بور بود.اودر این مقاله به تاًثیر عقاید هودینگ روی کارهای علمی خودش اقرار و از کوششهای هوفدینگ برای پیدا کردن یک تعبیر مناسب برای فرمالیزم مکانیک کوانتومی یاد کرد . خود هوفدینگ نیز در اشاره به این مقاله بور نوشت:

مخصوصاٌ مقاله نیلس بور برای من  شادی آور فراوان آورد .آقای بور اظهار می دارد که در کتابهای من اندیشه هایی یافته است که به دانشمندان علوم در فهم کارهایشان کمک می کند .

در مورد تاًثر بور از ویلیام جیمز دو نظریه وجود دارد یکی نظریه برخی از فیلسوفان علم و مورخین علم است که معتقدند بور از همان اوایل از طریق هوفدینگ با آثار جیمز آشنا شده بود و دیگری نظر روزنفلد(از اصحاب خاص بور) است که معتقد بود آشنایی بور با افکار و آثار ویلیام جیمز از طریق دوست روانشناس او ،روبین صورت گرفته و آن هم در سالهای 1932 به بعد.ولی نظر ما این است که بور با افکار ویلیام جیمز از خیلی قبل و قبل از آنچه روزنفلد می گوید آشنا بوده است و دلیل ما اولاٌ این است که هوفدینگ در سال 1904 به امریکا رفت و با ویلیام جیمز ملاقات داشت و سپس به کپنهاگ برگشت ،اینکه بور در ملاقاتهایی که با هوفدینگ داشت درباره افکار ویلیام جیمز چیزی نشنیده باشد امری بعید است ثانیا ٌبور خودش در مصاحبه ای که کوهن و پیترسن در هفدهم نوامبر 1962(یک روز قبل از فوت بور)با وی داشتند در مورد آشنایی اش با آثار جیمز چنین گفت:

"من در واقع اثر ویلیام جیمز را خواندم...فکر می کنم ،سیر اندیشه را خواندم ...این به خاطر این است که من با مردم درباره مطالب دیگر صحبت می کردم و در آن موقع روبین به من توصیه کرد که چیزی از ویلیام جیمز بخوانم .جیمز به نظر من خیلی جالب آمد ."

کوهن از بور پرسید که آیا این قضیه قبل از 1912بوده است؟جواب بور این بود که "بله"خیلی قبل از آن بوده است.

بنابر این با وجود نظرات مختلف راجع به دیدگاه فلسفی بور و اینکه برخی مدعی اند که برای رفع خستگی ها به مطالعه آثار کیرکگارد و ویلیام جیمز و... می کرده ولی به نظر ما حق این است که بور در عین کوشش طاقت فرسایی که برای حل مسائل فیزیکی زمان خود می کرده لااقل در بعضی موارداز اندیشه های فیلسوفان مذکور بهره گرفته بود.ما در اینجا برخی از مسائل مهم فیزیکی – فلسفی را که به نظر می رسد بور در مورد آنها از فلاسفه و علمای قرن نوزدهم متاثر شده باشد ذکر می کنیم:

1-مدل اتمی بور که احتمال می دهیم این نظریه تحت تاًثیر نظریات کیرکگارد ویا کتاب اصول اندیشه ویلیام جیمز باشد .

2-مکملیت که نشان خواهیم داد که الگوی ذهنی بور درباره این نظریه کلی احتمالاٌچه چیز بوده و تعمیم این نظریه ما را به کجاها خواهد رسانید .

1-مدل اتمی بور:

(جهش از یک حالت ایستاده به یک حالت ایستاده دیگر):

می دانیم که طبق الگویی که بور در سال 1913 ارائه داد یک اتم دارای عده ای حالات ایستاده است و اگر از یک حالت ایستاده به حالت ایستاده دیگری برود تشعشع صورت می گیرید.در مورد اینکه، الهام بخش بور در مورد این مدل چه بوده است صحبتهای مختلفی شده است که از میان آنها دو امکان زیر محتمل تر به نظر می رسد :

الف-طبق نظر کیرکگارد در افرادبشر سه دیدگاه نسبت به زندگی و یا سه مرحله در زندگی وجود دارد :

مرحله زیباشناختی

مرحله اخلاقی

مرحله مذهبی

هر مرحله یک دوره مستقل است و هیچ فرمولی مراحل مختلف را به هم وصل نمی کند .تحویل از یک مرحله به مرحله دیگر به صورت پیوسته نیست و جهش وار صورت می گیرد .مرحله زیبا شناختی مربوط به افرادی می شود که در زندگی آنها دوام و ثباتی نیست و می خواهند طعم همه تجارب را بچشند و از چیزهایی که آنها را مقید و محدود می کند گریزانند .در مرحله اخلاقی که سقراط نمونه مجسم آن است ،در دوره حکومت قانون هستیم و در این دوران فرد به زندگی خود شکل و حد می بخشد .برای فردی که در این مرحله است یک رشته مفررات جهانی وجود دارد و او مقید است که به این مقررات عمل کند .در کتاب" یا این یا آن" نوشته کیر کگارد بحثی وجود  دارد بین معتقدین به این دو دیدگاه ،یک پیرمرد از دیدگاه اخلاقی دفاع می کند ویک جوان از دیدگاه زیباشناختی و این به عهده خواننده است که بین ای دو دیدگاه تصمیم بگیرد و البته خود نویسنده به وضوح طرفدار دیدگاه اخلاقی است. در مرحله مذهبی فرد خود را در ارتباطی بی واسطه با امری والا می بیند .یکی از قهرمانان گذار از مرحله اخلاقی به مرحله مذهبی ابراهیم است ،در دستوری که به ابراهیم برای قربانی کردن فرزندش داده می شود ،خداوند چیزی را از ابراهیم می خواهد که از دیدگاه اخلاقی ممنوع است. در اینجاست که شخص خودش باید تصمیم بگیرد و قوانین جهانی نمی توانند به او کمک کنند.

به عقیده کیرکگارد : هر مرحله به نظر می رسد که چیزی کامل و بسته باشد .نه اشاره ای به جلو دارد و نه به عقب.

اما هوفدینگ اندیشه کیرگاردی نمی پسندیداو انتقاد داشت که چرا کیرکگارد دنبال یافتن انگیزه ای برای عبور از یک حالت به حالت دیگر نیست و چرا عبور از یک مرحله به مرحله دیگر را امری ممکن تلقی می کند نه ضروری .هوفدینگ عقیده داشت که شاید در زیر سطح آگاهی ما که در آن به نظر می رسد تصمیماتمان ناگهانی و نا پیوسته باشد ،یک رابطه علی وجود داشته باشد ،بدون آنکه ما به آن توجه داشته باشیم.

الگوی اتمی بور شبیه الگوی کیرکگارد است .اتم در حالتهای ایستا شبیه مراحل زندگی در دیدگاه کیرکگارد است و عبور از یک حالت ایستا به حالت ایستاده دیگر شبیه تحولات غیر قابل توضیح و ناگهانی شخصیت (از یک دیدگاه به دیدگاه دیگر )است.به علاوه بور جهش از یک حالت ایستاده به حالت ایستاده دیگر را امری غیر علمی و اختیاری می دانست (چنانکه کیرکگارد می گفت انسان در جهش از یکی از این مراحل به مرحله دیگر دارای اختیار است).

ب-عده ای معتقدند که درطرح حالات ایستاده جهش بین آنها بور از فصل "سیر اندیشه "کتاب اصول روانشناسی ویلیام جیمز (چاپ1890)الهام گرفته است در آنجا ویلیام جیمز می گوید که سیر اندیشه مانند زندگی یک پرنده از پروازها و توقف های متناوب تشکیل شده است و این مکانهای توقف را "بخش های گوهری" ومواضع پروازرا "بخش های گذران سیر اندیشه "می نامد،ایستگاه های توقف در سیر اندیشه شامل ادراکاتی می شود ،نظیر تصورات حسی که می توان آنها را برای مدت های بسیار طویل در ذهن نگه داشت .در حالی که بخشهای گذران شامل آن ادراکاتی و افکاری هستند که ما را به نتیجه واحدی می رسانند.

گردآورنده ی مطالب:زهره گودرزی معظمی

برندگان جایزه نوبل فیزیک (1951-1960)

                                      Sir John Douglas Cockcroft   Ernest Thomas Sinton Walton
1951
کاککرافت ، سر جان داگس.
مليت
: بريتانيايي. متولد: 27مه 1897، يورکشاير، متوفي: 18 سپتا مبر1967، کيمبريج.

والتن، ارنست تامسن سينتن.
مليت: ايرلندي. متولد:6اکتبر1903، ايرلند. متوفي: 1995.

 

 

به خاطر پيشگامي در شکستن هسته اتم به وسيله ذرات شتابنده.
 

تحصيلات کاککرافت در دانشگاه منچستر به علت شروع جنگ جهاني اول قطع گرديد و او در توپخانه نيروي زميني سلطنتي مشغول خدمت شد. پس از جنگ ، در "شرکت برق متروپالتين ويکرز" به کار پرداخت و در 1924 موفق به اخذ گواهينامه از دانشگاه کيمبريج شد. سپس به آزمايشگاه کوند يش پيوست و به اتفاق والتن تحت نظر راذرفرد {شيمي 1908} به کار پرداخت.
کاککرافت که از قابليت هاي داراي و تحقيقي هر دو برخوردار بود، درهمان حالي که در کيمبريج استاد بود(1936-16)، به عضويت هيئت تيزارد به امريکا رفت(1940)و در 1941-1944 رياست بخش تحقيق و توسعه در نيروي هوايي به او محول گرديد. "سازمان تحقيقات انرژي اتمي" در هارول توسط کاککرافت ايجاد شد.(1946)که نخستين رئيس آن بود،و در تشکيل (1959) کالج چرچيل در کيمبريج نيز نقش موثر داشت. والتن در ترينيتي کالج،کيمبريج، تحصيل کرد و از 1927، همراه با کاککرافت ، به عنوان عضو گروهي که رادرفرد در آزمايشگاه کونديش تشکيل داده بود به کار پرداخت. والتن در 1957 در ترينيتي کالج دانشگاه دالبين به استادي فلسفه طبيعي و تجربي منصوب به او واگذار گرديد.
اين دو موافق به ساخت شتاب سنج کاککرافت والتن شدند که در پژوهشهاي فيزيک هسته اي ابزاري بسيار با اهميت به شمار مي رود . از طريق همين شتاب سنج ،آن دو در 1933 نشان دادند که مي توان هستۀ اتم هاي ليتيوم را تجزيه کرد، کاري که نخستين القاي مصنوعي فروپاشي هسته اي بود. شتاب سنج کاککرافت- والتن در پژوهشهاي آزمايشگاهي در سراسر جهان از ابزار مهم تحقيق در آمد.اين شتاب سنج، علاوه برمواد استفاده از آن در تحقيقات اتمي و هسته اي ، کاربردهاي فراواني نيز در صنعت (مثلا، در آشکار سازي نقايص فلزات) و پزشکي (مثلا،در معالجه سرطان) دارد. الگوهاي امروزي آن ابزار اوليه، معمولا تأسيسات عظيمي هستند که با انرژي چند ميليون الکترون ولتي به توليد ذرات مي پردازند. آزمايشهاي اين دو نفره امروزه به نظر همگان به عنوان رويدادهاي برجسته در تاريخ علم تلقي مي شود و همين آزمايشها بود که در واقع نخستين تأييد کنندۀ اساسي نظريه اينشتين در اين باب به شمار مي رفت که جرم و انرژي تعويض پذيرند.

  
                                                     Felix Bloch                    Edward Mills Purcell
1952
بلاک ، فليکس.
مليت:
امريکايي. متولد: 23اکتبر1905،زوريخ. متوفي: 1983.

پرسل، ادورد ميلز.
مليت:
امرکايي. متولد:30اوت1912،تيلرويل، ايلينويز.

به خاطر تمهيد روشهاي جديد در اندازه گيري دقيق ميدانهاي مغناطيسي در هسته اتم و کشفيات مربوط به آن.

پرسل در رشته مهندسي برق در دانشگاه پردو تحصيل کرد و بعد در دانشگاه هاي کارلسروهه و هاروارد به تحصيل فيزيک پرداخت. از 1938 در هاروارد شروع به تدريس کرد ودر 1949 به استادي فيزيک آنجا رسيد. در 1941-1945، در "موسسه تکنولوژي ماساچوست" در باب پيشبرد رادار ميکروموج کار کرد ودوباره به هاروارد بازنگشت. در 1962 به عضويت"کميتۀ علمي مشورتي رئيس جمهوري امريکا"انتخاب شد. بلاک در آغاز در دانشگاه لايپزيگ، آلمان، تحصيل کرد و مدتي کوتاه در همان جا درس داد. از 1933 به امريکا رفت و تا آخر کار در دانشگاه استفرد باقي ماند. در 1954- 1955، مدير کلcern در ژنو بود.
بلاک ، وپرسل، هر دو به استقلال ، در دهه 1940 موفق به تهيه روشي جديد در اندازه گيري ميدانهاي مغناطيسي  در دهسته اتم شدند و، به همين خاطر، جايزه فيزيک نوبل در 1952 بين آنها  تقسيم شد. اما بلاک در چنان زمينه هاي  بديع و متنوعي در فيزيک اتمي کار کرد که نام او با بسياري از قوانين و مفاهيم  فيزيکي همراه است، از جمله: کارکردهاي موج بلاک، موجهاي اسپين بلاک ، ديوار بلاک، و معادله هاي بلاک. پرسل هم يک تلسکوپ راديويي ساخت که با آن مي شد تابشي را که از ابرهاي ئيدروژني از فضا ساطع مي شود شناسايي کرد.

 
                                                                                         Frits (Frederik) Zernike
1953
زرنيکه ( تسرنيکه ) ، فريتس.
مليت:
هلندي. متولد: 16 ژوئيه1888، آمستردام. متوفي: 10مارس1966، گرونينگن،هلند.

به خاطر نمايش  روش تباين فاز .

 زرنيکه در 1915 به دانشگاه دولتي گرونينگن پيوست و تا 1958 در آنجا بود. زرينکه ثابت کرد که آثار نامرئي ناشي از تغييرات در فاز را مي توان به تغييراتي معادل در دامنه مبدل کرد. وبر اين اساس ميکروسکوپي مبتني بر تباين فاز ساخت که تفاوتهاي فاز يا مسيراپتيکي را در انواع شفاف يا شکننده قابل رويت مي کرد. ميکروسکوپ زرنيکه از ابزار مهم تحقيقات مربوط به مواد بيولوژيکي شفاف است و به همين اعتبار در سرطان شناسي ارزش زياد دارد. اين ميکروسکوپ در استخراج فلزات نيز به کار مي آيد.

 
                                                            Walther Bothe                             Max Born

1954
بورن، ماکس .
مليت:
بريتانيايي. متولد:11دسامبر 1882، برسلاو،آلمان (اکنون در لهستان). متوفي: 5 ژانويه 1970، گوتينگن،آلمان.

به خاطر تحقيقات بنياديش در مکانيک کوانتوم ، و بخصوص به خاطر تعبير رياضيش از کارکرد موج.

ماکس بورن در برسلاو، هايدلبرگ، زوريخ ، و کيمبريج تحصيل کرد. در 1907 به دريافت درجه دکترا از دانشگاه گوتينگن نايل شد، و بعد در همان جا به تدريس پرداخت، کرسي استادي به دست آورد، و در 1921 يک مرکز تحقيقات فيزيک نظري در آن جا ايجاد کرد. او يهودي بود، در 1933 از آلمان گريخت و به کيمبريج رفت و تا 1953 ، که درايام بازنشستگي به گوتينگن بازگشت ، در همان جا بود. ماکس بورن در مشارکت و شکل دادن به فيزيک مدرن از همه فيزيکدانان نسل خود موفقتر بود. او، قبل از همه ، اهميت نظريه نسبيت اينشتن، نظريه  اتمي بور ، و نظريه جديد کوانتوم را دريافت ، و در تمام اين زمينه ها ابداعات و مشارکتي بي اندازه موثر کرد. جايزه فيزيک نوبل نه از اين جهت که کار او باعث حل مسئله برخوردها شد بلکه از آن رو به ماکس بورن تعلق گرفت که در جريان حل آن مسئله موفق به کشف و پيشبرد تعبيري بکلي جديد از خود مکانيک کوانتوم گرديد.

 بوته ، والتر ويلهم گئورگ فرانتس.
مليت:
آلماني. متولد:8ژانويه 1891،اورانينبرگ، آلمان. متوفي: 8 فوريه 1957، هايدلبرگ.

به خاطر ابداع طريقه انطباق و کشفياتي که بر اثر آن کرد.

 بوته در دانشگاه هاي برلن، گيسن، و هايدلبرگ تدريس کرد. در جريان جنگ جهاني دوم، بوته که رياست موسسه فيزيک در موسسه قيصر ويلهم را برعهده داشت ، از دانشمندان اصلي آلماني شريک در طرحهاي انرژي هسته اي بود و در نخستين سيکلوترون که در 1943 تکميل شد نقش کليدي داشت. بوته در 1946 به هيئت استادان فيزيک دانشگاه هايدلبرگ پيوست. بخشي از جايزه فيزيک نوبل 1954 به جهت ابداع طريقه اي براي اندازه گيري دقيق زمان به بوته اهدا شد. از موارد استعمال اين طريقه در تحقيقات هسته اي ، تعيين امتداد تابش کيهاني است.

 
                                                       Willis Eugene Lamb              Polykarp Kusch

1955
کوش، پوليارپ.
مليت:
امريکايي. متولد:26ژانويه 1911، بلاکنبورگ،آلمان.

به خاطر تعيين دقيق گشتاور مغناطيسي الکترون.

کوش در "موسسه تکنولوژي کيس" و دانشگاه ايلينويز درس خواند و در دانشگاههاي ايلينويز (1931-36) و کولومبيا(1937-41) تدريس کرد، و بعد با شرکت وستينگهاوس (1941-42) و آزمايشگاهاي تلفن بل (1944-46) به همکاري پرداخت. در 1946 به دانشگاه کولومبيا رفت، وتا 1927 که به دانشگاه تکزاس پيوست، در همان جا بود. کوش، با استفاده از اصل تابه مولکولي ايزيدور رابي ( فيزيک 1944 ) ، ابزاري دقيق براي تعيين تغيرات انرژي ناشي از امواج راديويي با بسامد بالا در اتم هاي سديم و گاليوم ساخت و، از نتايج به دست آمده ، گشتاور دو قطبي مغناطيسي را محاسبه کرد که با محاسبات متفاوت بود

 لم ، ويليس يوجين.
مليت:
امريکايي. متولد: 12ژوئيه 1913، لس آنجلس.

به خاطر کشفياتش در ارتباط با ساختار ريز طيف ئيدروژن.

لم در دانشگاه کاليفرنيا تحصيل کرد، و در دانشگاههاي کولومبيا (1938-52) واستفرد (1951-56) به تدريس پرداخت. در 1956-1962 در دانشگاه آکسفرد و در 1962-1974 در دانشگاه ييل استاد فيزيک بود. از آن تاريخ به بعد ، استاد فيزيک و علوم اپتيکي در دانشگاه آريزوناست. سطح انرژي پيش بيني شده در نظريه بور {فيزيک 1922}و نيز معادله شرودينگر (فيزيک1933 ) با مشاهدات بعدي منطبق بودند. در عين حال، لم معادله اي براي سطح انرژي در دماي پايين وضع کرد که "انتقال لم" خوانده مي شود. کشفيات کوش و لم، که روي طرح هاي جداگانه اي در دانشگاه کولومبيا کار
مي کردند ، اندازه گيري دقيق لحظۀ مغناطيسي الکترون را ممکن ساخت.


        William Bradford Shockley           John Bardeen            Walter Houser Brattain

 

 

 

 

 

 


1956
 باردين ، جان.
مليت:
امريکايي. متولد:23مه 1908، مد يسن، ويسکانتين. متوفي: 30ژانويه 1991، باستن.

براتن ، والتر هاوسر.
مليت:
امريکايي. متولد: 10فوريه1902 اموي،چنين. متوفي: 1987

شاکلي ، ويليام براد فورد.
مليت:
امريکايي. متولد:13 فوريه 1910،لندن.

به خاطر تحقيقاتش در باب نيم رسانا ها ( نيم هادي ها) و کشف اثر ترانزيستور.

 باريدن در دانشگاههاي ويسکا نسين و پرينستن درس خواند. در سالهاي 1930-33 در تحقيقات ژئوفيزيکي مشارکت داشت، بعد در دانشگاههاي ها روارد(1935-38) ومينه مشغول شد. سپس به آمايشگاههاي تلفن بل پيوست (1955). در 1951-75، استاد فيزيک و مهندس برق دانشگاه ايلينويز بود. براتن در دانشگاههاي اورگون ومينه سوتا درس خواند و از 1929تا  1967، بجز مدتي کوتاه(1943-43) که با بخش تحقيقات جنگ کار مي کرد، در آزمايشگاههاي تلفن بل به کار اشتغال داشت. شاکلي در موسسه تکنولوژي کاليفرنيا و موسسه تکنولوژي ماساچوست درس خواند واز 1936 در آزمايشگاههاي تلفن بل به کار پرداخت. در جريان جنگ جهاني دوم، سرپرستي تحقيقات دولت در باب مقابله با زير درياييهاي دشمن را بر عهده داشت (1942-44) ودر 1945 به عنوان مشاور وزير جنگ امريکا  خدمت کرد.
بعد از آن ، دوباره به شرکت بل بازگشت. شاکلي در 1936-57 استاد رشته مهندسي دانشگاه استنفرد، و در 1958-63 رئيس"شرکت ترانزيستور شاکلي" بود. او در چندين مجمع علمي شرکت داشت. ترانزيستور در سال 1948 به وسيله باريدن وبراتن ، که در آزمايشگاههاي  تلفن بل در امريکا تحت سرپرستي شاکلي کار مي کردند، اختراع شد و جايزه فيزيک نوبل 1956 به جهت مشترکا به هر سه تعلق گرفت.  ترانزيستور که اکنون عادي به نظر مي رسد، پس از اختراع خود باعث انقلابي بزرگ در دستگاههاي الکتروني مثل راديو، تلويزيون، تلفن وغيره شد. براتن در 1972 نيز به خاطر عرضه نظريه ابر رسانا ها (فوق هادي ها) دوباره به دريافت نوبل فيزيک مفتخر گرديد.

 
                                                        Chen Ning Yang                    Tsung-Dao Lee

1957
لي ، تسونگ دائو.
مليت:
چيني. متولد:25 نوامبر 1926، شانگهاي.

يانگ، چن نينگ
مليت:
چيني. متولد:22 سپتامبر 1922، آنواي، چين.

به خاطر تحقيقات عميقشان در قوانين پاريته که به کشفيات مهمي در زمينه ذرات بنيادي انجاميد.

 يانگ در دانشگاه ملي شهر کومينگ، چين، تحصيل کرد و پس از آن به امريکا رفت و درجه دکترايش را از دانشگاه شيکا گو گرفت. در 1949 به موسسه تحقيقات پر ينستن پيوست، بعد رئيس موسسه فيزيک نظري دانشگاه نيويورک شد(1966) و تا آخر در همان جا باقي ماند. لي در چنين مشغول تحصيل بود که به خاطر تجاوز ژاپن در جنگ دوم تحصيلاتش  قطع شد. پس از جنگ ، بورسي از دانشگاه شيکاگو گرفت(1946) و در آنجا در رشته اختر فيزيک مشغول تحصيل شد. وي در موسسه تحقيقا ت پيشرفته دانشگاه پرينستن (1951-53و1960-63) کار کرد و از 1960 به عنوان استاد در دانشگاه کولومبيا به کار پرداخت. لي و يانگ نخستين چيني هايي بودند که به دريافت جايزه نوبل مفتخر شدند،و تحقيقا تشان در قوانين پاريته به کشفيات مهمي در رشتۀ ذرات بنيادي انجاميد.
 
 
 Pavel Alekseyevich Cherenkov  Il´ja Mikhailovich Frank    Igor Yevgenyevich Tamm

 

 

 

 

 

 

1958
شرنکوف ، پاول آلکسويج.
مليت:
روسي. متولد: 28ژوئيه1904، وورونژ،روسيه.

فرانک ،ايليا ميخايلوويچ
مليت
: روسي. متولد:23اکتبر،1908، سنپطرزبورگ

 تام، ايگور يوگنيويچ.
مليت:
روسي .متولد: 8ژوئيه1895،ولادي وستک. متوفي: 12آوريل1971، مسکو.

به خاطر کشف و تحليل اثر چرنکوف.

شرنکوف در دانشگاه دولتي وورونژ تحصيل کرد و در 1930 به موسسه فيزيک لبه دوف در مسکو پيوست. بعد مدتي در موسسه مهندسي فيزيک مسکو کار کرد و سپس براي هميشه به موسسه لبه دوف بازگشت. فرانک در دانشگاه مسکو آموزش ديد و در 1930-34 در موسسه اپتيک لنينگراد مشغول بود. سپس به موسسه فيزيک لبه دوف در مسکو پيوست(1934). از 1944 به تدريس پرداخت و در ساليان اخير در موسسه  تحقيقات هسته اي ،مسکو، مشغول بود. تام، پيش از آنکه به موسسه لبه دوف بپيوندد ، در دانشگاه مسکو تدريس مي کرد ، و در همين موسسه بود که با چرنکوف و فرانک به کار مشترک پرداخت.
شرنکوف در اوايل دهه 1930 کشف کرد که الکترون هاي تابعي  که بر اثر اشعه هاي تابشي ايجاد مي شوند علت اصلي تابش هاي مرئي هستند. اين پديده، که به نام کاشف آن اثر چرنکوف خوانده شد،توسط فرانک و تام تعبير رياضي شد(1937). هر سه فيزيکدان به کار  روي اثر شرنکوف و مسائل ناشي از آن ،از جمله اثر دوپلر ، ادامه دادند ، و نخستين روس هايي بودند که به دريافت جايزه فيزيک نوبل مفتخر شدند.

 
                                                      Emilio Gino Segrè                 Owen Chamberlain

1959
چيمبرلين ، اوون.
ملـ :
امريكايي. متـ : 10 ژوئيه 1920 ، سانفرانسيسكو.

سگره ، اميليوجينو
ملـ :
امريكايي. متـ : 1 فوريه 1905 ، رم. فتـ : 23 آوريل 1989 ، بركلي ، كاليفرنيا.

به خاطر كشف آنتي پروتون.

 چيمبرلين در كالج دارتموث و دانشگاه شيكاگو تحصيل كرد. در دوره فوق ليسانس تحت نظر انريكو فرمي ( فيزيك 1938 ) به تحقيق پرداخت و بعد به عنوان محقق فيزيك در طرح منهتن مشغول كار شد. سپس در دانشگاه‌هاي شيكاگو ، رم ، و هاروارد تدريس كرد و به عنوان استاد به دانشگاه كاليفرنيا بركلي ، پيوست.

سگره كه اساساً در رشته مهندسي درس خوانده بود ، از 1927 تغيير رشته داد و در دانشگاه رم به فيزيك روي كرد. او كه نخستين محقق – دانشجوي فرمي بود ، در 1928 موفق به اخذ درجه دكترا شد و بعد به رياست آزمايشگاه فيزيك در دانشگاه پالرمو منصوب گرديد. پس از قدرت گرفتن فاشيست‌ها به دلايل نژادي اخراج شد و به امريكا رفت و براي تدريس به دانشگاه كاليفرنيا پيوست. در جريان جنگ دوم ، در طرح منهتن و آزمايشگاه علمي لوس آلاموس نقش كليدي داشت و پس از جنگ به دانشگاه كاليفرنيا بازگشت ( 1946 ).
پول ديراك ( فيزيك 1933 ) اعلام كرده بود كه تركيب كوانتوم و نظريه‌هاي نسبيتي مؤيد آن است كه وجود هر ذره بر وجود ضد ذره دلالت دارد. بدين ترتيب ، پس از آن كه كارل آندرسن ( فيزيك 1936 ) در 1932 موفق به كشف پوزيترون گرديد ، انتظار كشف « ضد پروتون » بيشتر شد. اما سال‌ها طول كشيد و آزمايش‌هايي بسيار به دست سگره و شاگردش چيمبرلين صورت گرفت تا ، سرانجام ، ذره جديد كشف شد.

 
                                                                                             Donald Arthur Glaser
1960
گليزر، دانلد آرثر.
مليت:
امريکايي. متولد: 21سپتامبر1926، کليولند، اوهايو.

به خاطر اختراع اتاقک حباب.

گليزر که پدري و مادري داشت،در 1946 از موسسه تکنولوژي کيس در کليولند درجه ليسانس گرفت و بعد به دريافت درجه دکترا از موسسه تکنولوژي کاليفرنيا نايل شد(1950). رساله دکترايش در باب پرتو کيهاني بود. سپس به مدت ده سال در دانشگاه ميشيگان ،و از 1959 به بعد در دانشگاه کاليفر نيا ،برکلي، به کار پرداخت. از 1946 به بيولوژي مولکولي علاقه مند شد و چنين رساله در اين زمينه منتشر ساخت. هم اتاقک ابرچارلز ويلسن{فيزيک1927} و هم روش تحقيق هسته اي سسيل پاول{فيزيک 1950} فقط قادر به يافتن ذرات داراي انرژي پا يين در پرتوهاي کيهاني بودند. به همين دليل، ضرورت تعبيه اسبا بي براي يافتن ذرات داراي انرژي زياد محسوس بود. گليزر که در 1925 در دانشگاه ميشيگان کار و تحقيق مي کرد، به آزمايشهاي مختلفي دست زد و به اختراع"اتاقک حباب" موفق شد. اين اسباب براي پيداگري ذرات داراي انرژي زياد و تحقيق در آنها به کار مي رود. اندازۀ  اتاقک هاي حباب ، از آن زمان تاکنون ، چندين برابر شده است. اتاقک گليزر به اندازه يک فلاسک بود، اما اتاقک هاي امروزي به اندازه يک اتوبوس است.

اینشتین

اینشتین

"من می خواهم بدانم خداوند چگونه این جهان را خلق کرده است. من به این پدیده یا آن پدیده ، یا طیفِ این عنصر یا آن عنصر علاقه مند نیستم.

 من می خواهم اندیشه هایِ " او " را بدانم. بقیه جزئیات است. "

                                      ((اینشتین))

هفت راز فیزیک جدید

راز اول:

چه عاملي كیهان را به تكاپو وا مي‌دارد؟

علم جديد تا براي اين پرسش ، پاسخ خرسند كننده‌اي بدست نياورد نمي‌تواند به كشف راز بسياري ديگر از پديده‌هاي جالب توجه اهتمام ورزد. براي درك اموري نظير منشأ كيهان ، سرنوشت نهايي سياهچاله‌ها ، امكان سفر در زمان ، مي‌بايد نخست براي اين پرسش كه كيهان چگونه عمل مي‌كند ، پاسخ درخوري يافت شود. فيزيك قرن بيستم بر مبناي دو نظريه بنيادين يعني نظريه نسبيت انيشتين و نظريه مكانيك كوانتومي بنياد شد. در قرن بيست و يكم دانشمندان با بهره‌گيري از اين دو نظريه توفيق يافته‌اندكه شناخت خوبي از بسياري از ذرات بنيادي به دست آورند اما اين دو نظريه ظاهراً در بن و اساس با يكديگر ناسازگارند و تصويرهاي متعارضي از واقعيت نهايي ارائه مي‌دهند. حال آنكه علي الفرض واقعيت مي‌بايد واحد باشد . تلاش براي وحدت بخشيدن به اين دو نظريه ظاهراً متعارض، بسياري از برجسته‌ترين دانشمندان را به خود مشغول داشته است. مشكل اساسي در اين است كه نيروي جاذبه كه نظريه نسبيت درباره آن سخن مي‌گويد ، كل ساختار زمان ‌ـ‌‌‌‌‌‌‌ مكان و بنابراين تمامي كيهان را در بر گرفته ، در حالي كه نظريه مكانيك كوانتومي درباره سه نيروي بنيادي ديگري سخن مي‌گويد كه درون اين ساختار جاي دارد. به اين ترتيب كاربرد نظريه كوانتومي درمورد نيروي جاذبه نظير استفاده از جزء براي فهم كل‌، با مشكلاتي جدي همراه است.

راز دوم :

كيهان از چه چيز ساخته شده است؟

رصدهايي كه به وسيله اخترشناسان صورت مي‌گيرد اين نكته را مشخص ساخته كه به ازاي هر يك گرم از ماده‌اي كه سيارات و ستارگان و كهكشان‌ها را بوجود آورده، چند گرم از ماده‌اي وجود دارد كه ماهيت آن ناشناخته است وجود اين ماده بر اساس نوع رفتاري كه اجرام كيهاني از خود آشكار مي‌سازند حدس زده مي‌شودراساس قوانين فيزيك اگر آتشگرداني را با سرعت به چرخش درآوريم با سرعت در هوا به پرواز درخواهد‌آمد. در مورد ستارگاني كه در حاشيه كهكشانها به دور مركز در گردشند نيز دقيقاً همين وضع برقرار است . نخ يا رشته‌‌‌‌اي كه اين ستارگان را پايبند نگه مي‌دارد همان نيروي جاذبه است.اما محاسبات نشان مي‌دهد كه نيروي جاذبه حاصل از ماده فيزيكي قابل رؤيت موجود در كهكشانها براي نگهداري ستارگاني كه با جرم عظيم و سرعت زياد در حاشيه آنها در حال گردشند كافي نيست. براي نگهداري اين ستارگان به صورت ديوان پاي‌در زنجير، به طناب يا رشته مستحكم‌تري نياز است و از همين‌جا دانشمندان نتيجه گرفته‌اند كه در درون هر كهكشان مي‌بايد ذخاير عظيمي از نوعي ماده ناديدني وجود داشته باشد كه نيروي جاذبه لازم براي جلوگيري از گريز ستارگان را فراهم مي‌آورد. استدلال مشابهي دلالت مي‌كند بر اينكه از اين نوع ماده ناديدني مي‌بايد در فضاي ما بين كهكشانها نيز موجود باشد و حركات كهكشانها را نسبت به يكديگر تنظيم كند.

راز سوم :

آيا فرضيه نيروي ضد جاذبه كه انيشتين پيشنهاد كرد نادرست بود‌؟

انيشتين زماني براي برقراري نوعي تعديل در فرضيه‌اي كه درباره وضع و حال كيهان پيشنهاد كرده بود، به وجود نوعي نيروي ضد جاذبه قائل شد اما اندكي بعد اين فرضيه را پس گرفت و از آن با عنوان «بزرگترين خبط علمي خود» ياد كرد.اما تحقيقات جديد نشان مي‌دهد كه احياناً وجود چنين نيرويي چندان دور از واقعيت نيست.عبارتي كه انيشتين در معادلات مربوط به فرضيه نسبيت عام خود وارد ساخت، از خاصيت نيروي دافعه برخوردار است و موجب مي‌شود كيهان دچار انبساط شود . انيشتين كه معتقد بود كيهان درحال ثبات قرار دارد ناگزير شد اين عبارت را اضافه كند تا اثر نيروهاي انقباضي در معادلات خود ( ناشي از وجود جرم‌هاي عظيم در كيهان ) را خنثي سازد.

راز چهارم :

چرا ما در عالمي سه بعدي زيست مي‌كنيم؟

فيزيكدانان براين باورند كه ظهور عالمي كه ما در آن جاي داريم به دنبال وقوع مه بانگ (انفجار) اوليه امري كاملا تصادفي بوده واحياناً كيهان هايي ديگري نيز وجود دارند كه شماره ابعاد آنها متفاوت است.صد سال قبل نويسنده اي به نام ادوين ابوت كتابي منتشر كردبا عنوان « سرزمين مسطح » كه در آن عالمي دو بعدي مورد بحث قرار گرفته بود.قوانين علمي يك جهان دو بعدي احياناً با قوانين جهان سه بعدي ما تفاوت بسيار دارند به عنوان مثال امواج در يك جهان دوبعدي به سهولت جهان سه بعدي سير نمي كنند و بنابراين انواع واقسام دشواريها در خصوص برقراري ارتباط وانتقال پيامها پديد مي آيد واز آنجا كه ظهور حيات خودآگاه متكي به انتقال نخواهد شد . از سوي ديگر زندگي در عوالمي كه بيش از سه بعد دارند نيز با دشواريهاي خاص خود روبروست .

راز پنجم :

آيا سفر در زمان امكان‌پذير است؟

براساس نظريه نسبيت انيشتين امكان سفر در زمان خواه به آينده وخواه به گذشته وجود در عين حال به بروز بسياري از پاردوكس ها منجر مي شود از اين رو برخي از فيزيكدانان مدعي اند كه برخي از موانع عملي مانع از انجام چنين سفري مي شود (براي تفصيل مطلب به مجموعه مقالات ساينتيفيك امريكن در مورد مفهوم زمان رجوع شود.)

راز ششم :

آيا ما در يك صافي كيهاني زندگي مي‌كنيم ؟

هر چند مفهوم سياهچاله ها امروزه براي همگان آشناست اما اين اجرام عظيم كيهاني هنوز حيله وشگفتيهاي زيادي در آستين دارند ، سياهچاله ها ستاره هاي بزرگي هستند كه انرژي هسته اي خود را به پايان رسانده اند وهمه را در اثر تشعشع از دست داده‌اند در اين حال هسته عظيم وچگال ستاره تحت تأثير نيروي جاذبه غول آساي آن در كسري از ثانيه به درون خود ريزش مي كند اگر شكل هندسي هسته دقيقاً كروي باشد ، به واسطه اثر تقارن همه ماده موجود در مركز كره مجتمع مي شود و به اين ترتيب شدت ميدان جاذبه تا حد بسيار بسيار زيادي افزايش مي يابد.از آنجا كه جاذبه تأثير خود را به صورت تغيير شكل زمان – مكان آشكار مي سازد (نظير يك گوي سنگين كه بر روي بالش قرار داده شود شكل آن را تغيير مي‌دهد) وجود يك ميدان جاذبه عظيم ومتمركز در يك نقطه هندسه زمان – مكان اطراف اين نقطه را دستخوش تغييرات اساسي مي سازد وحفره اي به وجود مي آورد كه همه چيز را به سمت خود مي‌كشد.

راز هفتم :

پديدار آگاهي از كجا وچگونه پديد آمده است ؟

پرسش بي پاسخ ديگري كه ذهن فيزيكدانان را به خود مشغول داشته اين است كه چرا برخي از جريانهاي الكتريكي نظير آنها كه در مغز وسلسله اعصاب جريان دارد با خود احساس وآگاهي به همراه مي آورد در حالي كه برخي ديگر از جريانهاي الكتريكي نظير آنها كه در شبكه هاي سراسري برق سير مي كنند ظاهراً چنين آثاري با خود به همراه نمي آورند.مساله را به صورت معكوس نيز مي توان مطرح كرد چگونه است كه آگاهي واحساسات كه احياناً مادي نيستند مي توانند الكترونها ويونها را در مدارهاي مغز به حركت در آورند و موجب بروز پديدارهاي فيزيكي شوند سوال ديگري كه مي توان مطرح كرد اين است كه آيا اساساً اين قبيل پرسشها معنا دار هستند؟ واگر چنين است آيا پاسخگويي به آنها وظيفه فيزيكدانان است؟برخي از فيزيكدانان معتقدند كه اگر فيزيك يك رشته فراگير است واگر علم نهايتاً قابل تحويل به امور فيزيكي است در آن صورت فيزيكدانان بايد به اينگونه پرسشها نيز بپردازند گاهي اوقات گفته مي شود كه حيات در لابلاي قوانين فيزيكي مندرج است.

البته هر چند اين نكته درست است كه اگر قوانين فيزيكي اندكي متفاوت مي بودند حيات شكل نمي‌گرفت و اما اگر اصلي تحت عنوان « اصل حيات» وجود داشته باشد نمي توان رد آن را در قوانين فيزيكي به دست آورد . براي دستيابي به اين اصل بايد به سراغ نظريه هاي رياضي نظير نظريه مربوط به سيستمهاي بسيار پيچيده يا نظريه هاي اطلاعات رفت هر چه باشد هر سلول زنده به يك معنا عبارت است از سيستمهاي بسيار پيچيده اي كه فعاليت اصليش پردازش اطلاعات و باز توليد است.

 منبع:

  www.huppaa.com


پوپر می گوید:

پوپر1

 .... ما این نظریه را می پذیریم که وظیفه ی علم جستجو برای دستیابی به حقیقت است،یعنی،جستجو برای دستیابی به نظریه های حقیقی ....

مع هذا در عین حال باید تاکید کنیم که حقیقت تنها هدف علم نیست.ما طالب چیزی بیش از حقیقت هستیم؛آنچه به دنبال آن هستیم حقیقت قابل توجه است؛حقیقتی که دستیابی به آن دشوار باشد.و در علوم طبیعی(که با ریاضیات تفاوت دارد)آنچه در جستجویش هستیم دارای درجه ی بالائی از توان تبیین کنندگی است،به معنایی که حکایت از آن دارد که حقیقتی بسیار نامحتمل است.

*کارل ریموند پوپر*