برخ(برق) و یافتن ان از سوی ایرانیان

واژه برخ یک واژه پارسی است که از زبان پهلوی یا میانه می آید.همین واژه ی برخ چون به زبان عربی رفت به گونه ای معرب برق شد.

از درختان سرو یا کاج انگمی (صمغ) بیرون می آید که به دست میچسبد.به این انگم در پارسی راتیانه نیزگفته میشودکه معرب ان راتیانج شد و به انگلیسی رزین میگفتند.بسیاری از درختان همیشه سبز میلیونها سال پیش نیز از خود راتیانه ای تراوش میکردند.برخی ازین درختان در مرداب ها افتاده و زیر گل میمانند و راتیانه ی انها پس از صدها سال که زیر گل و خاک مانده بود به سنگواره (فسیل) دگرگون میشد.این راتیانه دگرگون یافته همان است که اکنون کهربا نام دارد.

چند هزار سال پیش ایرانیان دریافتند که چون یک تکه راتیانه را به پارچه پشمی بمالند خرده های کاه و برگ را به خود جذب میکند.به همین انگیزه نام ان را کهربا که سبک شده کاهربا است گذاشتند که واژه ی پارسی است.

نخستین بار در سال ۱۹۳۸ میلادی ویلهلم كونیگ، باستان‌شناس آلمانی، در نشریه معتبر «کاوش و  پیشرفت»  در مقاله‌ای خبر از وجود «پیل‌های پارتی» میدهد.درآن سالها ویلهلم كونیگ كه اداره‌ی موزه‌ی ملی عراق را برعهده داشت، هنگام كندوكاو در یكی از روستاهای (خجات ربوعه) نزدیك بغداد، به كوزه‌ای سفالی به بلندی ۱۳ سانتی‌متر برخورد كه استوانه‌ای مسی در خود داشت و در میان آن استوانه نیز میله‌ای آهنی جای گرفته بود. بررسی‌ها از وجود ماده‌ای اسیدی، مانند سركه، و نیز خوردگی شیمیایی در آن ظرف سفالی خبر دادند.کونیگ بر این باور بود كه یك باتری باستانی را پیدا كرده و باید برای شناساندن آن به جهانیان و اثبات ادعای خود كوشش كند.

 31 2

 بررسی‌ها نشان داد كه پیشینه‌ی این باتری‌ها به حدود ۲ هزار سال پیش باز می‌گردد. یعنی زمانی كه اشكانیان (پارت‌ها) بر میان رودان، كه از زمان كوروش بزرگ تا یورش عرب‌ها به ایران، بخشی از خاك ایران بوده است، فرمان‌روایی می‌كردند. به‌راستی، كوزه‌ای سفالی كه استوانه‌ای از مس درون آن جای دارد و درب آن با آسفالت(قیر و شن) بسته شده و به درب نیز میله‌ای آهنی متصل است، چه شباهت شگفتی به پیل ولتا دارد. آلکساندر ولتادر سال ۱۸۰۰ میلادی یعنی ۲۰۵۰ سال پس از ایرانی‌ها، جریان الکتریسیته را کشف کرد. واحد ولت بر اساس نام این دانشمند ایتالیایی برگزیده شده است.

با آغاز جنگ جهانی دوم ادامه پژوهش‌ها در باره باتری‌های ایرانی به فراموشی سپرده شد. نخست پس از ۲۰ سال سکوت جان پیرچنسکی  در دانشگاه کارولینای شمالی در آمریکا اقدام به ساخت یک مدل از باتری‌های ایرانی کرد. وی برای الکترولیت از سرکه نیم درصد استفاده کرد و توانست یک ولتاژ نیم ولتی به مدت ۱۸ روز به نمایش بگذارد. بدین گونه دیگر برای پژوهشگران ثابت شده بود که با کوزه‌های یافت شده در سرزمین ایرانیان میشود برق تولید کرد.

بر پایه این ریشه یابی تاریخی و زبانی میبینید که برق نیز مانند برخی از دانشهای دیگر نخستین بار با اندیشه ایرانیان یافته شد وسپس با گذشت زمان به شکوفایی رسید.نیروی برق را ایرانیان یافتند ولی ادیسون توانست با ساخت چراغ یا لامپ راه سودگیری از این نیرو را فراهم کند.

 منابع:

http://daneshnameh.roshd.ir
منابع:کتاب معنی روزها و ماههای سال( نوشته:فرزان ذکایی)

تهیه و تنظیم: افشان مافی

به مناسبت بزرگداشت فيلسوف بزرگ ايرانی, ملاصدرا

            ملاصدرا:

mollasadraمحمد بن ابراهيم قوامی شيرازی ملقب به صدر  المتالهين يا ملاصدرا فيلسوف ايرانی و مبلغ دينی و  پديد آورنده مکتب فيلسوفی خاصی بود.در زمان ملاصدرا سلسله صفويان بر ايران حكومت مي كردند و  رسم  آنان اين بود كه به استان فارس استقلال مي دادند و  برادر پادشاه حاكم آنجا بود و معروف است كه پدر  ملاصدرا وزير او بوده است.

پدر ملاصدرا ـ خواجه ابراهيم قوامي ـ سياستمداري  دانشمند و بسيار مؤمن بود و با وجود داشتن ثروت و  عزت و مقام هيچ فرزندي نداشت ولي سرانجام بر اثر  دعا و تضرع بسيار بدرگاه الهي، خداوند پسري به او داد كه نام او را محمد (صدرالدين) گذاشتند (979 هـ./ 1571 م) و در عمل او را «صدرا» مي خواندند و همين سبب شد كه بعدها نيز ملقب به «ملا» يعني دانشمند بزرگ شد و نام «ملاصدرا» معروفتر گرديد و بر نام اصلي وي غلبه كرد.

صدرالدين محمد (يا صدرا)، يكتا فرزند وزير حاكم منطقه وسيع فارس، در بهترين شرايط يك زندگي اشرافي زندگي مي كرد. برسم آن روزگار فرزندان اشراف در قصر خود و بوسيله معلّمان خصوصي و خانگي آموزش مي ديدند. صدرا پسري بسيار باهوش، جدي، با انرژي، درس خوان و كنجكاو بود، در مدت كوتاهي تمام دروس مربوط به ادبيات زبان فارسي و عربي و هنر خط نويسي را فرا گرفت، حتي ممكن است برسم قديم سواري و شكار و فنون رزمي را هم آموخته باشد، رياضيات و نجوم و قدري پزشكي نيز از دروس نوجوانان بود. درسهاي ديگر او علم فقه و حقوق اسلامي و منطق و فلسفه بود كه در اين ميان صدراي جوان ـ كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود ـ از همه آن دانشها مقداري آموخته ولي طبع او بيشتر به فلسفه و بخصوص عرفان علاقمند بود.

يادداشتهايي كه از دوران جواني او باقي مانده بخوبي علاقه او را به ادبيات عرفاني بخصوص اشعار فارسي فريدالدين عطار، جلال الدين مولوي و عراقي و نيز تصوف ابن عربي نشان مي دهد.

بخشي از اين آموزش مسلماً در شيراز بوده ولي بخش عمده آن را ـ بظن قوي ـ در پايتخت آن زمان (شهر قزوين) گذرانده است، زيرا حاكم فارس پس از مرگ شاه كه برادر او بود به سلطنت رسيد و ناگزير به قزوين رفت (985 هـ ./ 1577 م) و بسيار بعيد بنظر مي رسد كه وزير و مشاور او بهمراه او نرفته باشد يا رفته و فرزند يكدانه خود را با خود و خانواده نبرده باشد.

بنابرين توجيه، صدرا در سن شش سالگي بهمراه پدر به قزوين رفته و در كنار اساتيد فراواني كه در همه رشته هاي علمي در آن شهر بودند به آموزش مقدماتي و متوسطه پرداخته و زودتر از ديگران به دوره عالي رسيده است.

اساتيد ملاصدرا   

 

ملاصدرا در قزوين با دو دانشمند و نابغه بزرگ، يعني شيخ بهاءالدين عاملي و ميرداماد ـ كه نه فقط در زمان خود، كه حتي طي چهار قرني كه از آنها گذشته،بي نظير و سرآمد بوده اند ـ آشنا شد و به دروس آنان رفت. در ظرف مدتي كوتاه او نيز با نبوغ خود سرآمد شاگردان آنها گرديد.

شيخ بهاء نه فقط در علوم اسلامي (بويژه در فقه و حديث و تفسير و كلام و عرفان) متخصص بود بلكه در نجوم و رياضيات نظري و مهندسي و معماري و پزشكي و برخي از علوم مرموز پنهاني فوق عادت هم استاد بود، ولي بنظر مي رسد كه بنابر عقايد صوفي منشانه خود فلسفه و كلام را درس نمي داده است.

ميرداماد نابغه بزرگ ديگر، از همه دانشهاي روزگار خود باخبر بود ولي حوزه درس او به فقه و حديث و بيشتر به فلسفه اختصاص داشت. وي در دو شاخه مشائي و اشراقي فلسفه اسلامي ممتاز و سرآمد بود و خود را همپايه ابن سينا و فارابي و استاد تمام فلاسفه پيرو آندو مي دانست. ملاصدرا بيشترين بهره خود را در فلسفه و عرفان از ميرداماد گرفت و همواره او را مرشد و استاد حقيقي خود معرفي مي كرد.

    با انتقال پايتخت صفويه از قزوين به شهر اصفهان (سال 1006 هـ ./ 1598 م) شيخ بهاءالدين و ميرداماد نيز بهمراه شاگردان خود به اين شهر آمدند و بساط تدريس خود را در آنجا گستردند. ملاصدرا كه در آن زمان 26 تا 27 سال داشت، از تحصيل بي نياز شده بود و خود در فكر يافتن مباني جديدي در فلسفه بود و مكتب معروف خود را پايه گذاري مي كرد.

سرگذشت و زندگاني ملاصدرا بسيار تاريك و مبهم است; معلوم نيست كه وي تا چه سالي در اصفهان  بوده و پس از آن به كجا رفته است. بنظر مي رسد كه وي پيش از سال 1010 هـ از اصفهان مهاجرت كرده و به شهر خود شيراز بازگشته است كه در آنجا املاك و دارائيهاي پدرش قرار داشت و با وجود آنكه بسياري از آنرا به فقرا مي بخشيد هنوز بخشهايي از آن املاك بصورت موقوفه امور خيريه در شيراز و فارس موجود است.

كهكصدرالمتالهين حکيم خانه به دوشی بود  که به جرم آزادگی روح و فکر مجبور شد تا  از پايتخت و پايتخت نشينان روی گرداند.  وی در مقدمه کتاب اسفار دلايل بيزاری  خود را از جاهلان فرزانه نمای زمان خود و  عزلت و تصوف خويش را در کهک  (روستايی در بين ساوه و در سی  کيلومتری شهر قم) بيان داشته است.

پس از بازگشت به شيراز شهرت صدرای  شيرازی زياد شده بود و طلبه ها ازنواحی و اطراف برای شاگردی به حضورش می رفتند.

زندگاني و ي در شيراز و مهاجرت هاي پس از آن دوره ي ديگري زندگي ملاصدرا را تشكيل مي دهد.

 مکتب فلسفی

در زمان حيات ملاصدرا يعنی در اواخر قرن دهم و شروع قرن يازدهم هجری کلام و فلسفه از علوم رايج و محبوب آن زمان به شمار می رفتند. دليل عمده گسترش اين علم نسبت به ساير علوم آن زمان مانند فقه، ‌ادبيات عرب، ‌ریاضی، ‌نجوم و طب و ديگر علوم و همچنين هنرهای رايج آن زمان مانند خط، معماری و کتيبه را می توان در شرايط اجتماعی آن دوران که خود زاييده شرايط سياسی حاکم بر کشور بود جستجو نمود. عدم وابستگی و استقرار ومرکزيت حکومت وقت امنيت و آزادی خاصی را حکمفرما ساخته بود که شکوفا شدن استعداد ها و گسترش هنر و علم را در پی داشت. صدرالدين محمد در علوم متعارف زمان و بويژه در فلسفه اشراق و مکتب مشاء‌ و کلام و عرفان و تفسير قرآن مهارت يافت.

او آثار فلسفی متفکرانی چون سقراط و فلاسفه هم عصر او، افلاطون، ‌ارسطو و شاگردانش و همچنين دانشمندانی چون ابن سينا و خواجه نصرالدين طوسی را دقيقا بررسی نمود و موارد ضعف آنها را باز شناخت و مسائل مبهم مکاتب را بخوبی دانست. او از پيروان مکتب اشراق و شاگرد مکتب فلسفه مشا بود ولی بعدها تغييراتی در اين مکتب ايجاد کرد. ملا صدرا پايه گذار مکتبی است که آنرا حکمت متعاليه می ناميد.

 فرزندان

 تاريخ ازدواج ملاصدرا روشن نيست و باحتمال قوي در حدود نزديك به چهل سالگي وي اتفاق افتاده و  نخستين فرزند او متولد سال 1019 هـ (1609 ميلادي) است. وي پنج فرزند داشته، سه دختر و دو پسر، باين ترتيب:

1. ام كلثوم متولد سال 1019 هـ (1609م);

2. ابراهيم متولد سال 1021 (1611م);

3. زبيده متولد سال 1024 (1614م);

4. نظام الدين احمد متولد سال 1031 (1621م);

5. معصومه متولد سال  1033 (1623م).

الف: پسران

ميرزا ابراهيم كه نام رسمي او «شرف الدين ابوعلي ابراهيم بن محمد» است در سال 1021 (1611م) ـ و گفته ميشود در شيراز ـ متولد شده است. وي يكي از دانشمندان زمان خود بوده و فيلسوف و فقيه و متكلم و مفسر شمرده ميشده و از علوم ديگر مانند رياضيات نيز بهره داشته است.

وي كتابي بنام عروة الوثقي در تفسير قرآن و شرحي بر كتاب روضه فقيه مشهور لبناني «شهيد» نوشته و چند كتاب ديگر در فلسفه نيز به وي نسبت داده اند.

پسر ديگر او بنام احمد در سال 1031 هـ (1621م) در كاشان متولد و در سال 1074 (1664م) در شيراز دار فاني را وداع كرده است. وي نيز فيلسوف و اديب و شاعر بوده و چند كتاب به وي نسبت داده شده است.

ب: دختران

بزرگترين فرزند ملاصدرا دختر او بنام ام كلثوم است كه دانشمند و شاعر و زني اهل عبادت و زهد بوده و بهمسري ملا عبدالرزاق لاهيجي (شاگرد معروف ملاصدرا) درآمده است.

دختر دوم ملاصدرا زبيده نام داشته و همسر فيض كاشاني (شاگرد ديگر ملاصدرا) شده و فرزندان برومندي را بدنيا آورده است و او نيز معروف به دانش و شعر و ادبيات است. دختر سوم ملاصدرا بنام معصومه در سال 1033 هـ (1623م) در شيراز بدنيا آمده و او نيز معروف به داشتن معلومات و تسلط بر شعر و ادب است. اين دختر ملاصدرا نيز نصيب يكي ديگر از شاگردان ملاصدرا بنام قوام الدين محمد نيريزي شد. برخي شخص ديگري را بنام ملاعبدالمحسن كاشاني را شوهر او دانسته اند كه او نيز شاگرد ملاصدرا بوده است.

 

شاگردان

با وجود زمان طولاني كه ملاصدرا فلسفه، تفسير، حديث و درس مي گفته، از جمله پنج (يا ده)سال آخر زندگيش در شيراز (1040 تا 1045 يا 1050) و بيش از بيست سال در اواسط عمر خود در قم (از حدود 1020 تا 1040) و شايد چند سال پيش از آن در شيراز يا اصفهان، اما تاريخ از شاگردان او جز از  چند نفر نام نبرده است.
مسلماً در ميان شاگردان حوزه هاي درس او فلاسفه و دانشمنداني بزرگ برخاسته اند،اما بسيار شگفت است كه شايد بسبب پيوند ضعيف زندگي آنها با زندگي ملاصدرا، نامي از آنها مشهور نشده يا  اگر در زمان خود مشهور بوده اند به ما نرسيده است.
براي ملاصدرا تا ده نفر شاگرد معروف شناخته و ذكر شده است كه مشهورترين آنها دو نفر ـ يعني فيض كاشاني و فيّاض لاهيجي ـ ميباشند. 

        آثار

  • الحکمه العرشيه
  • الحکمه المتعاليه فی الاسفار العظيمه الاربعه
  • المعه المشرقيه فی الفنون المنطقيه
  • المبدا و المعاد
  • المشاعر
  • المظاهر الالهيه فی الاسفار علوم الکامليه
  • الشواهد الربوبيه فی مناهج السلوکيه
  • التصور و التصديق
  • الوريده القلبيه فی معارفه الربوبيه
  • اسرار الايات و الانوار البينات
  • ديوان اشعار
  • حدوث العالم
  • اکسير العارفين فی المعارفه طريق الحق و اليقين
  • اعجاز النعمين
  • کسرالاصنام الاجاهليه فی ذم المتصوفين
  • مفاتيح الغيب
  • متشابهات القرآن
  • رساله سه اصل

   پايان زندگی

وی در طول عمر 71 ساله اش هفت بار با پای پياده به حج (زيارت کعبه) رفت و به هنگام آغاز سفر هفتم يا در بازگشت از آن سفر به سال 1050 ه .ق در شهر بصره درگذشت. امروز اثری از قبر او برجای نمانده است.

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

منابع:

http://www.mullasadra.org

http://www.fa.wikipedia.org

 تهيه و تنظيم:افشان مافي

به مناسبت روز نجوم

به نام آنكه جان را فكرت آموخت

          اگر دانش در ثريا باشد،مرداني از سرزمين پارس آن را به زير خواهند كشيد.
                                                                                       رسول اكرم(ص)
به مناسبت روز نجوم

اگر در سكوت شب براي از دست دادن خورشيد غمگين شوي،ستاره را هم از دست خواهي داد.

از گذشته تا به اكنون ايرانيان در زمينه ي نجوم به دستاوردهاي فراواني دست يافته اند.نام دانشمندان بزرگ بسياري در عرصه ي تاريخ علم نجوم ايران خود نمايي ميكند،به شرح مختصري در باب چند تن از دانشمندان اين عرصه اكتفا مي كنم،كه ((مشت نمونه ي خروار است.))…
فعاليت اين دانشمندان عاليقدر شايد تنها جزئي از افتخاراتي باشد كه چون ستاره اي بر آسمان اين مرز و بوم مي درخشد.
ابو ريحان بيروني و خواجه نصيرالدين طوسي و ابوالفا بوزجاني وابو جعفر محمد بن موسي خوارزمي و بنو منجم و... كه همگي ايراني بوده و  نقش اساسي در شكل گيري تمدن اسلامي داشتند.
بنو موسي بن شاكر خراساني هم كه سه پسر بودند و نقش بسيار مهمي در علم نجوم و رياضيات ايفا نمودند، اما از آنجا كه در زمان آنان مركز علم بغداد بود خراسان را ترك نموده و در بغداد سكني گزيدند.
بيان شرح مختصري در باب تني چند از دانشمندان عرصه ي علم ايران،و گوشه اي از فعاليتهاي آنان:

ابوريحان بيروني:
 ابوريحان محـمد بن احـمد خوارزمي از نوابغ و دانشمندان بزرگ ايران در سال 362 هـجري قـمري در منـطقه خارج از شهـر خوارزم بدنـيا آمد، و به همين دليل او را((بيروني)) لقب دادند.
كتابي كه وي در زمينه ي نجوم و رياضيات از زبان سانسكريت برگردان نموده است،كتاب ((زيج سند هند)) مي باشد.از جمله ي فعاليتهاي وي در زمينه ي نجوم مي توان به كارهاي زير اشاره نمود:
اصل نجومي تسوية البـيوت
اصل نجـومي مطرح شعـاع
رصد خسوف و کسوف
ابو ريحان بيروني و بازاري با مشاهده ي همزمان يك ماه گرفتگي، اختلاف طول آن را به دست آوردند، درست در زماني كه هيچ ابزاري براي اينگونه فعاليتها موجود نبود.در اين زمان و دوره مسلما اين كار با ابزار موجود بسيار راحتتر انجام مي شود.
ابوريحان بيروني نيز در ذيج خويش معروف به قانون مسعودي اشكالات اساسي به نظريه فلكي بطلميوس مي‌گيرد و المجستي(ذيج بطلميوسي) را نقد مي‌كند.

خواجه نصيرالدين طوسي:
خواجه نصيرالدين محمد بن حسن جهرودي طوسي مشهور به خواجه نصيرالدين طوسي از اهالي جهرود توابع قم بوده است كه در تاريخ 15 جمادي الاول به سال 597 هجري قمري ولادت يافته است. او به تحصيل دانش، علاقه زيادي داشت و از دوران جواني در علوم رياضي و نجوم و حكمت سرآمد شد و از دانشمندان معروف زمان خود گرديد.
بدستور محقق بزرگ طوسي فخرالدين ابوالسعادات احمد بن عثمان مراغي معمار معروف آن عصر ساختمان وسيع و با شكوه رصدخانه را با نقشه استاد شروع نمود و محلي كه براي رصدخانه انتخاب شده بود تلي بود كه در شمال غربي شهر مراغه واقع شده بود و اينك بنام رصد مراغه معروف است.
خواجه نصرالدين طوسي مدت 18 سال در مراغه بر روي ذيج ايلخاني كار مي‌كند، و در آن اشكالات متعدد بر نظريه بطلميوس را وارد مي كند و نظريه خواجه نصير يكي از اركان مهم نجوم جديد است كه او با نظرياتش نظريه بطلميوس را سست مي‌كند.
خواجه نصير الدين طوسي عنوان خورشيد مركزي را مطرح كرده بود، نظريه جفت طوسي در واقع نظريه اي است بين نظريه رايج بطلميوسي كه مي‌گويد : زمين مركز عالم است و در مركز ايستاده و اجرام در افلاك مختلف به دورش مي‌چرخند و  همچنين نظريه خورشيد مركزي كپرنيكي كه به انقلاب كپرنيكي مطرح است  و خورشيد را در مركز قرار مي‌دهد، نظريه جفت طوسي بين اين دو قرار مي گيرد، يعني حركتي را به هر دو جرم نسبت مي‌دهد. يعني يك پله جلوتر از بطلميوس و يك پله قبل از خورشيد مركزي، و كپرنيك از اين  نظريه استفاده كرد و از آن به عنوان يكي از  منابع مورد استفاده كپرنيك ياد مي‌شود.

ابوسعيد سجزي:
ابوسعيد سجزي يكي از كساني است كه به صراحت در قرن چهارم هجري راجع به گردش زمين به دور خورشيد جاذماً اظهار نظر مي‌كند و مي‌گويد اين زمين است كه به دور خورشيد مي‌گردد، ابوسعيد سجزي اهل سيستان بوده ،او اثبات مي‌كند كه اين زمين است كه به دور خورشيد مي‌گردد يعني قرنها قبل از كپرنيك و كپلر او چنين نظريه‌اي را ارائه مي‌دهد، كه به اين نظريات، نظريات پيش كپرنيكي مي گويند. (منابع موجود ايراني نشان مي دهد كه اگر چه ايرانيان نتوانسته بودند كه ثابت كنند كه اين زمين است كه حول خورشيد در حركت است اما به هر حال اين دانشمندان ايراني بودند كه معتقد بودند كه خورشيد ثابت بوده و زمين حول آن در حركت است،اما به هر صورت راهي براي اثبات آن در دست نداشتند.) يكی از شواهد مكتوب، كتاب «اعلاق‌النفيسه» نوشته ابن‌رسته اصفهانی (قرن سوم هجری/ نهم ميلادی) است كه تنها يك جلد از هفت جلد آن باقی مانده است.)

عبدالرحمن صوفي رازي:
عبدالرحمن صوفي رازي نيز جدول‌هاي يوناني‌ها را تصحيح مي كند، مثلا به منطقه اي  از ستاره‌هاي نجومي اشاره مي‌كند مثل صورت فلكي ققنوس كه اصلاً در هيچ كدام از نوشته‌هاي پيشين موجود نبوده و يا مثلا اجرام غير ستاره به نام سحابي را عنوان مي‌كند.

خوارزمي:
محمد بن ابوجعفر محمدبن موسي خوارزمي پايه گذار علم جبركه در زمينه ي نجوم هم فعال بود و ذيجي را با استفاده از ذيج ها ي هندي و يوناني  و ايراني تشكيل داد، و ابوعبدالله مرزي نيز فعاليتهاي بسياري در جهت پيشبرد نجوم انجام دادند. بايد توجه داشت كه در اين مقوله ذيج هاي هندي و فلكيات بطلميوسي بي تاثير نبودند.

ابن هيثم بصري:
ابن هيثم بصري از برجسته ترين فيزيكدان در فيزيك نور، كسي است كه واضع اتاق تاريك قوانين انعكاس نور را كشف نمود و فيزيك رؤيت را كشف نمود،ابن هيثم در زمينه ي نجوم نقدي بر نظريه بطلميوس تحت عنوان الشكوك الا بطلميوس دارد كه در آن اشكالات نظريه بطلميوسي را به ميان مي آورد.

.....
در اينجا تنها به گوشه اي از آنهمه پيشينه پر بار اشاره شد،در اين ميان شايد نتوان از كارهايي چون ارائه ي نظريه ي پيش كپرنيكي يا نظريه ي جفت طوسي و...به سادگي گذشت،اين تنها قسمتي از يك تاريخ پر مايه است وشايد دگر بار نيازمند اين مثل كه: ((مشت نمونه ي خروار است.))
اگر دانش در ثريا باشد،مرداني از سرزمين پارس آن را به زير خواهند كشيد.

================================

نويسنده: سعيده كريم نژاد

منبع:قسمتي از نوشته به صورت برداشت آزاد از برنامه ي آسمان شب بود.
http://tv4.irib.ir
http://rcirib.ir

نگاهي اجمالي بر تنجيم و علم نجوم در ايران و ادوار آن

با نام خداوندي كه آدمي را انديشمند آفريد.
آسمان مركز و موطن ابرها ،مبدا و منشا بادها،وجايگاه آفتاب و ستارگان است.از نخستين روز پيدايش بشر شايد يكي از عجايب خاص كه انسان در پي دست يافتن به آن بود پهنه ي گسترده ي بالاي سر بود،كه با همه ي شناختي كه علم تا كنون نسبت به آن حاصل كرده است،هنوز هم اين گستره يكي از ناشناخته ترين هاي عالم است.چرا كه بشر از آغازين لحظات حضورش در عالم نسبت به هر ناشناخته اي كه اقدام به شناخت كرد،خود را دورتر و آن موضوع را مبهم تر و پيچيده ترين اصل دانست.در آغاز بسيار مختصر به پيدايش پهنه ي گسترده ي جهان مي پردازم كه شايد رهنموني باشد بر اينكه آغاز از كجا بود.
شايد شنيده باشيد كه همه چيز از يك نقطه آغاز شد،فضا،زمان،هر آنچه كه مي شناسيد در حدود 14 ميليارد سال پيش، از يك انفجار عظيم زاده شد،از آن زمان تا تكنون جهان در حال انبساط است.
زمان صفر كيهان،با مهبانگ آغاز شد،اگر جهان كنوني را به زمان گذشته برگردانيم تنها به يك عالم داغ و بسيار فشرده خواهيم رسيد كه با عالم كنوني بسيار متفاوت است.اگر بتوانيم عالم را به آن دوران برگردانيم و به عالم داغ و فشرده برسيم در آن زمان است كه قبل از يک زماني آن زمان آخرين سطح پراکندگي بين تابش و ماده است و ما ديگر قادر به ديدن اتفاقات قبل از آن نخواهيم بود.اين نقطه همان مهبانگ است، يعني وقتي كه عالم داغ و فشرده است و ماده به صورت امروزي وجود ندارد و اتمها به صورت امروزي شکل نگرفته‌اند ذرات هنوز باردار هستند عالم به شكلي است که تابش و ماده داراي برهم کنش قوي است، اين عالم را ازاينجا مهبانگ عالم داغ و فشرده اول مي گوئيم.در حدود 380000 سال بعد از مهبانگ ماده و تابش از هم جدا شدند و هر كدام تحول خودشان را دنبال كردند.ماده اي كه من و شما،اجرام و سيارات را تشكيل ميدهد،در آن زمان حالت پلاسمايي داشت و با تابش عالم در اندر كنش بود و در حدود 380000 سال بعد از مهبانگ بود كه سير تحول عالم آغاز گرديد.هدف بررسي مهبانگ نمي باشد چرا كه خود گستره ي بسيار وسيعي دارد و در اين زمينه مباحث بسيار ارزشمندي همچون نسبيت عام اينشتين و نظريه ي فريدمن و همچنين نظريه ي انبساط عالم هابل و...مطرح مي باشد.
مقصود از بيانات بالا تنها اين بود كه نگاهي اجمالي به آغاز اين عالم بياندازيم،آغاز از كجا بود و شايد ،پايان به كجاست؟
ميلياردها سال به طول انجاميد تا به عالم كنوني رسيديم،آسمان و ستارگان و كهكشانها هم همين سير تكامل را پيمودند تا به اكنون رسيدند،از آغاز بشر اين پهنه ي شگفت انگيز همواره مورد توجه نوع بشر بوده،در هر زمان به شكل خاص مقتضي زمان،مثلا شايد ابتدائي ترين نوع توجه انسان به آسمان را بتوان علاقه مند شدن او به آگاهي از آينده توسط اجرام آسمان و ستارگان دانست.در طول تاريخ اقوام مختلف به آسمان توجه داشتند و به حركت ستارگان عنايت داشتند و هر كدام به اندازه ي وسعت ذهنشان به جمع بندي هايي رسيده بودند و مي كوشيدند تا دانسته هاي خويش را نسبت به اين مقوله فزوني دهند.
با مطالعه در تاريخ از دوران باستان تا كنون در هر پادشاهي يا قوم و قبيله آثاري از نجوم و علاقه به آن و تنجيم(اخترگوئي) ديده مي شود.
تنجيم همان اختر گويي يا نجوم احكامي است كه مي گفتند ستاره ها در سرنوشت زمين اثر دارند، وما مي خواهيم اين اثر را كشف كنيم. اما علم نجوم، اختر شناسي است. آنچه كه در روايات شيعه واهل سنت و فقه اسلامي به شدت نهي شده همان تنجيم است، نه نجوم.
علم احكام نجوم را به تنجيم و علم النجامه نيز مي خواندند و امروزه از اصطلاح اختر گوئي براي آن استفاده مي شود،در يك تعريف كلي از احكام نجوم مي توان گفت:هر آنچه كه در عالم زير فلك قمر رخ مي دهد ارتباط مستقيمي با اجرام آسماني و حركت آنها دارد.يكي از دانشمندان بزرگ كه با احكام نجومي مخالفت مي ورزيد و مخالغت خود را صراحتا بيان نمود ابوريحان بيروني بود.
از چند منظر احكام نجوم داراي اهميت مي تواند باشد يكي اينكه اگر آن را دانش فرض كنيم ،مي توان گفت كه اين دانش بشر را به سوي مشاهدات تجربي و سپس رصدهاي دقيق و عقلاني رهنمون كرد و راه را براي پيشبرد علم نجوم باز كرد يا از منظر ديگر از آنجا كه اين علم مورد توجه سلاطين هر عصر بود،از حمايت هاي مادي و معنوي آنها برخوردار بود و از آنجا كه ارتباط تنگاتنگي با علم اختر شتاسي رياضي داشت،توانست اثر بسيار عميقي در پيشبرد اين علم داشته باشد.
حال نوبت علم نجوم است، كه آن را علم الهيئت، علم هيئت افلاك، علم هيئت عالم، علم الافلاك و علم صناعت نجوم هم مي‌گفتند و امروز ما اصطلاح اخترشناسي را هم براي آن بكار مي‌بريم.
پيشينه ي علم نجوم در ايران بسيار زياد است اما دريغ كه اين علم در دوره ي خاصي به دست فراموشي سپرده شد و اين متفكرين غرب بودند كه شايد دوباره اين امر را به ما يادآور شدند و دوباره اين تحول پويا شد.
 از قرن 3 هجري به بعد دانمشندان اسلامي هدفهاي مهمي را دنبال كردند، كه عبارت بودند از: انجام رصدهاي جديد، كشف اشتباهات نجوم يوناني اسكندراني، ارائه روش شناسي جديد ونهايتاً ارائه راه حل هاي جديد براي علم اختر شناسي.

طبقه بندي علوم نجوم و احكام نجوم:
علم نجوم و احكام نجوم(تنجيم) در كليه تمدنهاي باستان ، نظير تمدن هاي كلداني مصري، بابلي،چيني اين دو زمينه با هم تداخل داشته اند واز هم جدا نبوده اند. در جهان اسلامي تا قرن 4 هجري علم شناخت ستارگان را علم نجوم مي خواندند. اين علم شامل اختر شناسي رياضي كه خود اختر شناسي رياضي شامل تركيب افلاك ساختن تقاويم، استخراج تواريخ ،واحتمالا ساخت ابزار نجومي بوده و اختر گوئي يا علم احكام نجوم مي شد، يعني مجموعه ي اين دو را  علم نجوم مي‌خواندند.
درآن زمان اصطلاح علم الهيئت را براي شاخه هاي خاصي از علم نجوم به كار مي بردند كه به شناخت نحوه قرا رگرفتن يا تركيب افلاك آسماني، وضعيت سياره‌ها و وضعيت زمين مي پرداخت. ابن سينا در اقسام العلوم العقليه اختر شناسي رياضي را از اخترگوئي علم احكام نجوم جدا مي‌كند و اصطلاح علم الهيئت را براي اخترشناسي رياضي به كار مي برد و علم زيجات التقاويم را ازگروه علم هيئت به شمار مي آورد .
ابن سينا در تعاريفش از احكام نجوم سخني به ميان نمي آورد،زيرا آن را از بخشهاي فرعي حكمت طبيعي  مي دانسته و در اين راه فارابي نيز با او همراه و هم عقيده بود. به اين ترتيب اين دو فيلسوف بزرگ علم هيئت را از فروع علم رياضي و احكام نجوم را از احكام علم طبيعي به شمار آورده اند.اما بيشتر ستاره شناسان اين تقسيم بندي را نپذيرفته و طريق بطلميوس را كه علم احكام نجوم را شاخه اي از علم تركيب افلاك يا علم هيئت مي دانست صحه گزاردند.(بطلميوس علم هيئت را شاخه اي ازاقسام چهارگانه ي  علم رياضي مي دانست و آنگاه علم نجوم را شاخه اي از علم هيئت.آنها علم هيئت را علمي مستقل دانسته كه هيچ وابستگي به هيچ علمي ندارد اما احكام نجوم را وابسته به علم هيئت مي دانستند.)
اغلب منجمين اين تعريف را پذيرفته و نجوم را زير شاخه ي رياضي دانستند اما به هر صورت ابن سينا با توفيقات بسياري روبه رو گرديد.
اما بايد دانست كه نجوم بدون رياضيات بدون معنا و مفهوم خواهد بود.زيرا تنها به كمك علم رياضي است كه مي توان قوانين حاكم بر اين علم را به دست آورد.
در هر عصر برخورد متفاوتي با دانشمندان اين علم مي شد،مثلا در قرون وسطي زماني كه  نظريه ي بطلميوس ارائه شد در پي اين نظريه هنگامي كه به اين نظريه شك وارد شد فجايع بسياري از نظر اجتماعي پديد آمد(نظريه ي بطلميوس هنگامي فرو ريخت كه ثابت گرديد كه زمين داراي حركت است.) يا در مورد گاليله كه به اعدام محكوم شد و به او گفته شد كه تنها زماني بخشيده خواهد شد كه حرفش را پس بگيرد،يا برونو كه سوزانده شد.
همانطور كه ميدانيم نجوم جايگاه به خصوصي در علم دارد و اگر به تاريخ علم بنگريم ميبينيم كه اين مقوله را مي توان به دو دوره ي قبل از اسلام و دوره ي تمدن اسلامي دسته بندي نماييم. بيشتر مقصود اين است كه علم نجوم و جايگاه آن را در ميان دانشمندان اسلامي و ايراني در ادوار مختلف در ايران را بررسي نماييم.
ايرانيان در دوره ي تمدن اسلامي و پيشرفت علم در اين دوره نقش به سزا ايفا نمودند،كه اين مسئله بخشي از هويت تاريخي ما است.هيچ ملتي به اندازه ي ايران در شكل گيري و توسعه ي تمدن اسلامي نقش ايفا ننمودند.اين ايرانيان بودند كه نظريه ي پيشكپرنيكي(در ادامه به اين مبحث اشاره خواهد شد.) را در شاخه ي علم نجوم ارائه نمودند.

((جرج سارتن)) را همه به نوعي پدر تاريخ علم مي‌دانند كسي كه روش شناسي بررسي تاريخ علم را باب كرد ،اين شخص درباره تاريخ علم، در جايي در مقاله‌اي كه درباره نقاط عطف علم مي‌نويسد زماني كه به تمدن اسلامي‌مي‌رسد ضمن اينكه اشاره مي‌كند فتح ايران براي تمدني كه تازه داشت شكل مي‌گرفت(تمدن تازه شكل گرفته اسلامي ‌كه بعد از فتوحات شكل مي‌گيرد) يكي از ارزشمندترين فتوحات بود اشاره مي‌كند كه از اين تمدن، يعني تمدن ايراني تاكنون سخني نگفته ام زيرا كه انصاف را نمي‌توان با كلامي ‌مختصر و موجز حق خدمتي را كه تمدن ايراني به جهان كرده است ادا كرد و ذكر تاريخهاي صحيح اگر ناممكن نباشد بسيار دشوار است.

ابو ريحان بيروني و خواجه نصيرالدين طوسي و ابوالفا بوزجاني وابو جعفر محمد بن موسي خوارزمي و بنو منجم و... كه همگي ايراني بوده و  نقش اساسي در شكل گيري تمدن اسلامي داشتند.بنو موسي بن شاكر خراساني هم كه سه پسر بودند كه نقش مهمي در علم نجوم و رياضيات ايفا نمودند اما از آنجا كه در زمان آنان مركز علم بغداد بود خراسان را ترك نموده و در بغداد سكني گزيدند.
به طور مثال ابو ريحان بيروني و بازاري با مشاهده ي همزمان يك ماه گرفتگي اختلاف طول آن را به دست مي آورند،درست در زماني كه هيچ ابزاري موجود نبود.در اين زمان و دوره مسلما اين كار با ابزار موجود بسيار راحتتر انجام مي شود.

منابع نجومي
يكي از منابعي كه مي تون به آنها اشاره كرد كتيبه ها مي باشد.در واقع لوحه‌هاي گلي، كتبيه‌هايي كه از دوران مادي به خصوص از دوران هخامنشي باقي مانده است،حتي تعدادي از منجمان دوران باستان،مثلاً شخصي مثل نوا ريمانو كه در دوره داريوش بزرگ زندگي مي‌كرد،شخصي بود كه دوره گرفتهاي خسوف‌ها و كسوف‌ها را به طور جدي بررسي مي‌كرده و سيستم تقويم را تصحيح مي‌كرد يا كيدينو كه در اواخر دوره هخامنشي مي زيست، كه اين شخص در واقع در دوره هخامنشي طول سال را با يك دقت فوق العاده عالي محاسبه مي‌كند و از طرفي، تغيير تقدم اعتدالين را بررسي مي‌كند، تغيير محل اعتدالين را بررسي مي‌كند.در دوره ي هخامنشي و پايان آن و در زمان حمله ي اسكندر به ايران ثبت‌هاي فوق العاده دقيقي  وجود دارد كه درباره پديده‌هاي نجومي ‌صورت گرفته است كه در پرستش گاه بابل صورت مي‌گرفته، ثبت‌هاي دقيقي از مقارنه‌ها و بقيه داستانهاي نجومي‌كه آن زمان برايشان مهم بوده. 
در عهد ساساني ذيجي(زيج) موجود بود به نام ذيج شهريار(ذيج مجموعه اي از محاسبات نجومي و فلكي مي باشد و در دوره ي تاريخ تمدن اسلامي كتابهايي كه در رابطه با نجوم نوشته شده بخش اعظمشان را جداول نجومي تشكيل ميدهند.لذا اصل كتابهاي نجومي را ذيج گويند.(اصل تئوري هايي كه در رابطه با نجوم است.)) از ذيج شهريار در واقع چيزي جز آنچه دانشمندان اسلامي به آن استناد كردند باقي نمانده است،كه مشهورترين اين دانشمندان ابوريحان بيروني است كه در ذيج خود يعني قانون مسعودي به ذيج شهريار كه گوئي در عهد خسرو انوشيروان شكل گرفته، استناد كرده است.يكي ازپايه هاي اصلي ذيج ها ي دوره ي اسلامي را ذيج شهريار تشكيل داد.بعد از اسلام ذيج هاي متعددي توسط دانشمندان هر عصر به نگارش در آمد،در قرن دوم هجري محمد الفزاري از ذيج هندي به نام سينت‌هانتا استفاده زيادي كرده  است اولين ذيجي كه نوشته سنت هند كبير است.وي در اين راه از ذيج هاي هندي و فلكيات بطلميوسي بهره ي بسيار برد.
در اين زمينه ها محمد بن ابوجعفر محمدبن موسي خوارزمي پايه گذار علم جبركه در زمينه ي نجوم هم فعال بود و ذيجي را با استفاده از ذيج ها ي هندي و يوناني  و ايراني تشكيل داد. و ابوعبدالله مرزي نيز فعاليتهاي بسياري در جهت پيشبرد نجوم انجام دادند.بايد توجه داشت كه در اين مقوله ذيج هاي هندي و فلكيات بطلميوسي بي تاثير نبودند.
عبدالرحمن صوفي رازي نيز جدول‌هاي يوناني‌ها را تصحيح مي كند، مثلا به منطقه اي  از ستاره‌هاي نجومي اشاره مي‌كند مثل صورت فلكي ققنوس كه اصلاً در هيچ كدام از نوشته‌هاي قبلي موجود نبوده و يا مثلا اجرام غير ستاره به نام سحابي را عنوان مي‌كند.
گروهي از دانشمندان غربي معتقدند كه مولد علم غربي‌ها بودند ،يونان قديم و رم بعداً رنسانس تمدن فعلي، در حالي كه اين طور نيست،درست است كه در حوزه‌هاي مختلفي علمي مسلمانانها و ايراني‌ها علوم يوناني وعلوم اسكندري و علوم هندي علوم چيني را گرفتند اما آنها اين علوم را به صورت بكر استفاده نكردند بلكه روي آنها كار كرده و بعد خودشان بسيار بر آن افزودند و اين خود يك روش علمي است، علم متعلق به سرزمين خاصي نيست، علم جهاني است علم در جايي محدود نيست اصلاً سيال ترين پديده بشري علم است يعني نمي شود در يك جايي بوجود بياد و در آن سرزمين در داخل مرزهاي جغرافيايي محدود بماند.
ابن هيثم بصري از برجسته ترين فيزيكدان در فيزيك نور ،كسي است كه واضع اتاق تاريك قوانين انعكاس نور را كشف نمود،فيزيك رؤيت را كشف نمود، او در مورد  نجوم نقدي بر نظريه بطلميوس تحت عنوان الشكوك الا بطلميوس دارد كه در آن اشكالات نظريه بطلميوسي را مي‌گويد، مي‌نويسد،  خواجه نصرالدين طوسي مدت 18 سال در مراغه بر روي ذيج ايلخاني كار مي‌كند، و در آن اشكالات متعدد بر نظريه بطلميوس را وارد مي كند و نظريه خواجه نصير يكي از اركان مهم نجوم جديد است كه او با نظرياتش نظريه بطلميوس را سست مي‌كند و ابوريحان بيروني نيز در ذيج خويش معروف به قانون مسعودي اشكالات اساسي به نظريه فلكي بطلميوس مي‌گيرد و المجستي(ذيج بطلميوسي) را نقد مي‌كند . و بتروجي اشپيلي آندوروس نيز نقدي بر نظريه زمين مركزي بطلميوس مي‌كند، ابن شاطر كه يكي ديگر از منجمين برجسته است او نيزهمين نقد را ادامه مي‌دهد، شخصي به نام اوذري دمشقي نيز يك نقد اساسي بر نظريه بطلميوس مي‌كند ،جفت طوسي كره‌هاي تو در تو كه خود خواجه نصير درست مي‌كند و عملاً پايه‌هاي خورشيد مركزي را با اين طراحي خودش كه زمين را متحرك مي‌كند،سست مي كند ،در تاريخ علم نجوم جفت طوسي كه از ادعاهاي خواجه نصير طوسي بود جايگاه خاصي براي خود دارد. يكي از كساني كه به صراحت در قرن چهارم هجري راجع به گردش زمين به دور خورشيد جاذماً اظهار نظر مي‌كند و مي‌گويد اين زمين است كه به دور خورشيد مي‌گردد اين ابوسعيد سجزي است ابوسعيد سجزي اهل سيستان بوده ،او اثبات مي‌كند كه اين زمين است كه به دور خورشيد مي‌گردد يعني قرنها قبل از كپرنيك و كپلر او چنين نظريه‌اي را ارائه مي‌دهد . كه به اين نظريات، نظريات پيش كپرنيكي مي گويند.( منابع موجود ايراني نشان مي دهد كه اگر چه ايرانيان نتوانسته بودند كه ثابت كنند كه اين زمين است كه حول خورشيد در حركت است اما به هر حال اين دانشمندان ايراني بودند كه معتقد بودند كه خورشيد ثابت بوده و زمين حول آن در حركت است،اما به هر صورت راهي براي اثبات آن در دست نداشتند. يكی از شواهد مكتوب، كتاب «اعلاق‌النفيسه» نوشته ابن‌رسته اصفهانی (قرن سوم هجری/ نهم ميلادی) است كه تنها يك جلد از هفت جلد آن باقی مانده است.)
خواجه نصير الدين طوسي عنوان خورشيد مركزي را مطرح كرده بود، نظريه جفت طوسي در واقع نظريه اي است بين نظريه رايج بطلميوسي مي‌گويد كه زمين مركز عالم است و زمين ثابت است و در مركز ايستاده و اجرام در افلاك مختلف به دورش مي‌چرخند و نظريه خورشيد مركزي كپرنيكي كه به انقلاب كپرنيكي مطرح است خورشيد را در مركز قرار مي‌دهد نظريه جفت طوسي بين اين دو قرار مي‌دهد يعني حركتي را به هر دو جرم نسبت مي‌دهد. يعني يك پله جلوتر از بطلميوس و يك پله قبل از خورشيد مركزي و كپرنيك از اين استفاده كرد و جزء منابع مورد استفاده كپرنيك گفته مي‌شود و از آن ياد مي‌شود.
در پايان خاطر نشان مي كنم كه نبايد اين تاريخ و اين دستاوردها در طول تاريخ چندين هزار ساله به دست فراموشي سپرده شود.چرا كه تاريخ ايران آكنده از نام آوريهاي فراوان بوده كه شايد اكنون از آنها و نام بزرگ دانشمندان اين سرزمين چيزي جز يك نام در اذهان باقي نمانده باشد.
==============================================
منابع:
(برنامه آسمان شب)http://tv4.irib.ir
http://rcirib.ir 
اقتباسي اجمالي بر كتاب تاريخ جامع اديان،نوشته جان باير ناس،ترجمه علي اصغر حكمت.

نويسنده:سعيده كريم نژاد

ايران و مقدونيه در زمان اسكندر مقدوني

به نام خالق هستي بخش
ايران و مقدونيه در زمان اسكندر مقدوني:
زماني كه نام اسكندرمقدوني بر زبانها جاري مي شود لاجرم اذهان به سوي نوعي خوي وحشي سير مي كند.در اينجا قصد دارم كمي از علايق اسكندر نسبت به آداب و فرهنگ و علم ايرانياناسكندر مقدوني آن زمان صحبت به ميان بياورم.اين صحيح است كه بخش قابل توجهي از فجايع تاريخ به اسكندر نسبت داده مي شود. همچنين به آتش كشيدن كاخ عظيم پرسپوليس كه از نظر مورخين گوناگون اين عمل را نمي توان به طور قطع به اسكندر نسبت داد.عده اي از مورخين اين عمل را كاملا به زنان ايراني دربار داريوش سوم نسبت داده اند و من نيز در اينجا قصد شكافتن اين مبحث را ندارم.
اسكندري كه در تمام ادوار تاريخ با نام و خاطره ي بد از او ياد مي شود زماني كه براي كشور گشائي وارد ايران شد،پس از مشاهده ي علم و فرهنگ و نحوه ي برخورد دوستانه ي دربار هخامنشي با مردمان زير دست در ايران و برتري آن نسبت به اين مقوله در مقدونيه آنچنان تحت تاثير قرار گرفت كه تقريبا در مدت حضور چندين ساله در ايران هيچگاه با هيچ ايراني و سردار وهيچ يك از افراد خانواده ي سلطنتي رفتاري غير معقول انجام نداد و حتي اين احترام بعد از تغير در شخصيت وي و پيدايش خوي وحشيگري نيز ادامه پيدا كرد.
اسكندر يكي از شاگردان خوب ارسطو بود. و احترام خاصي براي اين دانشمند قائل بود،اسكندر در تمام مدت حضورش در ايران تنها از خواندن نامه ي دو نفر ابراز شادماني مي كرد يكي از آنها ارسطو استاد وي و ديگري آنتي پاتر حكمران نظامي مقدونيه كه بعد از عزيمت اسكندر حكمراني آن كشور را به عهده داشت. اما در زمان حضورش در ايران به نكاتي پي برد كه در ادامه در اين مورد نيز صحبت به ميان خواهد آمد.
در اين جا قصد دارم به بيان پاره اي از شگفتي ها ئي كه اسكندر در ورودش به ايران با آنها مواجه شد بپردازم.
اسكندر همواره به سردارانش مي گفت كه مشرق زمين با مقدونيه تفاوت بسيار دارد،در مقدونيه زماني كه از حدود شهرها مي گذريم وارد منطقه ي وحشيان شده و در اينجا هر قدر در داخل اراضي پيش روي كنيم شهر و قريه ديده مي شود كه بعضي از آنها قدمت چند صد ساله دارند.اسكندر اعتقاد داشت كه ايرانيان چون در اينجا زندگي كرده و محيط غم بار مقدونيه را نديده اند قدر مملكت خود را نمي دانند.از نظر او اين خاك زيباترين خاكي بود كه خداوند نبوغ به نوع بشر عطا نموده بود.وي همچنين به زندگي در سرزمين پارس علاقه ي بسيار نشان مي داد.
در آن زمان ايرانيان براي ساخت منازل خويش از آهكي استفاده مي كردند كه آن را از كوه تحصيل مي كردند.ارسطو

ارسطو: ((در زندگي نبايد متكي به اوهام بود بلكه تنها بايد به نيروها يا موجودات طبيعت اتكا داشت،زيرا فقط نيروها و موجودات طبيعت، بدون چون و چرا وجود دارد و در طبيعت نيز، هيچ نيرو و شيئي،جز براي مصلحتي خاص موجود نيست و اگر سنگ هاي يك كوه بدون درخت يا خاكهاي يك بيابان خشك و لم يزرع ، در نظر ما بدون فايده جلوه مي كند از اين جهت است كه هنوز به منافع آن پي نبرده ايم.))

 

سرداران  اسكندر ابراز مي داشتند كه زماني كه در مقدونيه بودند آنجا را مملكتي عظيم مي دانستند اما اينك هر ولايت از ايران خود يك مقدونيه به شمار مي رود و در نظر آنها ايرانيان وطن پرست ترين ملل جهان بودند.
صنعت در ايرن بسيار مورد توجه آنها واقع شده بود.
ديدن سدها و چرخ هاي مخصوصي كه آبها را از رودخانه ها به مزارع پيوند مي داد و كانال هاي حفر شده اسكندر را متعجب ساخته بود.اين تعجب راجع به بابل نيز وجود داشت ، مهندسي ساختمانهاي چندين طبقه جهت استفاده در فصل گرما كه هواي خنك را به داخل ساختمان هدايت مي كرد همه و همه موجبات شگفتي وي را فراهم نموده بود.برج بابل
ارسطو به اسكندر راجع به بين النهرين و منابع طبيعي و حياتي آن بسيار گفته بود اما در نظر اسكندر، ارسطو  در اين زمينه كمتر از آنچه كه در واقع وجود داشت مي دانست.
اسكندر از اين جهت نيز بسيار در شگفت بود كه در ايران كه جزو مناطق خشك و بي آب محسوب مي شود چگونه به اين ميزان آباداني وجود دارد. و مزارع بدون بارندگي آبياري مي شود، پاسخ ايرانيان در مقابل اين موضع اين بود: مواهبي كه خداوند به بشر عطا نموده و همه ي عناصر پاك طبيعت  بايد مورد استفاده قرار گيرند تا سبب سعادت انسان در همه ي ادوار گردند.
ايرانيان آن زمان مسئله ي آبياري را توسط كاريز و چاه انجام مي دادند كه در نظر اسكندر امري شگفت آور بود.
جالبتر از همه ي مسائل كه موجبات شگفتي من را نيز فراهم مي نمايد آن است كه در آن زمان ايرانيان آب مورد استفاده براي زماني كه بارندگي نبود را به وسيله ي احداث درياچه هاي مصنوعي فراهم ميكردند.
در سرزمين ايران آن زمان زراعت  به نسبت زمان خود كاملا پيش رفته بود زيرا در ايران اين كار توسط حيوانات از قبيل گاوها و گاو آهن انجام مي شد در حالي كه در سرزمين اسكندر اين كار همچنان توسط نيروي انساني انجام مي شد.
اسكندر در زمان اقامت درايران با منجمين همنشين ميشد و از اين مجالس استفاده مي كرد وي ازايرانيان در مورد ستارگان پرسش هايي مي نمود،مثلا را جع به اين كه آيا ايرانيان به دخالت ستارگان در سرنوشت انسانها اعتقاد دارند يا نه؟پاسخ ايرانيان به اين پرسش منفي بود و براي ستارگان چنين قدرتي قائل نبودند و آنها را دخيل در سرنوشت انسانها نمي دانستند،اما اسكندر ابراز مي داشت كه در سرزمين وي چنين اعتقاداتي وجود دارد.
اسكندر در طول حضورش در ايران نامه اي به ارسطو نوشت و از وي در خواست كرد كه به ايران سفر كند و چيز هاي ديدني را ببيند و شنيدني ها را بشنود و اگر خود نمي تواند بيايد شاگرد خويش را به ايران بفرستد.
ارسطو در جواب نوشت: من نمي توانم بيايم ولي برادرزاده ي خويش ((كاليس تنس)) را فرستادم.
هارولد لمب نويسنده ي كتاب قدم به قدم با اسكندردر كشور ايران مي گويد:((اشتباهي كه مورخين مي نمايند اين است كه تصور مي كنند كه حمله ي اسكندر به ايران حمله ي يك ملت متمدن به يك ملت نيمه متمدن بوده است،اين اشتباه بايد تصحيح شود و همه بدانند كه ملت مقدونيه در قبال ايرانيان يك ملت تقريبا وحشي محسوب مي شدند و ايرانيان  در آن عصر از متمدن ترين ملل جهان بودند.))
همچنين مي گويد:مقدوني ها فقط دو چيز مي دانستند،يكي جنگ و ديگري نوعي زراعت بدوي،كه جز گندم و جو و انواع خاصي از درختان چيز ديگري نمي توانستند بكارند،زماني كه وارد ايران شدند و وضع ملت ايران را ديدند و مزارع،باغها،سيستم آبياري ايرانيها و قنوات را مشاهده نمودند و آداب و رسوم و علم و فرهنگ و البسه ي در خورايرانيان را ديدند در يافتند كه بسيار از ايرانيها عقب هستند.مقدوني ها گاه آنقدر در استفاده از طبيعت افراط مي ورزيدند كه بيمار مي شدند.دروازه ملل
اسكندر تا زماني كه بر ايران فاتح نگشته بود غروري نداشت،اما مورخين مي گويند كه پس از فتح ايران به اين دليل كه توانسته بود بر چنان ملتي با چونان فرهنگي غلبه پيدا كند ، مغرور شد…
ارسطو همچنان كه گفته شد برادرزاده ي خود((كاليس تنس)) را با يك نامه به همراه يكي از فلاسفه ي زمان ((آناخاركوس)) به ايران فرستاد.
نامه اي كه ارسطو براي اسكندر نوشته بود نامه اي بود علمي كه در آن بحث از ماوراءالطبيعه مي شدو يونانيان ما وراءالطبيعه را با نام ((متا فيزيك)) مي خواندند،بايد دانست كه ارسطو در دو علم بصير بود، يكي  (( فيزيك)) يعني علوم طبيعي و ديگري در ((متا فيزيك)) يعني علوم ما وراءالطبيعه.
مقصود از علوم طبيعي كه ارسطو در آن استاد بود،عبارت است از:علم فيزيك(علم اشياء)و علم شيمي(خواص باطني اشياء) و جانور شناسي و گياه شناسي و زمين شناسي و غيره.مقصود از علوم ماوراءالطبيعه عبارت است از شناسائي روح كه علمي است كه با مقياس ها و معلومات علمي عادي نمي توان بدان پي برد.هم چنين شناسايي خالق هستي نيز جزء علوم ماوراءالطبيعه است.
بعد از پنج سال اقامت در ايران نامه ي ار سطو به اسكندري رسيده بود كه در حال حاضر به طور كلي تغيير كرده بود چيزهايي ديده و شنيده بود كه ارسطو از هيچكدام آنها اطلاعي نداشت.مثلا اسكندر مي دانست كه  روح ارسطو از چيزهايي مثل آنقوزه و يا كتيرا خبر ندارد و حتي تصوري هم نسبت به اين چيزها ندارد.و حتي نمي داند، گورخر چه نوع حيواني است و ...
پنج سال قبل اسكندر بسيار علا قه داشت كه از اخبار كيسه(دانشگاه آن زمان در مقدونيه) بداند،اما هم اكنون پس از پنج سال آن قدر مطالب جالب  توجه از دانشمندان شرق شنيده بود كه گفتگوي كيسه در نظرش مبتذل جلوه مي نمود.
حتي پس از رويت زيبايي شرق مفهوم زيبايي گذشته در نظرش متزلزل شده بود.و آ نچه از نظر ارسطو زيبايي محسوب مي شد براي وي مفهومي نداشت.
حال پس از پنج سال نامه اي علمي براي اسكندر از جانب ارسطو رسيده بود،و در نامه بحثي طولاني در خصوص ((حركت در آورنده ي دائمي خود كه حركت ندارد)) يا((محرك دائمي بدون حركت)) كرده بود.مطليب كه هنوز پس از بيست و اندي قرن هنوز بين علما مورد بحث است كه آيا ممكن است كه محركي موجود باشد كه خود فاقد حركت باشد.
اين مسئله يكي از آن مسائلي بود كه فلسفه ي ارسطو به دنبال آن بود.اسكندر پنج سال از فلسفه دور بود و به دليل ديدن علم ملموس در ايران، ذوق وي تغيير كرده بود به همين جهت چيزي از اين نامه سر در نياورد و در جواب ارسطو نوشت:(( نامه اي كه شما نوشته ايد به نظر مي رسد كه فقط در خور فهم خواص است و پس از اين نامه ها و رساله هاي خود را به گونه اي بنويسيد كه همه ي مردم بتوانند از آن بهره ببرند.))
كاليس تنس  براي وي از مقدونيه اخباري آورده بود كه مهمترين آنها از نظر من اين است كه به دليل اوضاع بد جامعه آن زمان مقدونيه و وجود ثروت و علوم و فرهنگ غني در ايران و به طور كلي مشرق زمين سبب شده كه يونانيان تصميم به مهاجرت به اين نقاط بگيرند.
كاليس تنس برادرزاده ي ارسطو جزو فلاسفه اي بود كه آنها را سوفليست يعني سوفسطايي مي خواندند.اي گونه فلاسفه اشخاصي بودند كه اعتدال طبيعي را مضمن سعادت مي دانستند.اما اين كلمه به مرور زمان تغييرمعني پيدا كرده و به معني منفي بافي در آمده است.به هر شكل كاليس تنس هم از ديدن هر چيزي ابراز شگفتي مي نمود.

به هر شكل دوران سپري شد و اسكندر پس از فتوحات و وحشي گري هايي كه در خاكهاي مختلف انجام داد قصد بازگشت به مقدونیه را نمود ٬ وی در مسیر بازگشت به مقدونیه در بابل در گذشت و هيچگاه نتوانست به آرزوي خود برسد و همچون كورش يك امپراطوري تشكيل دهد كه همه در آن احساس آزادي و استقلال داشته باشند.اما يكي از فوايدي كه اين سفر ها براي اسکندریان داشت اين بود كه علوم بسياري از قبيل گياه شناسي،نجوم،سد سازي و مهندسي و... و همچنين فرهنگ بسيار غني را به همراه خود به سرزمينشان بردند.

در بيان اين قسمت از تاريخ بيشتر علاقه داشتم كه فرهنگ و علم سرزمين ايران و قدمت آن شناخته شود، واينكه اين علم و آداب در همه ي اعصار مورد توجه همه ي ملل بوده، حتي ملتي مانند يونان كه آنها نيزاز لحاظ علمي و فرهنگي دراراي  قدمتي بسيار مي باشند، در مورد مطالب فوق تنها مستندات تاريخي اند كه گواه اين مطالبند.


**در آن زمان به طور كلي مقدوني ها و ساكنين اطراف آن كه غير مقدوني بودند يوناني خوانده مي شدند.**
====================================
نويسنده: سعيده كريم نژاد 

با اقتباس از كتاب: قدم به قدم با اسكندر در كشور ايران، نوشته ي هارولد لمب، ترجمه ي ذبيح الله منصوري.