زيبايي و هنر از نظرگاه افلاطون

افلاطون، فراتر از فوايد و شگفتیهای عشق و زيباييهای آن، به حقيقت عشق نظر میکند. در نظر افلاطون، عشق شيفتة زيبايي است و در اين ميان، فلسفيدن و عشق ورزيدن هر دو يکی است. هدف فيلسوف و عاشق، جستجوی نفس زيبايي است. به عبارت ديگر، زيبايي از آنِ چيزی است که فلسفه در پی آن است. فلسفه و عشق، تلاش برای نيل به زيبايي يا خوبی است. لذا دانش يگانهای وجود دارد که زيبايي، موضوع آن است و زيبايي و خوبی برين، جزئی از حقيقت يگانه هستند. از اينجاست که در طول تاريخ غرب تا قبل از دورة مدرن، زيباييشناسی کلاسيک نه جزئی از فلسفه که با آن يکی است. در زيباييشناسی کلاسيک، زيبايي فقط خاص هنر نيست، بلکه در همه جا و فراگير است . زيبايي معانی وسيعی دارد. مفهوم زيبايي به معنای امروزی کلمه از نتايج عصر روشنگری است و اين عصر از قرن 18 ميلادی شروع میشود. از ويژگیهای زيباييشناسی کلاسيک آن است که زيبايي و هنر همه جا بوده است.آنچه را که زيباييشناسی کلاسيک ناميدند، چه در معنای عام آن و چه در زمان حال و گذشته، بنيانگذار آن به لحاظی افلاطون بوده است. البته زيباييشناسی محدود به افلاطون و يونان نمیشود، بلکه خاص دنيای قديم بود.

زيباييشناسی کلاسيک دارای مبانی انتولوژيک میباشد و ريشه در مفهوم "وجود" دارد. در اين صورت وقتی که از زيباييشناسی افلاطون سخن میگوييم، اگر از "وجود" ياد نکنيم، سخنان ناتمام خواهد ماند و يا برعکس، اگر از وجود صحبت میکنيم از زيبايي ياد نکنيم، حق مطلب را به جا نياوردهايم.

رابطه و پيوند زيبايي و وجود در نظر افلاطون :

در ميان نوشتههای افلاطون سه اثر عمدتاً اختصاص به بررسی مفهوم زيبايي دارند، اولين آنها "هيپياس بزرگ" است که موضوع آن جستجوی حقيقت و ذات زيبايي است. دومين رساله "ميهمانی" است که موضوع آن عشق و زيبايي است که زيبايي در رابطه با عشق مطرح میشود. سومين "فِدر" يا "فايدروس" موضوع يا حداقل قسمت عمدة موضوع آن حقيقت و زيبايي است. در اينجا زيبايي در رابطه با مفهوم حقيقت بيان میشود؛. يعنی زيبايي چيست؟

"هيپياس بزرگ" يعنی همان جستجوی حقيقت و ذات زندگی، که در جستجوی خود زيبايي فینفسه است.

میتوان گفت که زيبايي غير از چيزهای زيبا و سودمند است. فرق زيبايي و سودمندی اساسی است، در حالی که بعدها زيبايي و سودمندی را يکی میدانند؛ يعنی اگر شيئی کارايي داشته باشد، میتواند زيبا باشد.

در دو رسالة ديگر "ميهمانی و فِدر" افلاطون بيشتر دربارة مفهوم کندوکاو میکند. در رسالة ميهمانی از سرآغاز مکالمه زيبايي حضور دارد. وجه تسميه ميهمانی نيز به اين علت است که گفتگو در منزل آگاتون از تراژدینويسان آن دوره برگزار شده، و او جايزهای برای اولين اثر تراژيک خود برده بود و بخاطر همين امر ميهمانی داده بود.

آپلو داستان را روايت کرده، میگويد: «در راه رفتن به ميهمانیِ آگاتون، سقراط را ديدم که برخلاف هميشه تميز و مرتب است و کفش به پا دارد.» آپلو با تعجب میپرسد: «به کجا چنين زيبا میروی؟» سقراط میگويد: «برای شام به خانه آگاتون دعوت دارم، از اين رو خود را آراستم، زيرا زيبا بايد نزد زيبا رفت.». فلسفه امری الهی نيست، بشری است.. عشق نيز عشق به زيبايي است، پس ضرورتاً عشق فيلسوف است.در اين جمله به نوعی ارتباط و پيوند عشق و زيبايي و از طرفی زيبايي و فلسفه را میبينيم. افلاطون صراحتاً میگويد که خود عشق فيلسوف است نه فلسفه، چون فيلسوف در جستجو است و عشق هم در جستجو است. پس پيوند ميان عشق و زيبايي با يکديگر از سويي و با فلسفه از سوی ديگر، به خوبی از اين فلسفه به دست میآيد. فلسفيدن و عشق ورزيدن هر دو يکی است و هدف فيلسوف يا عاشق جستجوی زيبايي است. اينجاست که مفهوم وجود که موضوع فلسفه است، با زيبايي يکی میشوند. البته بعدها افلوطين بين زيبايي و خير برتر و يا وجود مطلق قائل به نوعی تفاوت میشود.

به سخن ديگر، زيبايي از آن چيزی است که فلسفه در پی آن است. آنچه که دوستداشتنی است، آن چيزی است که حقيقتاً زيبا، ظريف، کامل و خوشترين است. بنابراين موضوع فلسفه نه تنها زيباترين و ظريفترين است، بلکه سعادتمندترين و خوشترين است و به مفهوم لذت برمیگردد که از غايت فلسفه جدا نيست.

از سوی ديگر، زيبايي و خوبی پيوند دارند. زيبايي علاوه بر پيوند با عشق و فلسفه، با خوبی هم پيوند دارد. مفهوم خوبی در نزد افلاطون بسيار اساسی است. خير برين همان موجود مطلق است. "پس زيبايي با خوبی پيوند دارد"، زيرا انسانها خوبی را دوست دارند و میخواهند که خوبی هميشه از آنِ ايشان باشد. پس خلاصة عشق يعنی "تملک هميشگی خير و خوبی" يعنی آنچه که فلسفه در پی آن است. در نتيجه، زيبايي با خوبی که همان وجود مطلق يا «يک يک» (احد) باشد، يکی است.

حال که دانستيم فلسفه يا عشق همان تلاش برای تملک زيبايي يا خوبی است، بايد بدانيم اين تملک شدنی است و کسی که زيبايي و خوبی را در تملک خود آورد، به معنای افلاطونی کلمه، فيلسوف شد. حال برای رسيدن به نهاييترين مرحله و ديدن زيبايي بايد از جوانب زيبايي محسوس آغاز کرد و سعی نمود که زيبايي مطلق را فقط در يک چيز نديد، بلکه در چيزهای مختلف ديد. در اين صورت يک پله به زيبايي مطلق نزديک شدهايم، چرا که زيبايي را در يک شیء محدود و محصور نکردهايم، بلکه آن را بر حوزههای مختلف ديدهايم.

 ديدگاه افلاطون زاهدانه نيست و اگر در اين مورد سختگيری میکند، برای اين است که نفس زيبايي برای او مطرح است. «کسی که راه عشق همة آن مراحل را طی کرد و زيباييهای فراوان را بدان ترتيب که برشمرديم، مشاهده نمود، در پايان راه يکباره با زيبايي حيرتانگيزی روبرو میگردد و آن زيبايي خاص همان چيزی است که همة آن کوششها برای رسيدن به آن صورت گرفته است.» در اينجا افلاطون کلمه "يکباره" را به کار میبرد. انسان پله پله و به تدريج پيش میرود، وليکن زيبايي خود را "يکباره" نشان میدهد. واژة "يکباره" تنها در اين متن نيست که افلاطون به کار میبرد، لااقل در دو متن ديگر نيز هست که يکی در نامه هفتم است که در مورد حقيقت است و در آن راه حقيقت يکباره خود را نشان میدهد و يکباره در واقع به نوعی گذشت از سوژه است. ديگری دره پارمنيدس که میگويد وقتی که از گذر زمان و لحظه سخن میگويد، فاصله گذر از حال به آينده يکباره صورت میگيرد.

«سرانجام راه همان نظارة خود زيبايي که پاک و بدون آميختگی است، میباشد.» در اينجا افلاطون بار ديگر بر اهميت زيبايي تأکيد میکند، زيرا زيبايي محسوس در حقيقت زيبايي مشارکت دارد و نشانه و اثر آن در هستی و در ميان آدميان میباشد

حال به رابطة زيبايي و حقيقت میپردازيم. در رسالة فِدر مسئلة زيبايي در رابطه با جنون عشق مطرح میشود.

در رسالة فِدر افسانهای است که به افسانة "ارابه بالدار" معروف است که همان تجسم سهگانه نفس است. اين سه، ارابهران و دو اسبش است. مطابق اين افسانه نفسهای آدميان پيش از ورود به تن و افتادن روی زمين همگام و همرکاب نفسهای خدايان میباشند و همراه ايشان به ورای آسمان میروند و به حقيقت نزديک میشوند. تلاش برای رسيدن به مرغزار حقيقت اين است که بهترين پارة نفس از چمنزارهايي که در اين مرغزار است، تغذيه میکند؛ لذا نفس در ارتباط بیواسطه با تجلی حقيقت است.

تا اينجا هرچند نفس کمابيش به آسانی تا مرغزار حقيقت بالا میرود، از فلسفه سخن به ميان میآيد و نه از عشق. پس تا زمانی که به زمين بيايد، از فلسفه و عشق حرفی در ميان نيست، زيرا اين دو به زمين تعلق دارند.

با عشق به زمين میآييم. در واقع، زيبايي در روی زمين اثر و نشانة مرغزار حقيقت است. از اين رو، افلاطون میگويد: «هنگامی که با ديدار زيبايي اين جهانی، نفس به ياد زيبايي قبلی میافتد، دوباره بال و پر میگيرد و بیصبرانه در صدد پرواز برمیآيد؛ ولی از انجام آن ناتوان است. از اين رو نظرش به سوی بالا و بیاعتنا به امور اين جهان است؛ بدين روی میگويند به جنون دچار شده است.

در اينجا نکتهای مطرح است و آن اينكه با ديدن زيبايي اين جهان انسان به ياد زيبايي حقيقی در مرغزار حقيقت میافتد. پس مثل بقيه نيست و سرش به سوی بالاست؛ يعنی به فکر آن حقيقت است.

عمدة کتاب فِدر در اين مورد است که چطور برخورد با زيبايي محسوس مقدمه حرکت میشود و کسی که اين را میبيند، سعی میکند مثل خودش را بيافريند، مثل شاگرد و استاد؛ و زيبايي محسوس سرآغاز فلسفيدن است. افسانه فِدر در مورد نفس نيز گويای پيوند ميان حقيقت و زيبايي و نقش زيبايي محسوس در انديشة فلسفی میباشد. شعر ميرفندرسکی درست تمام فلسفه افلاطون را بيان کرده است.

چرخ با اين اختران نغز خوش زيباستي        صورتی در زير دارد آنکه در بالا ستی
صورت زيرين اگر با نردبان معرفت                بر رود بالا همی با اصل خود يکتاستی

پس به اين ترتيب زيبايي محسوس و معقول نيز دارای بار و معنای انتولوژيک است و بدون وجود حقيقت بیمعنا و تهی از محتوا میگردد. نکته ديگر اينکه زيبايي در نزد افلاطون تنها در هنر نمیباشد. اين اشتباه ما است که زيبايي را فقط هنر میدانيم، بلکه در همه جا است و همه جا بودن زيبايي از جمله ويژگیهای زيباييشناسی کلاسيک است؛ پس زيبايي فقط در هنرهای زيبا نيست و در همه جا است.

"ماريلسوس ويچینو" فيلسوف افلاطونی مشربِ دورة رنسانس جملهای دارد که گوياترين سخن دربارة زيبايي کلاسيک میباشد:
«زيبايي شکوه چهرة خداست» يا «زيبايي شکوه و رحمت خدا است».

منبع:
http://philosophyhouse.ir

افلاطون( Plato )

افلاطون به سال 427 ق م در خانواده اي اشرافي متولد شد،وي در 18 سالگي با سقراط آشنا شده و مدت 10 سال شاگردي وي را نمود.
پس از ارسطو ،افلاطون از بزرگترين انديشه پردازان تاريخ جهان به حساب مي آيد.(ارسطو از شاگردان افلاطون بود.)افلاطون
افلاطون پس از اعدام سقراط(هنگامی که سقراط جام زهر را سرکشيد، افلاطون ۲۹ سال داشت.افلاطون دوران درازی شاگرد سقراط بود و جريان دادگاه استاد را با حساسيت و تاثر فراوان دنبال می‌کرد.محکوميت سقراط همچون يک متفکر و کهن سال ترين شهروند آتن از سوی هيئت ۵۰۰ نفره داوران ( با وجود اختلاف نظر زيادی که در ميان آنها بروز کرد) تاثير عميقی بر استنباط فلسفی افلاطون نهاد.)، سفرهاي خويش را آغاز نمود و از نقاط مختلف جهان نظير مصر و سيسيل و فلسطين و مگارا ديدن نمود و به اين شكل با انديشه هاي بسياري آشنا گرديد،در زمان بازگشت از اين سفرها افلاطون 40 ساله بود. . افلاطون پس از مرگ غم انگيز استاد، مرکز فعاليتهای فلسفی و آموزشی خود موسوم به آکادمی را به خارج از آتن انتقال داد.
اين مدرسه را مي توان اولين دانشگاهي محسوب نمود  كه در آن دروسي نظير فلسفه،رياضيات و نجوم تدريس مي شد. افلاطون پس از محکوميت ظالمانه استادش سقراط به عدم حقانيت خشونت، باوری عميق يافت.
آموزه عدم خشونت در زندگی سياسی و اجتماعی نقش اساسی در ذهنيت و افکار افلاطون حک کرد و با همين درک در عمر طولانی حوزه‌های گوناگون تفکر و شناخت را مد نظر قرار داد.

افلاطون علاقه وافری به رياضی داشت. زيرا نتيجه عمليات رياضی هر چند بار که تکرار شود، تغيير نميکند و از اين نظر آنرا «مطمئن ترين دانش» می‌ناميد. اما بطور کلی افلاطون درباره دانستنی‌ها و دستيابی انسان به معرفت واقعی بسيار شکاک بود و معتقد بود آنچه ذهن آدمی درک می‌کند چندان مطمئن نيست.
براي مطالعه در زندگي افلاطون بهترين روش همان مطالعه ي آثار وي است.مهمترين اثر وي (جمهور) است كه با زباني ادبي به نگارش در آمده است و از اين راه مي توان به ذوق ادبي وي پي برد.در اين اثر در باب مسائل گوناگوني از فلسفه،اخلاق،سياست،هنر ،تربيت و مسائل مابعدالطبيعه سخن به ميان آمده است.
سير انديشه هاي افلاطون از روي آثار وي هويدا است.
اولين اثر افلاطون «دفاعيات سقراط» نام داشت.سير تحول نگارش آثار افلاطون را بر اساس ادوار زندگي وي مي توان به سه دوره تقسيم بندي نمود:
در ابتدا آثاري كه در دوره ي جواني وي به نگارش در امده اند،كه بيشتر رسالات تربيتي بدون نتيجه گيري مي باشند.
سپس آثاري كه در دوره ي ميانسالي به نگارش در آمده اند و داراي نتيجه مي باشند،مسائل اساسي فلسفي افلاطون نظير ايده و مثل در اين دوره مطرح مي گردند و اثر ارزشمند جمهور حاصل اين دوره مي باشد.
و سر انجام آثاري كه به دوران كهولت وي نگارش شده اند،نظير قانون و نواميس،كه حاصل اين دوره از زندگي افلاطون مي باشند.
راه افلاطون در فلسفه همان راه سقراط بود،يعني فلسفه ي وي انسان محوري بود نه فلسفه ي طبيعي.تلاش وي در جهت تبيين مسائلي نظير اخلاق،حق و عدالت بود.يكي از تلاشهاي او ايجاد جامعه اي ايده آل بود،وي معتقد بود كه براي پي ريزي چنين جامعه اي ابتدا بايد انسان را مورد روانشناختي قرار داد. در روانشناسي افلاطون رفتار هاي انسان از سه منبع ميل و هيجان و عقل سرچشمه مي گيرد.
ميل انسان شامل مواردي نظير تملك ، غرايز مي شود،كه مركز آنها در شكم است. هيجان هم مواردي مانند شجاعت قدرت طلبي و جاه طلبي را در برميگيرد. عقل نيز مسئول مواردي نظير انديشه و دانش و هوش است. منابع ذكر شده هم در افراد مختلف داراي درجات متفاوتي است. مثلا در بازاريان و كسبه و عموم مردم ميل، نقش اصلي را در زندگي بازي مي كند و در جنگجويان و لشگريان هيجان نقش اصلي را بر عهده دارد. عقل نيز پايه رفتار حكما ست.
آرمانشهر افلاطون جامعه اي است كه در ان هركس با توجه به ذاتش،يعني همان سه منبع فوق فعاليت نمايد.مثلا كسي كه شجاعت و هيجان او در درجه اي بالا قرار داشته باشد بايد شغلش در جامعه نظامي باشد.در جامعه ي ارماني افلاطون سزاوارترين افراد براي حكومت،فلاسفه هستند.تمايل وي به سوي آريستوكراسي(حكومت اشراف)بود و با دموكراسي مخالفت مي ورزيد.در نظر افلاطون شرافت انسانها با ثروت آنان قابل سنجش نبود بلكه حكمت و شايستگي هاي لازم را زمينه ي شرافت انسانها مي دانست.

نظريه ي مثل افلاطون:
افلاطون نيز همانند هراكليتوس و پارمنيدس همه دنياي اطرافمان را كه به وسيله حواس از آن مطلع مي شويم را دنيايي متحرك تغييرپذير و فناپذير مي داند لذا او معتقد است دنيايي كه ما بوسيله حواسمان درك مي كنيم موضوع علم نيست و اصلا اين دنيا كاملا واقعي نيست.
دنيايي كه ما حس مي كنيم دنيايي است محدود به زمان و مكان و در قيد تحرك و تغيير پذيري پس حقايق واقعي واصيل نمي تواند شامل اين دنياي محسوس ما باشد،و در سطح بالاتري از آن قرار دارد. محسوساتي كه ما ادراك مي كنيم ظواهر و پرتوهايي از آن حقايق اصيل هستند. افلاطون به هر يك از اين حقايق كه در عالم بالاتري قرار دارند مثال يا ايده مي گويد.مثال براي افلاطون كاملا حقيقي ومطلق ولايتغير است. اين مثالها يا مثل فراتر از ابعاد مكان وزمان هستند لذا تنها راه شناخت وبررسي آنها به كار بردن عقل وخرد است.
دنيا در نظر افلاطون به دو بخش عمده ي دنياي محسوسات و ظواهر و دنياي مثال و ايده ها كه تنها با عقل قابل دستيابي مي باشد تقسيم بندي مي شود.
مثالي معروف براي شرح مثل افلاطوني همان اسب مثالي است.ما در طول زندگي اسبهاي بسياري از نژاد هاي گوناگون و در رنگهاي مختلفي ديده ايم.و مي دانيم كه اين اسبها از هر نژاد و رنگي،اسب مي باشند و نه حيوان ديگري،كه تنها تفاوت آنها در مسائل جزئي مي باشد.در عالمي بالاتر ايده يا مثالي از اسب موجود است كه اين اسبها از ان ايده ي اصيل سرچشمه گرفته اند،بيان روشنتر اين است كه اسب مثالي قالبي براي اين اسبها مي باشد.(سوالي كه در اين زمان براي من به وجود مي آيد اين است كه،آيا چنين قالبي براي آفرينش انسان نيز وجود دارد كه در عالمي بالاتر،تحت عنوان انسان مثالي مطرح باشد؟البته با توجه به قالب اين مثال معروف).پاسخ سؤال به وجود آمده را در جايي ديگر يافتم،آري،پاسخ مثبت است: مانند فلاسفه پيش از سقراط، افلاطون عقيده داشت که تمام طبيعت در حال حرکت و تغيير است. تمام چيزها از ماده ساخته شده اند و در اثر زمان دچار فرسايش مي شوند. مثلا تمام انسان ها به وجود می آيند و می ميرند، اما يک چيزی هست که همه انسان ها به طور مشترک دارند. چيزی که سبب می شود آنها را انسان بدانيم.آن چيز،الگو،قالب،يا همان صورت انسان است. اين صورتها، جاودانه و تغيير ناپذيرند و در واقع الگوهايی غير مادی هستند که تمام چيزها از روی آنها ساخته شده است. تمام انسان ها صورت انسان و تمام فيل ها صورت، يعنی قالب و ساختار فيل را دارند. افلاطون به اين نتيجه رسيد که در ورای جهان مادی، بايد حقيقتی نهان باشد. وی اين حقيقت را عالم مثال (عالم اين صورت ها ) خواند.
 بدين معني علم و شناخت حقيقی انسان، چيزی جز ياد آوری نيست: يادآوری صورتهای جاودانه و حقائق اصلی عالم.
افلاطون به اثبات نظريه ي مثل خود نپرداخت و آن را در حد فرضيه باقي گذاشت.
افلاطون به اثبات خداي خويش نيز نپرداخت،چرا كه معتقد بود كه تنها با ديدن آثار وي مي توان به حضورش پي برد،و در اين زمينه بر اساس نظريه ي مثل خود در اين حد اكتفا مي كند كه اگر گرايشي به سوي خيري يا زيبايي وجود دارد پس خير مطلق و زيبايي مطلقي نيز بايد وجود داشته باشد.

افلاطون و متافيزيك:
افلاطون در كتابش با نام "جمهور" به بحث درباره متافيزيك يرداخته است.هستي موضوع شايسته ي بررسي وي در فلسفه است.(همانند پارمنديس)

او در موارد زير پارمنديس اختلاف نظر داشت:

1. واقعيت هستي را مي توان با عقل (و نه با حسيات) درك كرد،و اين واقعيات بايد به آنچه به عقل و نيز آنچه  به حسيات مربوط است تقسيم شود.
2. هستي،جهان ايده ها را تشكيل مي دهد. ايده همان فرم، جوهر يا ذات، گونه و هستي است.

افلاطون دو نوع شناخت قائل بود و هر هريك از اين دو را به دو بخش تقسيم كرد:

 1.شناختي كه در حد حدسيات باقي مي ماند و جهان حسيات را شامل مي شود
 1.1.اجسام (كه از طريق حسيات شناخته مي شوند)
 1.2.تصاوير
 2.شناختي كه به دانش ختم مي شود و جهان ذهني را شامل مي شود.
 2.1.فرضيه هاي رياضي
 2.2.ايده ها

طبق نقطه نظر افلاطون نخستين بخش هستي را رياضيات تشكيل مي دهد و ايده هايي كه ما از اجسام داريم در مرحله ي بعدي واقع مي شود. افلاطون براي جهان ايده ها اصلي در نظر مي گيرد كه همانا "اصل نيكي" ست.

افلاطون دو اصل را در متافيزيك خود در نظر گرفت: اصل واحد و اصل دوگانگي نامشخص، اين دو اصل را ييروان فيثاغورث قبل از افلاطون در سلسله اعداد مطرح كرده بودند،
از نظر افلاطون، اصل واحد همان فرم اجسام است درحالي كه دوگانگي در آنها مربوط به ماده مي باشد. اصل واحد به تعبير ديگر، همان علت ايده هاست چرا كه وحدت يا يگانگي وجه مشترك هر ايده است و طبق آن، هر جسم مي تواند خودش باشد و همان گونه كه هست شناخته شود. دوگانگي كه دومين اصل در متافيزيك افلاطوني ست را مي توان در تقسيم بندي جهان ذهني از جهان حسي در نظر گرفت.
اين دو كاملا از هم جدا نيستند بلكه به نوعي به هم وابسته مي باشند، دوگانگي بر جهان حسيات حكمفرماست در حالي كه وحدانيت خاص دنياي ذهنيات است و بر تنوع آن محاط است. اصل واحد مربوط به نظم است درحالي كه اصل دوگانگي مربوط به بي نظمي ست. اين دو اصل، در تضاد با هم ولي مكمل يكديگرند. ايرادي كه بر متافيزيك افلاطوني مي توان گرفت اين است كه افلاطون ايده ها را جدا از اجسام و نه در خود آنها در نظر مي گرفت. از نظر او جهان ايده ها جهاني جدا از ما و همان شكل هاي مشترك اجسام است. اين ديدگاه، فلسفه افلاطون را از واقعيت گرايي دور كرد.

انديشه هاي سياسي افلاطون:

افلاطون بدون ترديد معمار اصلی فلسفه سياسی است. آموزه‌های او بنا کننده انديشه منسجم سياسی است.
افلاطون در يك خانواده ي سياسي چشم به جهان گشود و در دوره ي جواني از سوي خانواده به ادامه ي اين راه و انتخاب شغل سياست تشويق مي گرديد،اما پس از مرگ سقراط به دست سياستمداران زمان از سياست كناره گيري نمود،اما نظريات وي در مورد جامعه ي آرماني افلاطوني ثبت گرديده،وي راهكارهايي را در جهت بناي چنين جامعه اي هرائه داد كه شايد عملا غير ممكن باشد.

راهكار افلاطوني براي تشكيل يك جامه ي آرماني:
در ابتدا بايد كودكان را از 10 سالگي مورد آموزش قرار داد،آموزشهايي نظير موسيقي و ورزش و تعاليم مذهبي مي باشد،در نظر وي تزريق تفكر وجود خداوندي واحد،جامعه را به سوي آن مي كشد تا جرم و فساد به تدريج كاهش يابد،اين كودكان تا 20 سالگي آموزش مي يابند و در آزموني كه از آنها به عمل مي آيد،آنان كه مردود مي شوند به دنبال زراعت و كسب و كار مي روند و سپس آموزش افراد باقيمانده تا 30 سالگي ادامه خواهد يافت،در آزمون بعدي مردود شدگان را به مشاغل سپاهي مي گمارند و عده ي باقيمانده 5 سال ديگر آموزش ميبينند وبا مسايلي نظير رياضيات و فلسفه و ايده و مُثل افلاطوني آشنا مي شوند و پس از اين 5 سال،15 سال را به تنهايي و بدون پشتوانه،همسطح يك سرباز عادي در جامعه زندگي مي كنند و فاقد زندگي شخصي خواهند بود(همسر و فرزند).كساني كه اين مراحل را با موفقيت طي نمايند شايستگي حكومت آرماني افلاطون را دارا مي باشند،در چنين جامعه اي هيچ گونه نزاعي بر سر حكومت در نخواهد گرفت و تمامي افراد در جاي خويش مشغول به فعاليت هستند.و توازن بين طبقات جامعه برقرار خواهد بود.
از اين جهت افلاطون با دموكراسي يونان مخالفت مي ورزيد،در نظر وي جامعه به پيكره ي انساني مي ماند كه حكام فيلسوف سر آن و سربازان و سپاهيان سينه ي آن و عوام مردم،كسبه و كشاورزان شكم آن مي باشند.
از جائي كه افلاطون در اواخر عمر خويش در يافته بود كه نائل شدن به چنين دولت آرماني تقريبا غير ممكن است،در كتاب قانون خويش به بررسي دولت ها ي نا كامل پرداخت كه معيار سنجش آنها را دولت آرماني خويش قرار داد،يعني هر چه دولتها به دولت آرماني وي نزديكتر باشند به سوي تكامل پيش مي روند.از اين رو دولتها را از نظر تكامل به اين دسته ها طبقه بندي نمود:
1.تيموكراسي
2.اليگارشي
3.دموكراسي
4.جبار(مستبدي يا همان طاغوت)
به نظر مي رسد اين طرز تفكر افلاطون براي ساخت چنين جامعه ي آرماني،شايد ماشين گونه از نظريه ي مثل وي سرچشمه مي گيرد.(نظريه ي مثل وي را در مباحث پيشين مورد بررسي قرار داديم.)
هم اكنون هم انديشه هاي سياسي افلاطون در ميان بسياري از سياستمدارن جهان جايگاهي ويژه دارد.
================================
منابع:
www.hupaa.com
www.falsafeh.com
www.zendagi.com
http://daneshnameh.roshd.ir
www.booda.blogfa.com
http://hosc.blogfa.com

 سعيده كريم نژاد

نزاع فلسفه ودين دريونان

فهرست: 
  
ايدئاليستها
ماده گرايان
امپدوكلس
سوفسطاييان
سقراط
توضيحات
 
I - ايدئاليستها
عصر پريكلس، از لحاظ تنوع و بي نظمي افكار و از لحاظ مخالفتهايي كه با جميع  موازين و سنن قديم پديد آمده بود، به دوران ما شباهت بسيار دارد; ولي از نظر كثرت و اعتلاي آراي فلسفي، يا از نظر قدرت و حرارتي كه در مباحثات فلسفي به كار ميرفت، هيچ دوراني بدان پايه نميرسد. هر موضوعي كه امروز موجب تهييج مردمان گردد، در آتن قديم نيز جوش و خروش برپا ميكرد، و چنان آزادي و شور و شوقي در كار بود كه همه يونانيان جز جوانان به وحشت افتاده بودند. بسياري از شهرها، خصوصا اسپارت، مردم را از بحث در مسائل فلسفي مانع ميشدند; زيرا (به قول آتنايوس) ((اين گونه مناقشات موجب حقد و نزاع و جدال بيهوده است.)) ولي، در عصر پريكلس، ((لذات)) فلسفه افكار و تخيلات دانشوران و روشنفكران را تسخير كرده بود; دولتمندان يونان، چون فرانسويان عصر روشنگري، در خانه‌هاي خود مجالس بحث و مناظره برپا ميداشتند. فيلسوفان در شهرها انگشتنما بودند، و بحث و جدل آنان، چون پيروزيهاي مسابقات اولمپي، با هلهله و غوغاي فراوان تحسين و تمجيد ميشد. هنگامي كه در سال 432 جنگ شمشير بر جنگ الفاظ افزوده شد، هيجانات فكري مردم آتن به تب گرمي مبدل شد كه اعتدال و رزانت انديشه و را يكسره نابود ساخت. اين تب سوزان پس از شهادت سقراط چندي فرو نشست، يا از آتن به ساير مراكز حيات يونان راه جست; حتي افلاطون كه دوران بحراني آن را ديده بود، پس از شصت سال، از اين وضع تازه خسته و فرسودشد، و ثبات تصرفناپذير و استقرار فكري مصريان را آرزو ميكرد. تا فرا رسيدن نهضت علمي و ادبي رنسانس، در هيچ عصري چنين شور و شوقي در بيان عقايد و نقد آرا پديد نيامد.
افلاطون نقطه ي اوج تكاملي بود كه با پارمنيدس آغاز شده بود. نسبت افلاطون به پارمنيدس چون نسب هگل به كانت بود; هر چند كه افلاطون همه افكار فلسفي را بآساني محكوم و مردود ميساخت،هرگز از تكريم و بزرگداشت پدر مابعدالطبيعي خود باز نايستاد.در سال 450 ق‌م، در شهر كوچك الئا كه بر سواحل غربي ايتاليا قرار داشت  فلسفه اي آغاز شد كه، درطي هر يك از قرون بعد، سرسختانه با ماده گرايي مي جنگيد1.مسئله اسرارآميز معرفت، مسئله تمييز بين ((بود)) و ((نمود))، و فرق ميان حقيقت نامرئي و مرئي غيرحقيقي، همه، در ديگ افكار اروپاييان ريخته شد تا در طول تاريخ يونان و در سراسر قرون وسطي گاهاندك اندك و گاه با شدت بيشتر بجوشد و سرانجام با افكاركانت غليان آن به حد انفجار رسد و تحولي در فلسفه پديد آرد. همچنانكه هيوم موجب بيداري كانت شد، گزنوفون نيز پارمنيدس را به تحصيل فلسفه برانگيخت.  
كسنوفانس ميگفت كه خدايان اساطيري جز افسانه نيستند، و فقط يك حقيقت موجود است كه هم جهان و هم خداست. عقايد كسنوفانس افكار بسياري را بيدار ساخت، و شايد پارمنيدس نيز يكي از آن جمله بود.
پارمنيدس از فيثاغورسيان نيز تعليم گرفت واز شوقي كه آنان به نجوم داشتند بهره برد، ولي خود را در ميان ستارگان گم نكرد و، چون اكثر فلاسفه يونان، به مسائل معاشي و سياسي پرداخت. وي از جانب الئا مامور شد كه قانون نامهاي تدوين كند; اين قانون نامه چنان مورد پسند واقع شد كه از آن پس حكام و قضات الئا ناچار بودند كه در هر مورد بر حسب آن حكم كنند. پارمنيدس گويا در طي زندگي پرمشغله خود
فرصتي به دست آورده و منظومه اي فلسفي به نام در باب طبيعت نوشته است كه اكنون يكصد و شصت بيت آن باقي است; اين مقدار اندك كافي است كه ما بر اينكه وي نثر ننوشته است تاسف بخوريم. شاعر اين منظومه شوخ طبعانه چشمكي زده، ميگويد الاه‌هاي به او وحي كرده است كه: موجودات همه يكي هستند; حركت و تغيير و تكامل حقيقت ندارند و از توهمات حواس سطحي و متناقض و خطاكار ما هستند; در زير اين ظواهر، وحدتي ثابت، متجانس، تقسيمناپذير، باقي، و بيحركت وجود دارد كه هستي واحد، حقيقت يگانه، و خداي يكتاست.

هراكليتوس ميگفت: همه چيز در تغيير است. پارمنيدس ميگويد: همه چيز يكي است و هيچ تغيير نميكند. وي نيز، چون گزنوفون، گاه از اين يگانهاي كه جهان است سخن ميگويد و آن را محدود و كروي ميداند; گاه نيز با چشم خيال به جهان مينگرد و هستي را با فكر يكي ميشمارد و چنين ميسرايد: ((بودن و انديشيدن، هر دو يك چيزند;)) گويي مقصودش آن است كه براي ما وجود اشيا بسته به ميزان آگاهي ماست بر آنها. آغاز و انجام، تولد و مرگ، كون و فساد، اينها همه بر صور و اشكال تعلق ميگيرند; حقيقت يگانه هرگز آغاز و انجامي ندارد، شدن در كار او نيست، و وجود مطلق است; حركت نيز حقيقتي ندارد، زيراشيئي كه حركت ميكند چنين به نظر ميرسد كه از محل خود به محل ديگري كه تهياست انتقال مييابد، ولي فضاي تهي، يعني خلا محض، وجود ندارد، و عدم وجودنميتواند داشت; و آن يگانه همه گوشه و كنار جهان را پر كرده است و تا ابد ساكن وثابت است2.
نبايد توقع داشت كه مردم همه اين سخنان را با بردباري شنيده و تحمل كرده باشند; چنين به نظر مي آيد كه سكون پارمنيدسي مورد هزاران حمله و اعتراض ماورا الطبيعي قرار گرفت. زنون الئايي از پيروان هوشمند پارمنيدس بود; اهميت وي در آن است كه ميكوشيد ثابت كند كه كثرت و حركت، لااقل از لحاظ نظري، به همان ميزان غيرممكن است كه يگانه ساكن پارمنيدس. زنون، براي آنكه در گمراهي ورزشي كرده و در دوران شباب خود را مشغول داشته باشد، كتابي حاوي تعدادي پارادوكس انتشار داد كه از همه آن فقط نه گفتار به دست ما رسيده است، و ما نقل سه گفتار را از آن جمله بسنده ميدانيم: اول زنون ميگفت: براي آنكه جسمي از نقطهاي به نقطه A برود، بايد اول به نقطه B كه در ميان مسير او به نقطه A است برسد; و براي آنكه به نطقه B برسد، بايد اول به نقطه C كه در ميان مسير او به نقطه B است برسد و بدين ترتيب، تا بينهايت; و چون براي طي اين فاصله‌هاي بينهايت، زمان بينهايت لازم است، پس حركت يك شي از هر جا به جاي ديگر در زمان محدود محال است. دوم بنابر برهان دوم، كه صورت ديگري است از برهان اول، اخيلس تيزپاي هرگز به پاي سنگ پشت كندرو نخواهد رسيد; زيرا هر بار كه وي به محلي كه قبلا سنگ پشت در آن قرار داشته برسد، سنگ پشت در آن لحظه از آن نقطه گذشته است.
سوم تيري كه پرتاب شده است، در حقيقت ساكن است; زيرا، در هر لحظهاي از پرواز خود فقط در يك نقطه فضا قرار دارد، يعني بدون حركت است; و حركت آن، هرچند كه از لحاظ حواس واقعيت دارد، از لحاظ منطق و متافيزيك غيرحقيقي است3.
زنون در حدود سال 450، و شايد همراه پارمنيدس، به آتن آمد و آن شهر را، كه مستعد جنب و جوش بود، برانگيخت; زيرا وي ميتوانست با قدرت بيان خود هر گونه نظر فلسفي را به نتايجي سخيف و غيرمعقول تبديل كند. تيمون فيلوسي چنين ميگفت:
هر چه هر كس ميگفت، زبان دو لبه زنون توانا درباره نادرستي آن استدلال ميكرد. اين خرمگس معركه قبل از سقراط (به مفهوم نسبي و خاصي كه ناچار، بر اثر بيخبري از گذشته، بايد به اين گونه عبارات بدهيم) پدر منطق بود، چنانكه پارمنيدس نيز براي اروپاييان پدر متافيزيك به شمار ميرود.
سقراط، كه بر روش ديالكتيكي زنون خرده ميگرفت، خود با چنان شور و شوقي از آن تقليد ميكرد كه مردم آتن، براي آسايش فكر خود، او را كشتند. زنون در سوفسطاييان شكاك بشدت تاثير كرد، و سرانجام، همين شكاكيت زنون بود كه اساس فلسفه پورهون و كارنئادس را تشكيل داد. زنون در دوران پيري، هنگامي كه ((مردي حكيم و دانشمندي بزرگ)) شده بود، شكوه ميكرد كه فيلسوفان لافهاي فلسفي
دوران جوانيش را به جد حمل كردهاند. رفتاري كه در پايان عمر پيش گرفت بيشتر موجب مرگش شد; زيرا در توطئهاي كه براي خلع نئارخس، جبار الئا، ترتيب يافته بود شركت جست; ولي ديري نگذشت كه در اين كار شكست خورد و گرفتار شد، و پس از شكنجه بسيار به قتل رسيد. وي چنان دليرانه شكنجه‌ها را تحمل كرد كه گويي ميخواست در اندك زماني نام خود را با فلسفه رواقي پيوند دهد.
II - ماده گرايان
پارمنيدس از يك سو، با انكار حركت و تغيير، در برابر ماورا الطبيعه روان و متغير هراكليتوس قيام كرد، و از سوي ديگر، عقيده او به يك گرايي با نظريه اتمي فيثاغورسيان متاخر به مخالفت برخاست. زيرا پيروان فيثاغورس نظريه عددي مقتداي خود را تكميل كردند و گفتند كه اشيا از اعداد، يعني از واحدهاي تقسيم ناپذير، تشكيل ميشود. و وقتي كه فيلولائوس تبي بر اين گفته افزود كه ((همه امور به حكم ضرورت و با هماهنگي واقع ميشوند))، همه مقدمات براي پيدايش مكتب اتمي در فلسفه يونان آماده شد.
در حدود سال 435، لئوكيپوس ملطي به الئا آمد و نزد زنون به تحصيل علوم پرداخت. ممكن است كه وي در اينجا از نظريه عددي و اتمي فيثاغورسيان آگاهي يافته باشد، زيرا زنون در برخي از ظريفترين پارادوكسهاي خود به اين نظريه كثرت نظر دارد. لئوكيپوس عاقبت در آبدرا، كه يكي از مستعمرت آباد يونيا در تراكيا بود، اقامت گزيد. از تعليمات مستقيم او فقط يك قطعه كوچك باقي مانده است: ((هيچ امري بي دليل روي نميدهد; و هر چيز بر اثر علتي و به حكم ضرورتي واقع ميشود.))

شايد براي پاسخ گفتن به زنون و پارمنيدس بود كه...

 

فرستاده شده توسط: مريم شيرعلي

ادامه نوشته

حوزه علمی اسکندریه

سلام.ضمن تشکر از خانم کارده مطلب زیر متن کامل کنفرانس ایشان با عنوان "حوزه علمی اسکندریه" می باشد.

                                                       *    *    *

اسکندر ، اسکندریه ، کتابخانه اسکندریه

بعد از شکست خائرونیا ، اسکندر فرمانروای سراسر یونان شد . وی ایران ، مصر و بخشی از هند را تصرف کرد . در مصر شهر اسکندریه را بناکرد که در آن زمان زیباترین شهر و به عنوان پایتخت محسوب شد اما اسکندر پایان کار اسکندریه را ندید و در راه بازگشت از شرق در بابل مرد . بعد از وی امپراتوری بین سه تن از سردارانش تقسیم شد که مهتمرین آنها بطلمیوس ( ملقب به سوتر ) می باشد که سلسله بطلموسیان را تاسیس کرد و فرمانروای مصر شد  بعد ار تحکیم فرمانروایی او اسکندریه به مرکز نوین دانش یونانی تبدیل شد و کتابخانه عظیم اسکندریه در آنجا بنا شد . که توسط فیلادلفوس ( پسر بطلمیوس ) گسترش یافت این کتابخانه شگفتی جهان باستان و نخستین دانشگاه جهان به شمار می آمد  که دارای اتاقهایی در زمینه اختر شناسی ، کالبد شناسی ، جانور شناسی و گیاه شناسی  بود در آن کتابخانه جهت انجام امور از دانشمندانی از جمله دمتریوس ، آپولونیوس و کالیماخوس  که توانائیهایشان بسیار بالا بود و کتابداری کار فرعی آنها به شمار می رفت استفاده می شد آنها تخصصشان را در یک راه به خصوص به کار می بردند و آن هم به دلیل تفکر افلاطون و سقراط بود که تنها موافق روش نظری بودند . کتابخانه بخش فلسفه نداشت اما در اختر شناسی و بعد از آن در ریاضیات بسیار پیشرفت کرد، ولی بعد ها این کتابخانه توسط رومیها به آتش کشیده شد و از بین رفت .

اقلیدس : اقلیدس                                                                                                  

از تبار فنیقی و نخستین رئیس بخش ریاضیات بود . در زبان یونانی اقلی به معنی کلید و دس به معنای هندسه و اقلیدس به معنای کلید هندسه است . مهمترین کتاب او اصول می باشد که به عربی ترجمه شده و در سراسر اروپا و خاور میانه گسترش یافت . کتاب اصول وی در زمینه هندسی یونانی ، جبر و نظریه اعداد نوشته شده است . که شامل 13 مقاله و 465 قضیه می باشد و در زمینه دایره ، خط راست ، هندسه فضایی  صفحه و کره ، اشکال منتظم ، اعداد گنگ ، استفده از خط کش و پرگار در ترسیمات و ..... می باشد که البته اقلیدس مطالب و نظریه های جدید عنوان نکرده بلکه همان نظریه های دانشمندان پیشین خود را به صورت قضایا و برهانهای منطقی عنوان نموده است و جالب است بدانیم که نیوتن بعد از 2000 سال نظریات او را رد نکرده است اما به نظرآلبرت انشتاین هندسه اقلیدس در فضا و زمان معتبر نیست . بسیاری از ریاضیدانان برجسته نخستین گرایش خود را به ریاضیات مدیون کتاب اصول اقلیدس هستند به طوریکه آمده " نسخه ای از کتاب اقلیدس به دستش رسید و بی درنگ مفتون برهانهای روشن و استوارش شد . یکا از روشهایی که اقلیدس در این کناب به کار برده است برهان خلف می باشد برای مثال اگر الف دروغ باشد پس ب راست است . ب دروغ است پس الف راست است . در اینجا اثبات اقلیدس از راه برهان خلف برای اثبات  نامتناهی بودن اعداد اول را بررسی می کنیم : می دانیم عددی که جز بر خود و بر یک بر اعداد دیگر تقسیم پذیر باشد مرکب است و در غیر اینصورت اول است . ازراه برهان خلف فرض می کنیم اعداد اول نامحدود نباشند و N  بزرگترین عدد اول است و K=( 2*3*5*….*N) +1   . امتحان می کنیم K  را بر عدد دلخواه P  تقسیم می کنیم چون P  که عدد اول است از اعداد تشکیل دهنده داخل کمان است پس در تقسیم  K بر P عدد 1  اضافه می ماند . پس K  عدد اول است . اما K   از  N بزرگتر است پس K  مرکب است چون N عدد اول است و فرض محدود بودن اعداد اول به نتیجه متناقض K  عدد اول است و K  عدد مرکب است می انجامد پس فرض ما غلط است و تعداد اعداد اول نامتناهی است و این روش حقیقتاً نشانه ذهن ممتاز است . اقلیدس تالیفاتی را در زمینه اختر شناسی و موسیقی داشته است و در باب نورشناسی نیز قانونهای بازتاب را بیان نموده که آن را هندسه محض تلقی نمودند و در آن زمان از نظر فیزیکی به آن توجهی نشد...  

ادامه نوشته

حوزه علمی آتن

مطلب زیر متن کامل کنفرانس خانم زهره گودرزی میباشد.

                                                        *     *     *

حوزه علمی آتن :

پس از جنگهای ایران و یونان شخصی به نام پریکلس که سخنوری توانا و حامی علم و ادب و هنر بود به فرمانروایی آتن رسید و سی سال هم فرمانروایی آتن را به عهده داشت در عصر او آتن به زیباترین شهر آتن تبدیل شد و هر که هنری داشت به آتن می شتافت .

برای بررسی علم در آتن ناگزیر به افرادی می رسیم که واسطه انتقال اندیشه های فیثاغورثی به یونان بودند :امپدوکلس ، پارمنیدس ، زنون .

در زیر به بررسی هر یک می پردازیم :

- امپدوکلس:امپدوکلس400  -500 ق م

1- در اواخر عمر به علم پرداخت.

2- اولین کسی که هوا را جزء عناصر محسوب کرد.

3-تشخیص جود جنس در گیاهان (نر و ماده).

4- نظریه ای درباره تغییر اتفاقی و بقای اصلح (به این ترتیب که اول قسمتهای مختلف بدن حیوانات تشکیل شده اند .این در مراحل اولیه منجر به پیدایش هیولاهاشده که چون آن ها با محیط خود سازگاری کامل نداشته اند از بین رفته اند یا موفق به تولید مثل نگشته اند . اما سرانجام ،شکل های رضایتبخشی پدید آمده اند که با محیطشان سازگاری داشته اند .اینان موفق به زاد و ولد شده و لذا دوام آورده اند .این به یک معنا نظریه ای درباره تکامل و انتخاب طبیعی بود و اتفاقاٌ داروین نیز آن را در مقدمه اثر معروف خود (منشاء انواع ) نقل کرده است .)

5- درباره نور ( برای نور سرعت محدودی قائل شد – و نظریاتی در مورد اجسام تابان ومنیر که در مقابل عقاید فیثاغورثیان در خور توجه است – برای اطلاع بیشتر به کتاب تاریخ علم کمریج صفحه 111 مراجعه شود .)

6- اما آوازه امپدوکلس بیشتر به خاطر چهار عنصر اربعه (خاک،آب،هوا آتش ) و دو نیروی معروفش (جاذبه ودافعه ) می باشد .این ایده تا سده هجده که شیمی نوین پا یه ریزی شود  پا برجا بود .(به این ترتیب که تشکیل مواد را طی چهار مرحله زیر تعریف می کردند : تمام عالم از این چهار عنصر تشکیل شده ومخلوطی از این چهار ماده بوده در مرحله دوم عناصر با نیرویی (دافعه )از هم دور شدند ودر مرحله سوم کاملاٌاین عناصر از یکدیگر جدا شدند و در مرحله آخر دوباره مخلوطی از چهار عنصر، (نیروی جاذبه )  مواد پیرامون ما را تشکیل دادند.

7- تاسیس مدرسه ای در سیسیل کهدر این مدرسه کارهایی از قبیل کالبد شکافی و... انجام می شد و آنها خون قلب را جایگاه عقل می دانستند و به طور کلی خصوصیات اخلاقی را به ترکیب خونی نسبت می دادند و مثلاٌ برای درمان فساد اخلاقی تغییر خوراک را تجویز می کردند ...  

ادامه نوشته

علم فيثاغورسي(بخش دوم)

هندسه در نزد فيثاغورسيان:  فيثاغورسيان به هندسه علاقه مند بودند . و علاقه ي اصلي آنها به شکلهاي  هندسي منتظم بود. يک چند وجهي را منتظم نامند هرگاه وجوه آن چند ضلعي هاي منتظم مساوي و کنجهاي آن نيز همه مساوي باشند.گرچه چند ضلعيهاي منتظم از هر مرتبه اي موجودند معلوم مي شود که تنها پنج چند وجهي منتظم متفاوت وجود دارند.چند وجهيهاي منتظم از روي تعداد وجوه آنها نامگذاري مي شوند.مثلاً چهاروجهي با 4 وجه مثلثي ، شش وجهي يا مکعب با 6 وجه مربعي ، هشت وجهي با 8 وجه مثلثي،دوازده وجهي با 12 وجه پنج ضلعي و بيست وجهي با 20 وجه مثلثي را داريم .                           
تاريخ اوليه ي اين چند وجهيها ي منتظم در تاريکي ايام گذشته محو شده است.بررسي رياضي آنها در مقاله ي هشتم اصول اقليدس آغاز شد.اولين حاشيه بر اين مقاله خاطرنشان مي سازد که اين مقاله اجسام موسوم به افلاطوني را بررسي مي کند،که به غلط چنين نام يافته اند،زيرا سه تا از آنها،يعني چهار وجهي،مکعب و دوازده وجهي منسوب به فيثاغورسيان است،در حالي که هشت وجهي و بيست وجهي به تئايتِتوس(Theaetetus) منسوب است.
افلاطون چهار جسم صلبي را که به آساني قابل ساختن است- چهاروجهي،هشت وجهي ،بيست وجهي و مکعب- به صورت رمزگونه اي با چهار عنصر اوليه امپدوکلسي (Empedoclus) کليه اجسام مادي -آتش،باد،آب و خاک-مربوط مي سازد.
يوهان کپلر(Johann Kepler)(1571-1630) توضيح استادانه اي براي انتسابهاي افلاطون ارائه کرد.وي به طور شهودي پذيرفت که از بين اجسام صلب منتظم،چهاروجهي کوچکترين حجم را نسبت به سطح محصور مي کند.در حالي که بيست وجهي بيشترين بيشترين حجم را در بر مي گيرد.حال اين نسبتهاي حجم به سطح به ترتيب کيفيتهاي خشکي و رطوبت هستند و چون آتش خشکترين اين چهارعنصر و آب مرطوب ترين آنهاست،چهاروجهي بايد مظهر آتش و بيست وجهي مظهر آب باشد.مکعب با خاک مربوط است،زيرا مکعب که استوار بر يکي از وجوه مربع شکل خود تکيه مي کند،بيشترين پايداري را دارد.از سوي ديگر هشت وجهي،وقتي که دو راس متقابل آن به آرامي بين دو انگشت سبابه و شست نگه داشته شود،به آساني مي چرخد و ناپايداري باد را دارد.بالاخره دوازده وجهي ،به آسمان مربوط مي شود،زيرا دوازده وجهي داراي 12 وجه است و منطقة البروج نيز 12 علامت دارد.
اخترشناسي فيثاغورسي:
اين علم نزد فيثاغورسيان يک علم نظري بود.و نظرات آنان در اين زمينه قابل توجه است.
اعتقادات آنان عبارت بود از:
  1- زمين کروي است.
    * دلايل:
     الف) مقايسه ي زمين با خورشيد و ماه.
       ب) کره کاملترين شکل است،پس تمام اختران مي بايست کروي باشند.
  2- زمين مرکز عالم نيست و همراه با خورشيد،ماه و ستارگان بر گِرد آتشي که در مرکز عالم است مي گردد.
  3- مدارها لزوماً دايروي هستند.
    *دليل:اگر کره در سه بعد کاملترين شکل است،دايره در دو بعد کاملترين شکل مي باشد.
  4- فاصله هاي اختران از آتش مرکزي به نسبتهاي عددي ساده است.
  5- عالم چرخ فلکي است که مي چرخد و از آن ترنم موسيقي شنيده مي شود.
فيزيک فيثاغورسي:  همچنان که گفتيم علاقه ي فيثاغورسيان به نظر بود تا عمل امّا در ميان آثار آنان نخستين نشانه هاي فيزيک تجربي ديده مي شود. در ميان آنها آزمايش از مشاهده مهمتر بود.آزمايش يعني ترتيب دادن مشاهداتي که در اوضاع و احوال خاصي صورت پذيرد.تفاوت مشاهده و آزمايش تفاوت مابين ديدن انفعالي طبيعت(عدم عمل و اثر مشاهده گر) و پرسش فعالانه از مجهولات موجود در طبيعت است.

---

نویسنده: علی جعفری

چهره هاى تاريخ(آرخلائوس)

بى شك يونانيان نخستين مردم متمدنى بوده اند كه واژه فلسفه و مفهوم آن را آفريده اند و به درستى مى بايستى سرزمين يونان باستان را زادگاه انديشه فلسفى باخترى و ديگر دانش هايى دانست كه راه هاى شناخت عقلى جهان را به روى آدمى گشوده است. آنچه انديشه فلسفى يونانى را از ديگر انديشه ها جدا مى سازد، ويژگى هاى برجسته آن است. اما اين ويژگى زاييده يك استعداد و موهبت ويژه يونانى و يا وابسته به سرشت و خميرمايه معنوى يونانى كه از ميان همه ملت هاى جهان باستان تنها به آنها داده شده باشد، نيست، بلكه خود پديده اى است كه زاييده گسترش انگيزه هاى تاريخى مردم اين سرزمين بوده است.
يونانيان مردمى برگزيده به وسيله خدايان براى آفرينش انديشه هاى فلسفى نبوده اند. آنچه كه نبوغ يونانيان باستان براى انديشه علمى و فلسفى ناميده مى شود، يك ويژگى يونانى است. براى يافتن عللى كه در جريان گسترش تاريخ مردم يونان به پيدايش و شكفتگى انديشه و جهان بينى فلسفى انجاميده است، لازم است به واقعيت پيدايش و گسترش تاريخى يونان پرداخته شود. در اين مسير، شناخت فيلسوفان و انديشه هاى آنان و يا محيط زندگى فيلسوفان يونان باستان و حتى شرايط و شيوه زندگى آنها امرى ضرورى است و اينها مواردى بوده است كه هر يك جداگانه در تعيين شكل و چگونگى انديشه آنها تاثيرگذار بوده است.
آرخلائوس بزرگترين شاگرد آناكساگوراس و مشهورترين نماينده مكتب فلسفى وى بوده است. درباره زندگى وى اطلاعات بسيار ناچيزى در منابع و عقايد فيلسوفان يونانى وجود دارد. گفته مى شود وى متولد شهر آتن بوده است. آرخلائوس شاگرد آناكساگوراس و معلم سقراط ديگر فيلسوف يونانى بود و گفته مى شود سقراط در جوانى به همراهى آرخلائوس به شهر ساموس رفته است. وى نخستين كسى بود كه فلسفه طبيعى را از منطقه ايونيا به شهر آتن آورد و آن را طبيعى خواند. علاوه بر اين، فلسفه طبيعى سقراط نيز دانش اخلاق را وارد آتن كرد و آرخلائوس نيز ظاهراً به تحقيق و نظريه پردازى در زمينه اخلاقيات پرداخت.
نظريات فلسفى آرخلائوس را مى توان در چند گزارش يافت كه در ميان آنها مهم ترين و كامل ترين آن گزارشى از سيمپليكيوس در تفسير كتاب فيزيك ارسطو و ديگرى از هيپوليتوس است. در گزارش نخست گفته مى شود كه آرخلائوس از شهر آتن، شاگرد آناكساگوراس كه گويند سقراط با وى همنشين بوده است كوشش مى كند كه چيزهاى ابتكارى از خود وارد جهان شناسى و موضوع هاى ديگر كند. وى كه به يك آميزه مادى عقيده داشت معتقد بود كه از آغاز يك نوع آميزه اى در عقل جاى داشته است. منشأ حركت جدا شدن گرم و سرد از يكديگر بود، كه از اين دو، اولى حركت دارد و ديگرى ساكن است و هنگامى كه آب مايع مى شود به مركز جارى مى گردد و سپس سوخته مى شود و هوا و خاك پديد مى آيند.
آرخلائوس مدعى بود آسمان ها خميده اند و در نتيجه خورشيد به زمين روشنايى بخشيده و هوا را شفاف و زمين را خشك كرده است. به گفته وى خورشيد براى همه مردمان در يك زمان طلوع و غروب نمى كند، چنانكه اگر زمين مسطح مى بود بايد آن طور باشد. بنابر آنچه از اين گزارش ها به دست مى آيد، نشان مى دهد فلسفه آرخلائوس، كوششى است كه اصول عقايد آناكساگوراس را با نظريات طبيعيان پيشين در آميزد. در اين ميان چند نكته قابل بحث است، وى برخلاف استاد خود كه عقل را تنها به جنبش آورنده نظام هستى مى دانست و هرگونه آميختگى چيزهاى ديگر را با آن منكر بود، آن را به يكسان فطرى همه جانوران مى داند.
از ديدگاه آرخلائوس، عقل سازنده نظام جهانى نيست، بلكه گرما و سرما چنين نقشى را برعهده دارند. در جهان شناسى آرخلائوس، چند نكته به چشم مى خورد: گرم و سرد در آغاز از يكديگر جدا مى شوند. گرم در حركت است در حالى كه سرد ساكن يعنى در حال انجماد است و نمى جنبد. از نظر وى اين دو (سرما و گرما) نظام جهانى را شكل مى بخشند. درباره پيدايش جانوران، وى هسته نظريه آناكسيماندروس را مى پروراند كه طبق آن نخستين جانوران از خاك نمناك پديد آمدند و جانوران هنگامى آغاز به پديد آمدن كردند كه زمين در بخش زيرين آن اندك اندك گرم تر مى شد، يا به تعبير امروزى، محيط براى پرورش ارگانيسم زنده سازگار مى شد.
از نظر آرخلائوس هر يك از جانوران به مانند آدميان، عقل را به كار مى برند، هرچند بعضى تندتر و بعضى كندتر. آرخلائوس همچنين درباره زندگى اجتماعى نيز صاحب نظر بود از ديدگاه وى عدالت و ستم زائيده طبيعت نيست، بلكه نتيجه قرارداد است.

محمود فاضلى

منبع:شرق

علم فيثاغورسي(بخش اول)

علم فيثاغورسي:نظريه ي اعداد - اخترشناسي - فيزيک - موسيقي
نظريه اعداد:
فيثاغورسيان علاقه ي زيادي به حساب داشتند و براي اعداد صحيح اهميتي رازورانه قائل بودند.حساب نزد آنان نظري بود تا عملي.
تمام رياضيات نزد آنان واجد اهميت يکساني نبود.آنان به نظريه اعداد (Theory of Numbers) اهميت بسيار مي دادند و البته اين امر با جنبه ي هنري رياضيات ارتباط داشت(تا با جنبه ي عملي).
فيثاغورسيان اعداد صحيح(Whole Numbers) را به زوج و فرد تقسيم مي کردند.آنها معتقد بودند عدد از 1 (واحد) حاصل مي شود.۱ نقطه است. 2 خط است و 3 سطح است . 4 حجم يا جسم است.از طرفي اعداد يا مربع بودند يا مستطيل.عدد زوج نزد آنان نامحدود و عدد فرد محدود بود.
عدد مربع (Squre Numbers) نزد آنان اعدادي بود که از دو عامل ضرب برابر تشکيل مي شود، با 1 شروع مي شد. 

 

 

 

                            7+5+3+1=4×4=16                   5+3+1=3×3=9            3+1=2×2=4        1
عدد nام،حاصل جمع n عدد فرد نخستين است.

اعداد مثلثي(Triangular Numbers) عبارتند از: ...,10 ,6 ,3 ,1
 .
 .  .               .                   
 .  .  .            .  .          .  
 .  .  .  .         .  .  .       .   .        .
  4+3+2+1=10                   3+2+1=6                2+1=3                1
عدد مثلثي nام حاصل جمع n عدد نخستين است.
دو عدد مثلثي پشت سر هم تشکيل عدد مربع مي دهند.                   (9=6+3)

عددي که از 3 عامل تشکيل شده باشد عدد حجمي (Solid Number) ناميده مي شود و اگر 3 عامل تشکيل دهنده ي عدد برابر باشند، عدد را مکعبي (Cubic Number) گويند .
         9+4+1=14 *              4+1=5 *               3×3×3=27                     2×2×3=12
*اعداد هرمي(Pyramid Number)حاصل جمع مجموعه اي از اعداد مربعي است.

به اين ترتيب نخستين گامها به سوي انتزاعي شدن اعدا صحيح برداشته شد.
اعداد در معدودات معنا مي شوند.فيثاغورسيان اصول رياضيات را اصول طبيعت نيز مي دانستند.تمام اجسام عبارت از نقطه ها و يا واحدها در مکان اند که چون با هم در نظر گرفته شوند يک عدد را مي سازند.آنها معتقد بودند که اعداد صورت پديده ها را تعيين مي کنند.به عبارتي در نزد اينان مادة المواد عالم اعداد بود.جهان شناسي ايشان متاثر از تفکرات رياضي آنها بود.جهان عدد بود ، انسان عدد بود.کيفيت هاي زندگي عدد بود.عدالت  4 ،نشاط 6 ،فرصت 7 و ازدواج 5 بود زيرا پنج حاصل جمع 2 و 3 بود، امتزاج اولين عدد زوج و اولين عدد فرد.حتي خدا هم عدد بود.
اما بحث کميت هاي نامتوافق(incommensurable) نيروي رازورانه ي اعداد را در هم شکست.فيثاغورسيان در اندازه گيري ضلع و قطر مربع اين نکته را کشف کردند که زوج خطهايي هستند که هيچ واحدي،هر چند کوچک ، نمي تواند آنها را اندازه بگيرد.به اين چنين کميت هايي کميتهاي نامتوافق مي گفتند.اين کشف براي آنها تکان دهنده بود.براي اثبات اين امر از برهان خلف استفاده مي کردند.مثلاً فرض کنيد که در ضلع مربعي، واحدي p مرتبه و در قطر آن مربع آن واحد q مرتبه تکرار شده باشد به گونه اي که p،q عامل مشترک صحيحي نداشته باشند چون اگر عامل مشترک داشته باشند مي توان آن دو را بر آن عامل مشترک تقسيم کرد و بحث را در مورد حاصل تقسيم ها ادامه داد.
مي توان فرض کرد که p،q اعداد زوجي نيستند. زيرا اگر زوج باشند،مي توان آنها را بر 2 تقسيم کرد و عامل مشترک دارند.بنا به قضيه ي فيثاغورث q=۲p۲ خواهد بود.چون p عدد صحيح است.پس p۲ نيز عدد صحيح خواهد بود.در نتيجه ۲p۲ عدد ي زوج خواهد بود.پس q۲ بايد عدد زوجي باشد چون q نيز عددي صحيح در نظر گرفته شده است.چون q۲ عددي زوج است در نتيجه q نيز بايد زوج باشد زيرا اگر q فرد بود،مربع آن هم فرد مي شد.
چون q زوج  است،اگر n عدد صحيحي باشد مي توان به جاي q نوشت 2n بنابراين خواهيم داشت.  ۴n۲=۲p۲ در نتيجه p۲=۲n۲ و اين به آن معناست که p هم بايد زوج باشد و اين نکته با فرض ما که p،q هر دو زوج نيستند متناقض است.تنها نتيجه اي که مي توان گرفت اين است که هيچ واحدي نيست که بتواند هم قطر و هم ضلع را با هم اندازه بگيرد.

----

نویسنده: علی جعفری

معرفي انديشمندان يونان(فيثاغورث)

فيثاغورث حوالي سال 570 ق.م در ساموس زندگي خويش را آغازيد.فیثاغورثمحضر اساتيدي چون طالس و آناکسيمندروس را درک نمود.او مردي دنيا ديده بود و چندين سال در سفر،بخصوص در مصر و بابل بود.در نهايت به کروتون رفت و در آنجا به تدريس پرداخت و انجمن عظيم تاريخي خود را به راه انداخت.بسياري وي را پيشوا و پدر فلسفه الهي خوانده اند.
چرا مکتب فيثاغورث را بررسي مي کنيم؟
    فيثاغورثيان قائل به حصول معرفت علمي از طريق درون نگري (Introspection) بودند و به اين امر بيش از مشاهده باور داشتند به همين جهت نيز به رياضيات و غور در ذهن خويش علاقه مند بودند.اين انديشه و ديگر انديشه هاي فيثاغورثيان که راجع به آنها سخن خواهيم گفت نزديک به 2000 سال مستقيم و غير مستقيم بر علم و حتي بيش از اين مدت بر فلسفه تاثير گذاشت . و اگر بگوييم تا اين تفکرات را در نيابيم سير تفکر اروپا را درک نخواهيم کرد ، سخني به گزاف نگفته ايم.
مکتب فيثاغورث چيست؟
انجمن فيثاغورثي، انجمني زاهدانه و رازورانه بود و مقرراتي سخت داشت.زنان ومردان تحت شرايطي يکسان به عضويت انجمن پذيرفته مي شدند.تجّرد امري اجباري نبود.سخت ترين بند مقررات اين بود که هيچ يک از اعضا نسبت به آنچه کشف مي کرد حقي نداشت.دانش ملک مشترک همه اعضا بود و افتخار پيشرفت دانش تنها به انجمن تعلق مي گرفت و کسي از آنچه در انجمن مي گذشت با جمع و اجماع سخن نمي گفت. آنها دست يافتن عوام الناس به رازهاي پنهان علم و فلسفه را شايسته نمي دانستند و به همین خاطر هر چقدر اعتبار و نفوذ اين انجمن فزوني مي يافت محبوبيت خود را نزد مردم وعوام از دست مي داد. مکتب فيثاغورث دنياي علم را تحت تاثير خود قرار داد.و تاثير فلسفه و انديشه هاي فيثاغورسيان در انديشه هاي بزرگان فلسفه کاملاً مشهود است.آرمان شهر افلاطون و بحث مُثل وي که تا به امروز تاريخ انديشه ذهن نظام مند افلاطون را مي ستايد،همه از مکتب فيثاغورث بر پا خواسته است.فيثاغورسيان بسيار علاقه مند به در دست گرفتن قدرت سياسي بودند امّا نه دولت هاي وقت و نه عوام اين امر را بر نمي تافتند.باري به هر جهت اين گروه پيش از آنکه توفيق هاي سياسي يابند از هم پاشيدند و به عنوان انجمن علمي محض و مطلق دوباره در تارنتوم به فعاليت هاي علمي خود ادامه دادند و به انجمن علمي گسترده تري که مرکز آن آتن بود تبديل شدند.
مختصري از اصول مذهبي و اعتقادي فيثاغورسيان:
ما دقيقاً نمي دانيم کدام اعمال مختص شخص خود فيثاغورث بوده است و کدام نبوده فلذا آنچه در اينجا بيان مي کنيم تحت عنون کلّي مذهب يا مکتب فيثاغورسي است.
1) بارزترين انديشه اين گروه که در عمل خود نيز بدان پايبند بودند،انديشه ي جامعه اي است که بر بنياد مالکيت اشتراکي،برابري جنسي و انظباط سخت،که عامل نگهدارنده جمهوري است استوار است.(اين عقيده از طريق افلاطون به آيندگان منتقل شد.)
2) زندگي فکري سعادتمندتر از زندگي عملي است و پيشه هاي عملي برازنده ي نخبگان نيست.
                              جز به خردمند مفرما عمل       گرچه عمل کار خردمد نيست
                                                                                               «سعدي»
3) مهمترين انديشه ي آنان واقعي تر انگاشتن عالم معقول از دنياي محسوس است.(اين انديشه با افلاطون به اوج کمال رسيد.)در نظر و نگاه فيثاغورسيان دنياي محسوس ناقص است و آفرينش دنياي ناقص در شان خداوند نيست.سپس نتيجه گرفتند که کژي و کاستي متضمن بي حقيقتي است و عالم حس ، تصويري معکوس از حقيقت است . آنها در تحصيل و کسب حقيقت به جهان هاي مثالي (Ideal Worlds) يا در درون ذهن خود روي آوردند.          

گزاره هایی که در سطر نخست آمده محصول شهود است نه مشاهده ی علمی و گزاره های بعدی قضایای منتج از استنباط است.از عواقب زیانبار این نگرش،بی توجهی به مشاهده بود.در سرتاسر این دیاگرام نشانی از دانش تجربی دیده نمی شود . بدین ترتیب هر چه بدست می آید علوم محض و جزمی (Dogmatism) است. 

---

نویسنده: علی جعفری

معرفي انديشمندان يونان(طالس)

1)طالس:  طالس يکي از حکماي سبعه يا هفتگانه ي يونان است.طالسحکماي سبعه هفت حکيمي مي باشند که پيش از سقراط مي زيستند و عبارتند از:
بياس(Bias)،پيتاکوس(Pittacus)،کليبول(Cleobule)،خيلون(Chilon)،ميزون(Myson)،سولون(Solon)،طالس.
  طالس مابين  640-540  قبل از ميلاد مي زيست . اخترشناس،فيلسوف،رياضيدان و مرد تجارت و بازرگاني بود.او در هندسه نوآور بود.برهان و اثبات هندسي از کارهاي مهم اوست.طالس واجد ذهني برجسته تر نسبت به بابلي ها و مصري ها بود و سوالاتي را مطرح مي نمود که فقط از طريق خرد محض مي توان به آنها پاسخ داد.
برهان(Proof) چيست؟
برهان عبارت است از بيان اينکه يک قضيه (Proposition) يا نتيجه ي(Conclusion) قضيه،تابع يک يا چند فرضيه يا مقدمات (Premises) است.توجه داشته باشيد که اعتبار نتيجه از اعتبار مقدمه ها بيشتر نيست زيرا احتمال خطا در استنتاج وجود دارد و البته درستي قضيه به درستي مقدمات وابسته است.
ارزش مقدمات به دو صورت قابل احتساب است:
1) آنها را مسلم يا بديهي فرض کنيم.
2) خود آن مقدمات از راه مقدمات ديگر به اثبات رسيده باشد.اگر اين امر آنقدر ادامه يابد تا ما به قضاياي اثبات نشده اي برسيم که مبناي استنتاج قرار گيرند.قضاياي اوليه (Primitive Propositions) ناميده مي شوند.
ماهيت قضاياي اوليه چيست؟
  قضاياي اوليه قضايايي هستند آنچنان بديهي که هيچ کس در بداهتشان ترديد نمي کند.
البته در اينجا دو سوال مطرح مي شود:
1) بديهي است؟
2) آيا بداهت تضميتي براي راستي هم هست؟
که البته پاسخ قطعي براي اين سوالات وجود ندارد.فعلاً همين که مقدمات قضايا را ساده تر يا بديهيتر از نتيجه هايش فرض کنيم،کافي است.تالس موفق شد از مقدماتي که پذيرفتن آنها ساده تر از نتايجشان بود،چند قضيه ي کلي استنتاج کند.او با اين عمل خود گام بلندي به پيش برداشت.
اقدامات تالس به طور خلاصه:
1) ابداع روش استنتاجي که در تاريخ رياضيات به طور اخصّ و در تاريخ تفکر به طور اعّم جايگاه بلندي دارد.
2) تعيين ارتفاع هرم از طريق مقايسه ي اندازه ي سايه هرم با سايه يک تکه چوب.
3) متناسب دانستن اضلاع مثلثهاي متساوي الزاويه.
4)طرح اين سوال عظيم تقريباً بي پاسخ که "آيا قضاياي غير بديهي را از قضاياي بديهي مي توان استنتاج نمود؟"

---

نویسنده: علی جعفری

یونانیان ( علم در يونان)

تاريخچه مختصري از وضع يونان:آکروپلیس در یونانيونانيان در ساحل غربي آسياي کوچک و در بيشتر جزيره هاي درياي اژه سکونت گزيده بودند.با مراجعه به اشعار هومر مي توان به روحيه مردم يونان پي برد.آنها مردمي ماجراجو با ذهني خيال پرداز و روحيه اي سرشار از کنجکاوي و شور زندگي بودند.دنياي آنها سرشار از اسطوره ها بود و انتهاي هر پاسخ آنها به خدايي يا خداياني ختم مي شد.بنابراين علم به مفهوم امروزي وجود نداشت.هر پديده ي طبيعي به نظر آنان سايه ي زميني يا بازتابي از هستي ماورايي بود،خاک،آب،باد و آتش (عناصر اربعه)،جنگل ها و زمين آکنده از جنيان و پريان بود و تمام اجرام آسماني قابل روئيت جاندار بودند.هومر
خدايان موجوداتي همانند بشر امّا بزرگتر و با طول عمري غير قابل شمارش که تقريباً هستي ابدي ناميده مي شدند داشتند امّا آن خدايان نيز مي مردند و عيب هايي نظير بَشر داشتند و بَشر در برابر آنان يا بايد مي ستيزيد و يا بايد نظر لطف و محبت آنها را جلب مي نمود.عالم منظر زيبايي داشت و در اين عالم مي بايست به سياحت پرداخت،پريان دريايي (Sirens)و يا عفريت جادو که مي توانست مردم را به خوک تبديل کند و عفريت هاي يک چشم(Cyclopes)موجوداتي بودند که در دام آنها افتادن نهايت خطر به حساب مي آمد.
در قرن ششم قبل از ميلاد يونانيان بهه لحاظ سياسي متحد نبودند.فقط چند دولت شهر مستقل وجود داشت.آتن،کورينتوس(Corinthus)،اِسپارت،ميلتوس(Miletus) و ساموس (Samos) اين دولت شهرها بودند.عدم اتحاد اين دولت شهرها يونان را محل تاخت و تاز پادشاهان ايراني از 546  تا 499 قبل از ميلاد و ده سال پس از آن نمود.حاصل اين مبارزات قدرت روز افزون آتن و اتحاد چند دولت شهر با هم گشت.بدين ترتيب آتن تا سده ي چهارم  ق.م  و حمله مقدونيان(اسکندر) مستقل و نيرومند بود.
پيدايش علم يونان:
ايونيا(Ionia)محلي است که علم يونان در آنجا آغاز مي شود.مردم يونيايي اين منطقه بازرگان بودند و در تجارت با مردم مصر،فنيقيه و بابلي ها از فکر و انديشه و علم آنها تحت تاثير قرار گرفتند.
علومي که در يونان قابليت طرح دارد عبارتند از:
  1- رياضياتي کم نظير
  2- اخترشناسي که به نسبت اخترشناسي بابلي ها (که در واقع شامل کوششهايي در تبيين حرکتهاي ظاهري پيچيده ي اختران است) بسيار اندک بود.مسائل اخترشناسي کهطالس ملطی در اين دوره مطرح شد آنقدر معضل آفرين بود که براي آنها تا زمان کپلر راه حل رضايت بخشي پيدا نشد.بعضي از آنها مي گفتند که زمين بايد بدون اتکا به جايي در فضاي خالي معلق باشد . طالس گفت: زمين بر اقيانوسي شناور است و آناکسيمنس (Anaximenes) گفت:زمين به سان برگ پهني در فضا شناور است.
  3- فيزيک(يعني طبيعت شناسي آنها) به خواصي چون جرم،شکل،وزن و حرکت که ميان همه مواد مشترک است مي پرداخت.فيزيک بيشتر نظري بود و به عبارت بهتر فيزيک کاربردي قابليت طرح نداشت.فيزيک آنان ترکيبي از حدس و گمانهاي تفنني فيلسوفانه بود و البته متاثر از نگرش سياسي و يا اخلاقي آنها به جهان بود.بحث هاي مطرح شده در اين بخش تماماً تخيلي و فاقد ارزش علمي بود.و البته تخيلي منظم هم نه.
  4- فلسفه- در فلسفه، متافيزيک (Methaphysic) آنها جدايِ از فيزيک آنها نبود و فيزيک آنها را نيز متاثر مي نمود.آنها در برابر تظاهرات گوناگون  و تغييراتي که بروز مي نمود،در برابربقراط حرکت وسکون و در برابر مرگ وحيات به دنبال يک اصل مي گشنتند که بتواند تغيير و هويت را تبيين کند.اين اصل اوليه که مادة المواد يا اساس مواد يا آرخه (Arche)ناميده مي شد.کُنه اصول فلسفي و فيزيکي دانشمندان را تشکيل مي داد . مثلاً هِراکليت (Heraclitus) مادة المواد را آتش و طالس آن را آب مي پنداشت .
  5- زيست شناسي و پزشکي در بردارنده اقدامات دقيق و اصولي بود . بقراط (Hippocrates) و ارسطو (Aristotle) از ممتازترين پزشکان و برجسته ترين طبيعي دانان بودند.بحث امکان تطور را نيز نخستين بار آناکسيمنس مطرح نمود.

روش علمي يونانان:
1- اهميت مشاهده و آزمايش در اين مردم کم بود.
2- از راه قياس به جهان خارج معرفت حاصل مي کردند و قياس بر پايه ي اصولي کلي بود و آن اصول کلي از احساس آنان  از وجود نظم در جهان ناشي مسشد.
3- طرح نظريه يا فرضيه ي متناسب با واقعيت ها نزد يونانيان واجد اهميت بود.اين امر نزد يونانيان تعميم استقرايي (Inductive generalisation) خوانده مي شد که مستلزم قريحه ي ابتکار است.بدين ترتيب آنها به نظريه اهميت مي دادند.
4- آنها به تفکر انتزاعي(Abstract though) که به نظرشان انساني ترين فعاليت بود رغبت بسيار داشتند.

در ميان انديشه هاي آن روزگار مهمترين ها عبارت بودند از:
1) به کاربردن روش قياس در رياضيات.
2) اعتقاد به بي تکيه گاهي زمين در فضا.
3) اعتقاد به اينکه مواد به ظاهر مختلف اند امّا در نهايت همانندند-کثرت در عين وحدت(البته نه به مفهوم عرفاني بلکه کاملاً مادي)
4) بحث تطّور،يعني امکان تبديل شدن موجودات به يکديگر.

---

نویسنده: علی جعفری

يونانیان

 

<برگرفته ازفصل بيست و هشتم جلد دوم تاریخ تمدن ویل دورانت>

 

اوج ترقي علم در يونان

 

I - اقليدس و آپولونيوس

قرن پنجم شاهد اوج قدرت ادبي يونان، قرن چهارم شاهد شكوفايي فلسفه، و قرن سوم شاهد تكامل علوم بود. سلاطين بيش از دموكراسيها نسبت به تحقيقات علمي گذشت و مساعدت روا ميداشتند. اسكندر كاروانهايي مركب از جدولهاي نجومي بابلي به شهرهاي يوناني سواحل آسيا فرستاد كه بزودي به زبان يوناني ترجمه شدند; بطالسه موزه مطالعات عالي را برپا داشتند، و علوم و ادبيات فرهنگهاي مديترانهاي را در كتابخانه بزرگ خود متمركز كردند; آپولونيوس مقاطع مخروطي خود را به آتالوس اول هديه كرد، و ارشميدس تحت حمايت هيرون دوم به تعيين نسبت محيط دايره به قطر آن، و محاسبه تعداد ماسه‌هايي كه براي پر كردن جهان لازم است پرداخت. زوال مرزها و ايجاد زبان مشترك، تبادل سيال عقايد و كتابها، تحليل رفتن فلسفه مابعدالطبيعه و ضعيف شدن علوم الاهي، برآمدن طبقه سوداگر غير روحاني در اسكندريه و رودس و انطاكيه و پرگامون و سيراكوز، و ازدياد مدارس و دانشگاه‌ها و رصدخانه‌ها و كتابخانه‌ها توام با ثروت و صناعت و پشتيباني پادشاهان موجد آن شدند كه علم از فلسفه جدا شود و در كار تنوير افكار، غني كردن، و در معرض خطر قرار دادن دنيا پيشرفت كند.

در شروع قرن سوم و شايد خيلي قبل از آن ابزار رياضيدانان يوناني توسط تكامل عددنويسي سادهتري براتر شد. نه حرف اول الفبا براي آحاد به كار برده شد، حرف بعدي براي عدد 10، نه رقم بعدي براي 20 و 30 و غيره. حرف بعدي براي عدد صد، و حروف بعدي براي دويست و سيصد و غيره كسور و اعداد وصفي با علامت (I) بر سر آنها مشخص ميشدند. بنابراين، حسب مطلب، (I) مشخص ((يك دهم)) يا ((عشر)) و (I) كوچك زير عدد، معرف هزار بود. اين تندنويسي رياضي روش سهلي براي محاسبه ايجاد نمود.

در بعضي از پاپيروسهاي يوناني كه در دست است محاسبات فراواني از كسر اعشار تا ميليونها انجام شده كه، اگر به سبك امروز محاسبه كنيم، جاي بيشتري را روي كاغذ اشغال خواهد كرد.

با اين وجود، بزرگترين موفقيت علوم هلنيستي در هندسه بود. اقليدس متعلق به اين دوره است. دو هزار سال است كه نام اقليدس با كلمه هندسه برده ميشود. آنچه از زندگي او ميدانيم به اين ترتيب است كه مدرسهاي در اسكندريه باز كرد، و شاگردان او نسبت به سايرين در رشته‌هاي خود ممتاز بودند. به پول توجهي نداشت، و چون شاگردي از او پرسيد: ((از خواندن هندسه چه نفعي ميبرم)) به غلامي گفت كه يك اوبولوس به وي بدهد. ((زيرا ميخواهد از آنچه ميخواند نفع ببرد.)) و اينكه وي مردي متواضع و بسيار مهربان بود، و ديگر اينكه هنگامي كه در 300 ق‌م كتاب معروف ((اصول هندسه))، يا به اختصار ((اصول))، خود را مينوشت هرگز به عقلش نرسيد كه فرضيه‌هاي مختلف را به كاشفان آنها نسبت دهد، زيرا جز اين ادعا نداشت كه فقط به جمع معلومات هندسي يونانيان در يك نظم منطقي اقدام كرده است. در اين كتابها، بدون هيچ گونه مقدمه يا تعذيز، به تعريف ساده قضيه، سپس به فرضهاي لازم، و بالاخره به بديهيات يا علوم متعارف ميپردازد. به پيروي از دستورات افلاطون، خود را مقيد به ارقام و شواهدي مينمود كه جز خط كش و پرگار ابزاري نخواهد. روش بيان تصاعدي را كه پيشينيان او ابداع كرده بودند و عبارت بود از فرضيه، نمودار هندسي، تصوير اثبات، و نتيجه اقتباس و تكميل كرد. علي رغم نقايص و اشتباهاتش، نتيجه كلي كار او يك نوع معماري رياضي بود كه در نشان دادن قدرت انديشه يوناني همپايه و رقيب پارتنون به شمار ميرود. در حقيقت امر، موفقيت علمي او به صورت كامل بيش از پارتنون دوام كرد، زيرا كتاب ((اصول)) حتي تا قرن ما، به منزله كتاب درسي هندسي، تقريبا در همه دانشگاه‌هاي اروپا مورد قبول بود. تنها كتابي كه از لحاظ دوام تاريخي با آن برابر است ((انجيل)) است.

اثر مفقود اقليدس، ((مقاطع مخروطي))، خلاصه مطالعات منايخموس، آريستايوس، و ديگران در رشته مخروطات است. آپولونيوس پرگايي، پس از سالها مطالعه و ممارست در مكتب اقليدس، رسالات او را به منزله شروع كار خود گرفته و ((مقاطع مخروطي)) خود را به رشته تحرير در آورد و، در ((هشت كتاب)) و 387 قضيه، خواص منحنيهاي حاصل از تقاطع مخروط با سطح را تشريح كرد. سه تا از منحنيها را (چهارمي آنها دايره است) به نامهاي جاويداني سهمي، بيضي، و هذلولي موسوم كرد. كشفيات او نظريه پرتابه‌ها را پيش راندند و مكانيك، دريانوردي، و نجوم را بسيار ترقي دادند. بيانش مشكل و مطول، ولي روشش كاملا عملي بود. آثارش، چون كتاب اقليدس، تشريحي بودند و هفت كتاب موجود او، تا به امروز، اصيلترين متون كلاسيك هندسه به شمار ميروند.