نقل قولی از نیوتن

 ---

از نیوتون پرسیدند: چرا به خدا ایمان دارید؟

گفت: من از گوشم و چشمم به خدای پی بردم.

آفریدگاری که در گوشم جمیع قوانین فیزیکی صوت را مراعات کرده و در چشمم همه قوانین نور را...

قوانینی که در گوش و چشم مراعات شده دارای مصادیق متناقض می باشند.

نزدیکی و دوری، سازش با گرما و یا سازش با سرما، سازش با محیط خشک، سازش با محیط مرطوب، سازش با محیط تاریک، سازش با محیط روشن و مانند آنها نمی توانند ساخته ماده فاقد شعور و فاقد علم باشند و عقل صحیح باور نمی کند این سازشها با وضع و احوال متناقض خود به خود پیدا شده باشد.

...

خداوند علم را نیز برای بقا ساخته است،علم آمده تا تکامل دهنده ی کاستی ها باشد،نه ابزاری برای انهدام،آمده تا ابزاری برای رشد و نمو بشر باشد.اگر به قدر اصل علم به علم،آگاهی داشته باشیم به حقیقتی دست یافته ایم که بالندگیمان در آن جهت بدون تردید است.بی شک خداوند نیز علم را به همین جهت ساخته و مغز را به همین منظور پرداخته است.

نیم نگاهی به فلسفه ی تاریخ

اگر بتوان پلی به فردا ساخت و امروز را به آینده پیوند زد، در اینصورت امروز بخشی از تاریخ خواهد شد اما نام آینده چه خواهد بود؟

آیا نام آن آینده هم اکنون خواهد بود؟هم اکنونی که در آن حضور خواهیم داشت؟نه،هر چند می گویند غیر ممکنی وجود ندارد اما باز به نظر من غیر ممکن است که نام آن آینده را هم اکنون بگذاریم،چراکه مگر نه این است که ما پلی به آینده ساخته ایم؟پس روی این پل لحظه های حال را به تاریخ مبدل می سازیم و بدون توقف به سوی آینده می رویم!هیچ ایستگاهی به نام هم اکنون وجود ندارد،اما مقصد کجاست؟همان آینده ی بی انتها!

اما باز پای لحظه ها می لنگد،آری نمی شود هم اکنون وجود نداشته باشد،همان لحظاتی که پیوند دهنده ی حال به آینده است،آنهایی که حال را تاریخ می کند و آینده را پیش می آورند هم اکنون ما هستند،راه فراری نیست!غیر ممکن غیرممکن نیست!

همیشه پای ثانیه ها می لنگد،اما اگر به واقع اینطور باشد،تکلیف ثانیه هایی که هیچ نلنگیدند و بدون توقف گذشتند و از جلوی دیدگان ما دور شدند چه میشود؟نه،شاید آن ثانیه ها دوندگان تاریخ زمان بودند،نمی خواهم به آنها پیله کنم!

با خود می اندیشم که آیا افلاطون،ارسطو و یا هر اندیشمند دیگر روزی که می کوشیدند تازه هایی را بیابند،به دنبال این بودند که ماندگار شوند،یا اینکه تنها می کوشیدند تا در زمان حال دست آوردی ارائه دهند!اسکندر،به قصد بدنامی در تاریخ فاتح شد و یا اینکه نه،تاریخ، او را اینگونه در هم پیچید؟!هیتلر به دنبال قدرت زمان خود بود یا ثبت خویش بر بستر تاریخ ...!

آری،گویا همه ی تقصیرها به گردن تاریخ است،خوب در هم نمی پیچید و گاهی بدها را خوب می پیچد!

درست که می اندیشم،در می یابم که تقصیر هیچ چیز و هیچ کس نیست،ارسطو و امثال او آمدند و بر پل زمان قدم گذاشتند،دست آوردهایی داشتند و زمان آنها را به تاریخ مبدل کرد،تاریخی غیر قابل بازیافت!

غیر قابل بازیافت،اما نمی توان منکر نتایج ثبت شده در تاریخ شد،نتایجی که نه تنها قابل بازیافتند بلکه قابل رشد و پرورش نیز هستند،توجه اساسی به تاریخ هر عصری می تواند تجربیات ارزشمندی را در اختیار مردم اعصار بعد از خود قرار دهد،نتایج جنگها و پیروزی ها و شکست ها،اختراعات و اکتشافات،تلاش در جهت یافتن مسائلی که در عصر خود نیمه تمام ماندند و شاید رجوع به تاریخ آن مسئله راه حلی را برای کشف مسائل آتی در اختیار ما قرار بدهد.

یک اندیشمند واقعی تاریخ مسائل را کنار نمیگذارد بلکه گاهی باید خویش را در تاریخ غرق کرد تا با چالش ها در آمیخت و از آنها پیروزمندانه سر به در آورد.

در پناه حق

نویسنده:سعیده کریم نژاد

جاذبه ی یک نظریه

   "بی گمان، ردپذیری یک نظریه کمترین جاذبه آن در میان جاذبه هایش نیست. بل درست از همین راه است که ذهنهای باریک بینتر را به سوی خود می کشد. بنظر می رسد که نظریه *«اراده آزاد»، که تاکنون صد بار آن را رد کرده اند، ماندگاری خود را از همین جاذبه داشته باشد: زیرا هر بار کسی می آید که خود را برای رد کردن آن چنانکه باید توانا می بیند."

                      فریدریش نیچه

 

 نقل از کتاب فراسوی نیک و بد، (ص ۴۸)


 *آزادی انتخاب انسان (اختیار)

 

تاریخ و فلسفه،نوع علم

تاریخ سرگذشت است،آنچه به ما از دیر زمانی پیش رسیده است،شناسایی اینکه آیا دروغ است و خرافه یا محق و راست،در توانایی ما نیست،مگر اینکه بر اسب زمان سوار شده و چهار نعل به سوی گذشته روان شویم،که نه غیر ممکن است و نه ممکن،اما تاریخ علم،ثبت بر عالم امکان است،چرا که نتایج آن هم اکنون در دست ماست،چه سقراط و چه ارسطو چه اقلیدس چه افلاطون و...!

ریاضیات،هندسه،کیمیا،اختر شناسی و ... و نسبیت و کوانتوم و علم نانو و ... همگی با نشانه های خود از دیرباز هستند و جایی برای شک به درستی خود نمی گذارند،حال اینکه چند و چون رسیدن آنها به این زمان را تاریخ علم بنامیم،افسانه سرایی نکرده ایم.

فلسفه اعتقاد است،اعتقاد به اصل پردازش،پردازش هر آنچه که در روزگاران تدوین گشته،چه بسا اسباب سر در گمی باشد،اما مایه ی اندیشه است،اندیشه در همان باید ها و نباید ها،فلسفه با تمام خاص بودن عام ، و با تمام عام بودن خود خاص است،فلسفه ی من می تواند فلسفه ی من باشد، اما حتما طرفدارانی خواهد داشت، طرفداران خاص فلسفه ی من،فلسفه حقیقت است،حقیقتی که از یک اندیشه سرچشمه میگیرد،اندیشه ی من،اندیشه ی شما...فلسفه علم کند وکاو در چگونگیست،در پردازش چیستی ها،چیستی علم ...

تاریخ و فلسفه در کنار هم ساختمان بندی استواریست که ما را به ژرفای چیستی ها برده و اندیشمند رها می سازد.

پاینده باشید،پایدار

نویسنده:سعیده کریم نژاد

لذات فلسفه

 مقدمه کتاب لذات فلسفه ویل دورانت

چرا فلسفه؟آیا همه فلسفه سودمند است؟این پرسش ننگ اوری است.ما چنین سوالی در باره شعر نمی کنیم که آن هم بنایی است تخیلی از جهانی که هنوز کاملا برای ما شناخته نیست.اگر شعر آن زیبایی را که دیدگان تعلیم نیافته ما نمی تواند ببیند بر ما مکشوف می دارد و فلسفه حکمت فهم و اغماض را به ما یاد می دهد خود کافی است و از همه ثروت عالم بیشتر است.فلسفه جیب ما را پر نمی کند و ما را به مقامات ناپایدار در دولتهای دموکراتیک بالا نمی برد و حتی ممکن است ما را به این گونه چیزها بی اعتنا سازد.زیرا اگر جیب ما پر شد و به مقامات بلند رسیدیم اما در طی این مدت جاهلانه ساده لوح ماندیم و عقل ما ناپخته و نامجهز ماند و رفتار ما خشن و خوی و منش ما ناپایدار و امیال ما آشفته و خود ما کور و بیچاره ماندیم چه نتیجه ای دارد؟

 پختگی همه چیز است و شاید اگر به فلسفه وفادار بمانیم وحدت شفابخشی به روح ما بدهد.ما در تفکر لا ابالی و دستخوش ضد و نقیض هستیم پس سزد که خود را تصفیه کنیم و به وحدت و هماهنگی برسانیم و از گرفتاری به امیال و عقاید متناقض شرمسار گردیم شاید از راه این هماهنگی عقلانی و ذهنی آن وحدت غایات و خوی و منش که سازنده شخصیت و بخشنده نظم و شایستگی به وجود ماست بیاید.

فلسفه دانش موزونی است که زندگی متناسب و موزونی می دهد و نوعی انظباط نفس است که ما را تا صفا و آزادی بالا می برد. دانایی توانایی است ولی تنها خردمندی است که آزادی می اورد. امروز فرهنگ ما سطحی و دانش ما خطرناک است زیرا از لحاظ ماشین توانگر و از نظر غایات و مقاصد فقیر هستیم.آن تعادل ذهنی که وقتی از ایمان دینی گرمی بر می خاست از میان رفته است.علم مبانی فوق طبیعی اخلاقیات را از ما گرفته است و گویی همه جهان در اصالت فردیتی در هم و بر هم که نشانه قطعه قطعه شدن نا منظم خوی و منش است گم گشته است.

 ما باز در برابر مسئله ای هستیم که سقراط را به خود مشغول داشته بود:

 چگونه می توانیم اخلاقی طبیعی به دست آوریم که جایگزین ضمانتهای اجرایی ما فوق طبیعی که دیگر نفوذی در رفتار انسان ندارد بشود؟ما بدون فلسفه و بی آن منظر کلی متحد کننده غایات و منظم دارنده سلسله امیال و رغبات میراث اجتماعی خود را از یکسوی با فسادی وقیح و از سوی دیگر با جنونی انقلابی پایمال می سازیم. به یک لحظه کمال طلبی آرام خود را به یک سوی می نهیم و در خود کشی دسته جمعی جنگ فرو می رویم ما صد هزار سیاست باز داریم ولی یک سیاستمدار نداریم.ما بر روی زمین با سرعتی بی سابقه حرکت می کنیم و نمی دانیم و فکر نکرده ایم که کجا می رویم و آیا در اینجا برای نفوس نا آرام خود سعادتی پیدا خواهیم کرد.ما با دانش خود که ما را با قدرت خود مست کرده است نابود می شویم ما بدون حکمت نجات نخواهیم یافت.     

نقل از مقدمه کتاب لذات فلسفه ویل دورانت

تاریخچه یک جریمه

وقتی دوپلر برای نخستین بار (در سال 1842) به این فکر رسید که نزدیک یا دور شدن متقابل شنونده یا بیننده از منبع صوت یا نور با تغییر طول امواج صوتی یا نوری که شنیده یا دیده می شود همراه است٬ نظر بسیار جسورانه ای را ابراز داشت٬دائر بر اینکه علت رنگ های گوناگون ستاره ها در این پدیده نهفته است.او خیال می کرد که رنگ همه ی ستاره ها اصولا سفید است.بسیاری از آنها به این دلیل رنگین به نظر می آیند که نسبت به ما با سرعت زیادی حرکت می کنند. ستهاه های سفیدی که به سرعت نزدیک می شوند٬به سوی بیننده ی روی زمین امواج نوری کوتاه شده میپراکنند که سبب پیدایش احساس رنگ های سبز و آبی و بنفش می شود و بر عکس٬ستاره های سفیدی که به سرعت دور می شوند٬زرد یا سرخ به نظر می آیند.       

این فکر یک فکر بکر و بدیع٬اما بدون شک اشتباه بود.برای آنکه چشم بتواند تغییر رنگ ستاره ها در نتیجه ی حرکت را ببیند٬قبل از هر چیز باید سرعت ستاره ها نسبت به ما فوق العاده زیاد (ده ها هزار کیلومتر در ثانیه ) باشد.اما این نیز کافی نیست٬زیرا همزمان با تبدیل٬مثلا٬ اشعه ی آبی ستاره ی سفیدی که نزدیک می شود٬ به اشعه ی بنفش٬ اشعه ی بنفش٬اشعه ی سبز به اشعه ی آبی تبدیل می شود٬ اشعه ی ماورا بنفش به بنفش و اشعه ی قرمز به مادون قرمز تبدیل می شود.خلاصه اجزای متشکله ی رنگ سفید همه باقی می مانند٬ پس با وجود تغییر مکان عمومی همه ی رنگ های طیف٬ چشم نباید هیچ تغییری در رنگ عمومی حس کند.

تغییر مکان خطوط تیره در طیف ستاره هایی که نسبت به بیننده حرکت می کنند٬ مطلب دیگری است.این تغییر مکان ها با اسباب های دقیق بخوبی دیده می شوند و امکان می دهند از روی شعاع دید سرعت ستاره را تعیین کرد.                                                                    

یک بار که ربرت وود فیزیسین مشهور پشت فرمان اتومبیل خود نشسته بود و به سرعت می رفت٬ با اینکه چراغ راهنما قرمز بود٬ اتومبیل را نگه نداشت٬ وقتی پلیس خواست او را جریمه کند٬ اشتباه دوپلر را به یاد آورد.میگویند وود کوشید مامور راهنمایی را قانع کند که وقتی به سرعت به چراغ راهنما نزدیک بشویم٬ رنگ قرمز سبز به نظ می آید.اگر آن پلیس فیزیک می دانست٬ میتوانست حساب کند که تومبیل میبایست با سرعتی غیر قابل تصور٬ یعنی 135 میلیون کیلومتر در ساعت حرکت کند تا عذر دانشمند موجه و سخنانش درست باشد.        

حالا ما حساب می کنیم.

اگر طول امواج نوری را که از منبع نور (در این مورد چراغ راهنما) پخش می شود  و طول امواجی را که به نظر بیننده (پرفسور اتومبیل ران) می آید  و سرعت اتومبیل را  و سرعت نور را  فرض کنیم٬نسبت این مقادیر طبق تئوری به صورت زیر است:

میدانیم که کوتا هترین موج نوری از امواج قرمز مساوی0.0063 میلیمتر و بلندترین موج از امواج سبز مساوی 0.0056 میلیمتر و سرعت نور 300000 کیلومتر در ثانیه است. پس خواهیم داشت:                   


و از این فرمول سرعت اتومبیل می شود:  


یا 135000000 کیلومتر در ساعت. با چنین سرعتی وود در مدت یک ساعت و چند دقیقه به اندازه ی فاصله میان زمین و خورشید از پاسبان دور میشد. می گویند با وجود این وود را به علت تجاوز از سرعت مجاز جریمه کردند.                                                                            

منبع: کتاب فیزیک برای سرگرمی( جلد دوم)

تهيه و تنظيم: افشان مافي

فرانتس کافکا

در اين نوشته قصد داريم مختصري به معرفي فرانتس کافکا،اديب و فيلسوف چك آلماني زبان بپردازيم.در جهان آلمانی‌زبان شاید تنها رقیب كافكا در بیان جملات قصار، فردریش نیچه فیلسوف بزرگ آلمانی، باشد.

«فرانتس کافکا» در سوم ژوئيه 1883، در یک خانواده آلمانی ‌زبان یهودی در «پراگ» به دنیا آمد. در آن زمان، «پراگ» مرکز کشور پادشاهي «بوهم»، تحت نظر امپراتوری اتریش و مجارستان بود. او دو برادر کوچکتر داشت که قبل از شش سالگی فرانتس مردند و سه خواهر که در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاههای مرگ نازیها جان باختند.

کافکا زبان آلمانی را به عنوان زبان اول آموخت، ولی زبان چکی را هم كمابيش درست صحبت می‌کرد. وي با زبان و فرهنگ فرانسه نیز آشنایی داشت و یکی از رمان‌نویسان محبوبش، «گوستاو- فلوبر» بود. کافکا در سال ۱۹۰۱ دیپلم گرفت و سپس در دانشگاه «جارلز یونیورسیتی» پراگ شروع به تحصیل در رشته شیمی کرد، ولی پس از دو هفته، رشته خود را به حقوق تغییر داد. این رشته، آینده روشنتری را براي او رقم مي زد، زيرا باعث رضایت پدرش می‌شد و دوره تحصیل آن طولانی‌تر بود که به کافکا فرصت شرکت در کلاسهای ادبیات آلمانی و هنر را می‌داد. کافکا در پایان سال اول تحصیل خود در دانشگاه با «ماکس برود» آشنا شد که به همراه «فلیکس ولش» روزنامه‌نگار ـ که او هم در رشته حقوق تحصیل می‌کرد ـ تا پایان عمر از نزدیکترین دوستان او بودند.

کافکا به آثار گوته، فلوبر و کیرکگور علاقه‌مند بود  و در آثارش از افكار اينان بهره مي جست.از مهمترين آثار وي كه پس از مرگش توسط توست كافكا، ماکس برود،علي رغم وصیت نویسنده مبنی بر سوزاندن کتاب‌هایش به چاپ رسيد،مي توان،قصر،مسخ،ديوار چين،محاكمه و پندهاي سورائو را كه شامل دشواري ها و پيچيدگيهاي عميق فلسفي است را نام برد. کافکا در ژوئن 1924 آسایشگاهی نزدیک شهر وین درگذشت.

گفتگو با: دكتر مهدي گلشني

 زندگي از فيزيك تا متافيزيك
در دوران امر بين فيزيك و متافيزيك،كمتر پديده اي را مي توان يافت كه به صورت كامل فيزيكي و يا به صورت كامل متافيزيكي باشد. چنين مي نمايد كه سرشت و سرنوشت تمام يا بسياري از پديده ها وقوع در طبيعت و عروج به سوي ماوراي طبيعت است، چيزي كه در زبان فلسفي رايج، براساس حفظ و پاسداشت مرزهاي فهم و فكر بيش از آنكه با عبارت طبيعت و ماوراي آن بيان شود، با تعبير فيزيك و متافيزيك ادا مي شود. در اين ميان زندگي را مي نگريم كه به مثابه يك پديده هرگز از اين دو حوزه جدا نمي گردد، از آن رو كه زندگي با خلأ بيگانه است و هم از آن رو كه خلأ گريزي از نخستين اوصاف زندگي به شمار مي آيد.گفتگو با دكتر مهدي گلشني ـ ـ استاد محترم فيزيك دانشگاه صنعتي شريف ـ ـ ـ ابعادي ديگر از زندگي را به بحث نهاده ايم،تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.اولين سوٌال تعريفي است كه شما از زندگي ارائه مي دهيد.
براي اينكه بدانيم تعريف زندگي چيست، اول بايد بدانيم كه هدف از زندگي انسان و پيدايش انسان و به طور كلي هدف حيات انسان چيست؛ آيا كاملاً بي هدف است، آنطوركه بعضي از تئوريهاي رايج روز مي گويد و فضلاي روز تكرار مي كنند يا هدف دارد؟ ما كه مسلمان هستيم، به پيروي از قرآن معتقديم كه هيچ چيز بي هدف نيست و همه چيز هدف دار است از جمله آفرينش انسان كه هدف دار است .هدف از زندگي رسيدن به آن مقام شامخ انساني است كه انسان در عبادت خداوندي مستغرق شود و آثار خداوندي را بفهمد و به عظمت خداوند پي ببرد.

خواهشي اندر جهان، هر خواهشي را در پي است
خواستي بايد كه بعد از آن نباشد خواستي
از اين رو از نظر من هدف زندگي رسيدن به مقام عاليه اي است كه براي انسان فرض شده است و انسان را از حيوان متفاوت مي كند. البته اين مستلزم اين است كه از اول، در مراحل تربيت به افراد انسان گفته شود كه هدف چيست تا با آن آشنا شوند و خودشان با بررسي به اين موضوع پي ببرند به نظر من خود زندگي يعني گذراندن اوقات. زندگي عبارتست از: گذراندن اوقات. آن وقت اگر اين گذراندن اوقات با حاصل باشد، اين زندگي را موفق مي دانيم ولي اگر بدون حاصل باشد، ناموفق مي دانيم. منتها بايد ببينيم با چه معياري مي سنجيم كه حاصل خوب است يابد؟به نظر شما در دوران امر بين اينكه زندگي تا چه حد فيزيكي و تا چه حد متافيزيكي است، زندگي فيزيكي است يا متافيزيكي؟
اين دو با هم مخلوط است. من چون با فيزيك انس زيادي داشته ام، راحت به شما مي گويم كه اگر شما با دقت به موضوع فيزيك و متافيزيك نگاه كنيد، به سختي مي توانيد آن دو را از يكديگر جدا كنيد. شما فيزيكي را پيدا كنيد كه در درون آن متافيزيك نباشد. ما وقتي متافيزيك را تعريف مي كنيم، مي گوييم: متافيزيك عبارتست از: احكام عام وجود. شما وقتي به سراغ فيزيك مي آييد، يك سلسله آزمايش هاي خاص انجام مي دهيد. يعني حوزه هاي بسيار خاصي را در نظر مي گيريد و رويش تجربه مي كنيد. اين تجربه بسيار محدود است. آن وقت شما نتايج اين تجربه را تعميم مي دهيد. به عنوان مثال چند سيم را حرارت مي دهيد و مي بينيد كه طول آنها در اثر حرارت زياد مي شود.بعد به اين اكتفا نمي كنيد كه اين سيم خاص يا اين سيم مسي اينگونه است، بلكه مي گوييد: فلزات چنين هستند كه وقتي حرارت داده مي شوند، منبسط مي شوند. چرا شما اين تعميم را انجام مي دهيد؟ آيا شما مجاز به اين تعميم هستيد؟ معمولاً اين كار را انجام مي دهيد. تكيه گاه باطني شما در اعتماد و اطمينان به اين تعميم چيست؟
به عقيده من تكيه گاه همه اين تعميم ها متافيزيك است. افراد فكر مي كنند كه كاري كه مي كنند، صرفاً آزمايش است. اگر فقط چيزي را حرارت دهند و عددهايي را يادداشت كنند، آنچه بر جاي مي ماند و حاصل مي شود، مجموعه اي از كاتالوگهاي اعداد مي شود، ولي شما اين اعداد را ربط مي دهيد و قوانين عام مي سازيد و بعد به آن اكتفا نمي كنيد و مي گوييد: اگر عين قضيه در كره مريخ هم انجام شود، نتيجه همين است. اينها تعميم هايي است كه واقعاً فوق فيزيك است.
فيزيك با حواس و آزمايش ها و نتيجه گيري سروكار دارد ولي شما در مقام نتيجه گيري، هميشه از جزئيات به كليات منتقل مي شويد و نتايجي كه شعور را با فيزيك بيان كنيم. ممكن است هيچ وقت نتوانيم اين كار را بكنيم. ممكن است شعور را حتي نتوانيم به زبان رياضي بيان كنيم. يعني: واقعاً شعور مرموزترين بخش قابل تفسير جهان است. توجه بفرماييد كه قرآن صريحاً مي فرمايد: يسئلونك عن الروح. قل الروح من امر ربي. اين آيه به صورتهايي مختلف تفسير و تعبير شده است. چون آيه در ادامه مي فرمايد: و ما اوتيتم من العلم الا قليلاً. از نظر بنده مفهوم اين آيه اين است كه معلوم نيست كه ما بالاخره بفهميم شعور يا روح چيست. ما به روح خيلي نزديك هستيم و خيلي از ابعاد آن را مي فهميم و ممكن است از بسياري از خواص آن استفاده كنيم ولي اين كه آيا مي توانيم بفهميم خودش چيست؟ اين معلوم نيست.من ذهن را بُعدي از روح مي دانم ولي در واقع زندگي آن چيزي است كه انسان مي فهمد و اين بُعد روحي زندگي ما را نشان مي دهد. شما غذايي را مي خوريد كه در آن لحظه بسيار خوشمزه است ولي آن تمام مي شود. آنچه كه مي ماند، خاطراتي است كه مي ماند و احياناً آن را چند ساعت بعد يا چند سال بعد نقل مي كنيد كه بُعد روحي قضيه است. آن چيزي كه انسان با آن زندگي مي كند، ابعاد روحي زندگي است؛ چيزهايي است كه با روح سرو كار دارد. بقيه حواس هم به عنوان ابزار در خدمت روح و زندگي هستند. بويايي، بويي را حس مي كند و در اختيار ما مي گذارد كه لحظه اي است و مي گذرد. آن چيزي كه مي ماند، با روح سروكار دارد، ولي روح به تفسير نياز دارد.
مهمترين مسئله زندگي براي انسان به طور عام چه چيزي مي تواند باشد؟
اين كه بفهمد كه در اين دنيا چه كاره است. اينكه بدانيد از كجا آمده ايد چه كار مي كنيد و به كجا مي رويد، بزرگترين و مهمترين مسئله زندگي است.آن وقت شما اگر اين موضوعات را واقعاً با تمام وجودتان درك كنيد، تمام اعمال شما با آن تطبيق مي كند و همواره مواظب هستيد كه اشتباه نكنيد و كار خطا انجام ندهيد.

منبع:

www.Ettelaat.com


(SETI (Search for Extra-Terrestrial Intelligence

? What is SETI@home
SETI@home is a scientific experiment that uses Internet-connected computers in the Search for Extraterrestrial Intelligence (SETI). You can participate by running a free program that downloads and analyzes radio telescope data

حقیقت و راههای شناخت آن

شناخت حقیقت از کجاآغاز می شود ؟ آیا حس فریبمان نمی دهد ؟

آغاز شناخت به ادارک حسی بستگی دارد. ادارک حسی سر چشمه شناخت است . اگر انسان جهان را از راه حواس درک نمی کرد ، قادر به شناخت هیچ چیز در آن نبود. پذیرفته شده که انسان دارای پنج نوع حس است . غیر از پنج عضو یاد شده که علایم را مستقیما از محیط دریافت می کنند ، اعضا ( رسپتورها ) یی نیز وجود دارد که حرکت بخش های جداگانه بدن و حالت اعضای داخلی را معین می کنند . آن ها درعمق بافت ها ، مجاری تنفسی ، در جدار معده و جز این ها قرار دارند . در هرلحظه از طریق تمام این اعضای حواس جریانی عظیم از اطلاع ( انفورماسیون ) به مغز می رسد . لکن بخش اعظم آن به خود آگاهی ما نمی رسد ، از نظر روانی از وجودش متأثر نمی شویم ، آن را حس نمی کنیم . انسان سالم حس نمی کند مثلا اعضای داخلی اش چگونه کار می کند . در آنها تمام روندها به طور خودکار تنظیم می شود و فقط در صورت اختلال شدید میزان ها ممکن است از نظر روانی متأثر شویم یا درد ، خفگی و جز اینها را حس کنیم ـ نشانه ی این که امکانهای تنظیم خود به خودی ارگانیسم به پایان رسیده است . ساده ترین تأثرات روانی اطلاع اعضای گوناگون حس ، احساس نامیده می شود . احساس ساده ترین مرحله روند شناخت است . از طریق احساس از خواص و صفات جداگانه شیئی آگاه می شویم .گرما را حس می کنیم ، هیاهو را می شنویم ، همه اشیا را لمس می کنیم ، بوها را حس می کنیم . تمام این ها احساس های جداگانه است . با ترکیب آنها به صورت کمپلکس هایی در آگاهی خود ، آنچه را که ادراک نام دارد به دست می آوریم ، . تصور شکل پیچیده تر صورت حسی است ـ باز آفرینی صورت شیئی در حافظه . در تصور ما ممکن است صورت دریا ، چراغ دریایی و جز اینها از نو وجود آید ، در حالی که آنها را در برابر خود نمی بینیم ( البته اگر پیش از آن آها را دیده باشیم یا اگر پایه ای دیگر برای تصور وجود داشته باشد مانند توصیف ، تصویر ، طرح ) . به این ترتیب ، احساس ، ادراک و تصور مرحله حسی شناخت را تشکلیل می دهند .اما آیا شناخت حسی حقیقت را به ما به دست می دهد ؟ آیا شناخت حسی فریبمان نمی دهد ؟ برخی از فیلسوفان یونان باستان بر این اعتقاد بودند که حس های ما جهان پیرامون را همواره دقیق و کامل منعکس می کنند ، شیئی را هر گونه که درک می کنیم ، آن نیز در واقع همان گونه وجود دارد .به عنوان مثال آنها می گفتند : خورشید تقریبا به اندازه ی تشت مسی است ، زیرا درست همین گونه به نظر می آید .

ما پیاده بریم و یا با هر وسیله نقلیه که سفر کنیم. کره ماه در آسمان است و به نظر می رسد که همراه ما حرکت می کند: هر جا و با هر سرعتی که می رویم با ما می آید . ادراک ما از رفتار ماه چنین خبر می دهد و ما به این رفتار عادت کرده ایم وتعجب نمی کنیم . اما بچه ای که تناقضی در رفتار ماه دیده است که بی پایه هم نیست : ماه در یک زمان به جهت های گوناگون « می رود » . هرکس بر این باور است که ماه به دنبال او می رود . پس حق با کیست ؟ ادراک چه کسی حقیقت را منعکس می کند ؟ تصور اینکه همگان حق دارند و کره ی ماه در واقع در تمام جهت ها تغییر مکان می دهد ، دشوار است . به فرض اگر کسی هم وجود داشته باشد که به تنهایی حقیقت را منعکس کند ، آنگاه این کس را چگونه باید پیدا کرد ؟ اندام انسان در فاصله های دور یکسان به نظر نمی آید و هر چه دورتر است ، کوچک تر می نماید . آیا قد انسان واقعا تغییر می کند ؟ این را هم نمی توان باور کرد ، همان گونه که نمی توان باور کرد که کره ماه همراه ما گاهی در این و گاهی در آن سو « می دود » . ممکن است بگویی که فقط خردسالان را به شگفت وا می دارد . لکن بزرگسالان را نیز که استعداد به شگفت آمدن را از دست نداده اند ، دچار شگفتی می کند . اگر دو پار خط برابر را باپیکان هایی در جهت های عکس یکدیگر مشخص کنیم ، یکی از آن ها حتما کوتاه تر از دیگری به نظر می رسد . لباس راه راه با خطوط طولی انسان را درازتر لباس با خطوط عرضی چاق تر نشان می دهد . از دو اتومبیل که در کنار هم ایستاده اند ، اتومبیل سرخ رنگ از اتومبیل خاکستری نزدیک تر به ما می نماید . به این ترتیب نتیجه می شود که همیشه نمی توان خود به خود به احساس اعتماد کرد . پس چگونه می تواند باشد ؟ نکند تمام مطلب در این است که عده اعضای حس در انسان اندک است و به همین جهت شناخت حسی اش کامل نیست ؟ آرگوس موجود اساطیری یونان باستان باا صد چشم تصور می شد . انسان امروزی با استفاده از میکروسکوپ ، تلسکوپ و دیگر ابزارها امکان می یابد نه تنها از سه چشم بلکه حتا از صدها چشم نظیر دو چشمش بهتر و دورتر ببیند.

ابزارها نه تنها بر قدرت احساس انسان می افزایند بلکه گویی اعضای اضافی ادراک را نیز در اختیارمان می گذارند . مثلا ما از احساس میدان الکتریکی یا مغناطیسی عاجزیم ، اما ابزارها امکان این احساس را برایمان فراهم می کنند .

لکن گسترش و تقویت دستگاه ادراک ما باز هم نمی تواند خود به خود مساله شناختی مورد بررسی را کاملا حل کند . در نتیجه نهایی انسان هر دستگاه را می تواند فقط به یاری همان چشم ها ، گوش ها و جز این ها مورد استفاده قرار دهد . حال اگر چشم ها فریبمان می دهند ، با صد بار قوی تر شدن ، ممکن نیست صد چندان فریبمان دهند ؟l

منبع:کتاب حقیقت و راههای شناخت آن

نویسنده: آ.ای.اویومف

گردآورنده : صبح ناز ریاضی


اسیر زمان

كند و كاوي فلسفي درباره مفهوم«سفر در زمان»

سفر در زمان تقريبا يكي از موضوعات جديد در تحقيقات علمي و فلسفي است. در علم، مدل‌هاي متنوع ارائه شده از كهكشان‌ها و گوناگوني قوانين طبيعت حاكم بر جهان سبب شده است كه احتمال‌هاي مختلفي براي سفر در زمان در نظر گرفته شود .

همزمان با استنتاج نظريه‌هاي غالب امروزي درباره جهان از نمونه‌هاي كلاسيك و تبديل مفاهيم نيوتني به نمونه‌هاي مدرن، نسبيتي و مكانيك‌هاي كوانتوم، نظريه‌هاي مربوط  به سفر در زمان نيز دستخوش تغييرات فراواني شدند.

 سرعت عمل فيلسوفان در به كار بردن برخي از نتايج فيزيك جديد براي استنباط مفاهيم مهم متافيزيكي مانند ماهيت زمان، عليت و هويت فردي بسيار قابل توجه بود. اين موضوع همچنان در حال ايجاد پيوندي پرثمر ميان نظريات دانشمندان و فيلسوفان است، البته كشمكش بر سر نحوه رفع تناقض‌هاي موجود نيز همچنان ادامه دارد.

عبارت «سفردر زمان» به چه معناست؟ يكي از تعاريف استاندارد و قابل قبول به «ديويد لوئيس» تعلق دارد: اگر ميان زمان عزيمت و رسيدن چيزي،‌در جهان اطراف ما با فاصله سفري كه توسط آن در جهان انجام شده متفاوت باشد، سفر در زمان صورت گرفته است. اين تعريف براي هر دو نوع سفر در زمان هم عادي و هم ولزي (Wellsian) كاربرد دارد. (سفر در زمان از نوع عادي‌، شديدا فعاليت‌هاي مسافر زمان را محدود مي‌كند و مستلزم ايجاد چالش‌هاي علمي و تكنولوژيك وسيع است.

سفر در زمان از نوع ولزي به مسافر زمان آزادي بيشتري مي‌دهد و چالش‌هاي تكنولوژيك را به شكل ساده‌تري مطرح مي‌كند، البته به موازات ايجاد اختلال و حتي حذف قوانين فيزيك) براي مثال‌، اگر مدت سفر فردي يك ساعت باشد اما در پايان به 2ساعت بعد در آينده برسد( يا 2ساعت زودتر در گذشته)، بايد او را مسافر زمان دانست. در هر دو نوع، زمان تجربه شده توسط مسافر زمان با زماني كه در جهان پيرامون وي گذشته است، تفاوت دارد.

اما منظور ما از «زمان» در سفر در زمان چيست؟

 استفاده ما از كلمه «سفر» به دو مكان اشاره دارد؛ «مبدا» و «مقصد»

من به مراكش مي‌روم به اين معني است كه من در حال ترك نقطه مبدا در اينجا هستم و تصميم دارم كه نهايتا به مراكش برسم؛ اما وقتي صحبت از «سفر در زمان» در ميان باشد، مقصد مسافر زمان دقيقا كجا بود؟ يافتن زمان مبدا بسيار ساده است: زمان مسافر زمان و زمان جهان پيرامون او در ابتداي سفر با يكديگر كاملا انطباق دارند؛ اما مقصد اين مسافر زمان كجاست؟ آيا استفاده از واژه «سفر» و جايگزين كردن «زمان» به جاي «مكان» تناقض ايجاد نمي‌كند؟ در حقيقت، چگونه مي‌توانيم يك «زمان» را به عنوان يك مكان يا منطقه ادراك كنيم؟

حاصل هستي‌شناسي‌هاي علمي مختلف ، نظريات مختلفي درباره «چگونگي» اين سفر عجيب است و مفاهيم متافيزيكي گوناگون درباره زمان نيز منشاء فرضيات ما درباره انواع ممكن سفر در زمان هستند. تمامي اين مباحث نيز ريشه در مبحث زمان در فلسفه دارند.

زمان در فلسفه: چگونه زمان به «موجوديت ما و چيزهاي ديگر مربوط مي‌شود؟ فلسفه 3پاسخ ابتدايي به اين سؤال متافيزيكي ارائه مي‌كند: ديدگاه‌هاي جاودانگي، احتمال‌گرايي ، ديدگاه قائم به زمان حال (اكنون گرايي). اسامي اين ديدگاه‌ها كاملا مبين وضعيت هستي شناسانه‌اي است كه به زمان داده‌اند.

يك جاودانه‌گرا معتقد است كه زمان اگر به درستي فهميده شود، يك بعد چهارم است كه بايد الزاما با فضا تركيب شود تا واقعيت حاضر به وجود آيد. تمامي زمان‌هاي گذشته، حال و آينده زمان‌هاي حقيقي هستند.

 دقيقا مثل تمامي نقاطي كه نقاط واقعي در فضا هستند. يك فرد نمي‌تواند در بعد زمان، هيچ لحظه‌اي را واقعي‌تر و برتر از لحظه ديگري بداند، دقيقا همان‌طور كه نمي‌توان يكي از نقاط موجود در فضا را واقعي‌تر از نقطه ديگر دانست. بنابراين جهان يك ساختار زماني-فضايي است، يك ديدگاه قديمي كه ريشه در فلسفه دوران گذشته دارد، حداقل مانند «پارمنيدس».هر چيزي يك وجود بي‌همتا است؛ ظاهر شدن و از بين رفتن آنها – چه ناشي از گذشت زمان باشد و چه بر اثر جريان زمان- يك پديده ساده است و واقعي نيست. تمام چيزهاي مربوط به زمان‌هاي گذشته، حال و آينده، هستي‌شناسي يكساني دارند.

بنابراين، يك پرنده منقرض شده مانند يك فنچ خانگي(زنده) وجود دارد، و يك جوجه گنجشك كه هفته آينده از تخم بيرون خواهد آمد نيز مانند همان فنچ خانگي و پرنده منقرض شده وجود خارجي دارد. اين‌كه پرنده منقرض شده و گنجشك مورد نظر ما در حال حاضر زنده نيستند از نظر هستي‌شناسي بي‌معني است. به زبان ساده ، آنها فقط در حال حاضر در افق زماني-فضايي ما نيستند. در واقع ديدگاه يك فيزيكدان درباره ارتباط زمان با موجوديت كاملا منطبق با ديدگاه يك جاودانه‌گراست.

به بسياري از داستان‌هاي سفر درزمان از نوع ولزي از  نظرجاودانگي پرداخته شده است. براي مثال، در ماشين زمان‌ولزي، راوي (همان مسافر زمان) اين‌گونه مي‌گويد: هيچ تفاوتي ميان زمان و هر كدام از سه بعد فضا وجود ندارد، به جز اينكه، خودآگاه ما در طول آن حركت مي‌كند. ديدگاه جاودانگي به آساني در قالب اين جمله قرار مي‌گيرد.

ديدگاه دوم احتمال‌گرايي است كه با نام «ديدگاه جهان روبه‌رشد» نيز شناخته مي‌شود. يك احتمال‌گرا تمام بخش‌هاي تصوير فيلسوف‌جاودانه‌گرا را به جز وضعيت آينده مي‌پذيرد. گذشته و حال تثبيت شده و حقيقي هستند،‌ ولي آينده فقط يك احتمال است.

 دقيق‌تر اينكه، احتمال وقوع رويدادهاي مختلفي براي آينده يك چيز وجود دارد كه البته فقط يكي از آنها به واقعيت خواهد پيوست. اگر جاودانه‌گرايي بيش از حدقطعي، حذف كننده ابهامات نهفته در آينده و انتخاب آزادانه بشر به نظر مي‌رسد. احتمال‌گرايي كمي ابهام و قدرت انتخاب را باقي مي‌گذارد، حداقل تا وقتي كه تنها آينده در نظر قرار گرفته باشد. زمان حال براي يك احتمال‌گرا از اهميت ويژه‌اي برخوردار است.

 اهميتي كه يك جاودانه‌گرا چندان به وجود آن اعتقاد ندارد. ديدگاه سوم به زمان حال اعتقاد دارد يك فيلسوف با اين ديدگاه معتقد است كه موجودات موقتي فقط در زمان حال واقعي هستند. هرچه هست، در زمان حال وجود دارد.گذشته «بود» اما ديگر نيست؛ آينده «خواهد بود» اما هنوز به وجود نيامده است. همه چيز در «فضا» پراكنده است نه در زمان. يك فيلسوف  اكنون گرا  زمان را مانند بعدي شبيه به سه بعد فضا نمي‌داند. به اعتقاد وي، ديدگاه جهان بسته (محدود) يك جاودانه‌گرا ديدگاه ميانه‌رو، يك احتمال گرامتافيزيك زمان را به اشتباه توصيف مي‌كنند. اگر فلسفه جاودانگي در انديشه‌هاي «پارميندس» ريشه دارد، پس بايد مبناي مكتب اكنون‌گرايي را نيز در انديشه «هراكليتوس» جست‌وجو كرد.

تنها هرچه كه در زمان حال است، واقعيت داردو آنچه كه «اكنون» هست حقيقي است، هر لحظه از زمان حال، يگانه است: هيچ‌گاه نمي‌توانيد در آب يك رودخانه دوبار شنا كنيد؛ زيرا آب همواره در جريان است.

عليت: بي‌ثباتي و ابهام در داستان‌هاي سفر در زمان اغلب نتيجه كاربرد نادرست مفهوم «عليت» است .«عليت » دليل تداوم اتفاقات متغير و مختلف را توضيح مي‌دهد. ماهيت اين ارتباط ميان اتفاقات؛ مثلا اين‌كه عيني باشد يا ذهني، موضوع يكي از مهمترين بحث‌هاي فلسفي است.

در واقع تفاوتي كه سفر در زمان ميان زمان شخصي و زمان خارجي ايجاد مي‌كند، براي توضيح برخي از داستان‌هاي سفر در زمان و نقش عليت در آنها نقش مهمي دارد. تصور كنيد كه «هلوئيز» يك مسافر زمان است كه به 80سال پيش سفر مي‌كند تا «هارولد» را ببيند. نزاعي پيش مي‌آيد و در آن «هلوئيز» يكي از دندان‌هاي «هارولد» را مي‌شكند.

اگر ما روند صعودي زمان شخصي‌ هارولد يا هلوئيز را دنبال كنيم، داستان ثبات لازم را دارا خواهد بود؛ در حقيقت به نظر مي‌رسد كه سفر در زمان تاثير اندكي بر آنچه كه اتفاق افتاده، داشته باشد. مشكل وقتي ايجاد مي‌شود كه ثبات داستان نسبت به زمان بيروني مورد بررسي قرار گيرد؛ چون سفر در زمان ايجاب مي‌كند كه يك اتفاق زود هنگام تحت تاثير يك اتفاق دير هنگام قرار بگيرد.

 روند رو به پرسش اتفاقات مربوط به هارولد در 80سال پيش براي مرتبط بودن و اجازه ورود دادن به يك اتفاق ديرتر (از نظر زماني) يعني سفر هلوئيز به گذشته به يك انفصال نياز دارد. فعاليت هلوئيز با مدنظر قراردادن زمان شخص،‌ انسجام علي لازم را داراست؛ اما با در نظر گرفتن زمان خارجي در مي‌يابيم كه در اين داستان نوعي عليت معكوس وجود دارد؛ يعني حوادث بعدي ايجادكننده حوادث قبلي هستند.

 حال اگر هلوئيز يك قاتل باشد و با هارولد در 80سال پيش روبه‌رو شود، چه خواهد شد؟ اين سناريو موجب مي‌شودكه سفر در زمان در نظر بسياري از صاحب‌نظران بي‌ثبات و بنابراين غيرممكن به نظر برسد.

نویسنده: جوئل هانتر

منبع:

www.hamshahri.net

 

مكاتب‌ فلسفي‌ بودايي‌

مكاتب‌ فلسفي‌ ملهم‌ از بوديسم‌ تراوَدَه‌
در سده‌ي‌ دوم‌ پيش‌ از ميلاد مسيح‌ مكاتب‌ نظري‌ و فلسفي‌ بودايي‌ بسياري‌ شكوفا گرديد. يكي‌ از مهم‌ترين‌ اين‌ مكتبهاي‌ نظري‌ و فلسفي‌ معروف‌ به‌ «سرواستي‌ وادين‌»است‌ كه‌ به‌ اصالت‌ عيني‌ واقعيتهاي‌ عالم‌ معتقد بود و بدين‌جهت‌ آن‌ را «سرواستي‌ وادين‌» (همه‌ چيز هست‌ )، مي‌خوانده‌اند. از اين‌ ساقه‌ي‌ كهن‌ فلسفه‌ي‌ بودايي‌ دو شاخه‌ي‌ بزرگ‌ فلسفي‌ زاده‌ شد كه‌ به‌ ترتيب‌ به‌ «ويباشيكه‌» و «سوترانتيكه‌» معروف‌ گرديدند.
«ويباشيكه‌» به‌ هفت‌ «اَبيدرمَهْ»  آيين‌ «سرواستي‌وادين‌» اتكاء مي‌كرد و اين‌ آثار را كتب‌ منزل‌ مي‌دانست‌ و تفسير اين‌ آثار مقدس‌ را كه‌ به‌ «ويباشه‌» معروف‌ بود، كهن‌ترين‌ رساله‌هاي‌ دين‌ بودايي‌ مي‌پنداشت‌، به‌طوري‌ كه‌ اسم‌ اين‌ مكتب‌ از همين‌ كتاب‌ تفسير «ويباشه‌» گرفته‌ شده‌. يكي‌ از تصنيفات‌ مهم‌ اين‌ مكتب‌ رساله‌اي‌ است‌ به‌ نام‌ «اَبيدرمَهْ كوشَهْ» كه‌ مؤلف‌ آن‌ حكيمي‌ به‌ نام‌ «وَسوبندو»بوده‌ است‌ كه‌ در قرن‌ پنجم‌ ميلادي‌ مي‌زيسته‌ است‌. 

مكتب‌ ديگر «تِرَهْوادَهْ»، «سوترانتيكه‌» است‌. اين‌ مكتب‌ برخلاف‌ آيين‌ «ويباشيكه‌» هفت‌ رساله‌ «اَبيدرمَهْ» را وحي‌ منزل‌ نمي‌دانست‌ و مبدأ و منشأ الهام‌ آن‌ را انساني‌ مي‌شمرد و فقط‌ به‌ رساله‌هاي‌ اصلي‌ تِرَهْوادَهْ يعني‌ «سوتَه‌ها» متكي‌ بود، و اسم‌ خود را از همين‌ آثار مقدس‌ و كهن‌ كيش‌ بودايي‌ گرفته‌ است‌.
يكي‌ از بانيان‌ اين‌ نحوه‌ تفكر، فيلسوفي‌ موسوم‌ به‌ «كومارَلَتَه‌» بود كه‌ در قرن‌ دوم‌ ميلادي‌ مي‌زيست‌. «يشوميتره‌» حكيم‌ بزرگ‌ ديگري‌ است‌ كه‌ بدين‌ مكتب‌ تعلق‌ داشته‌ و تفسيري‌ بر رساله‌ «اَبيدرمَهْ كوشَهْ» انشاء كرده‌ است‌ كه‌ معروف‌ به‌ «اَبيدرمَهْ كوشه‌سَواكيا» است‌. «وَسوبندو» نگارنده‌ي‌ رساله‌ي‌ مشهور «اَبيدرمَهْ كوشَهْ» تفسيري‌ بر رساله‌ي‌ خود به‌ نام‌ «اَبيدرمَهْ كوشَهْباسيَهْ»نگاشت‌ و در آن‌ از اصول‌ و مباني‌ «ويباشيكه‌» انتقاد كرد و از مكتب‌ «سوترانتيكه‌» حمايت‌ نمود. همين‌ حكيم‌ عاليقدر بعدها براثر نفوذ برادرش‌ «آسَنگه‌»  به‌ آيين‌ مكتب‌ «مهايانه‌» كه‌ به‌ «يوگه‌چاره‌» يا «ويگيانه‌وَدَه‌» معروف‌ است‌ گرويد.

مباني‌ مكاتب‌ فلسفي‌ ويباشيكه‌ و سوترانتيكه‌ 

مكاتب‌ ويباشيكه‌ و سوترانتيكه‌
در تعليمات‌ ابتدايي‌ بودا، به‌ مباحث‌ صرفاً حكمي‌ چندان‌ توجهي‌ نشده‌ است‌. با اينكه‌ «بودا» هيچ‌ ادعايي‌ براي‌ تعريف‌ و تشريح‌ مباني‌ مهم‌ فلسفي‌ از قبيل‌ مبدأ و معاد و هستي‌ و نيستي‌ نكرده‌، مع‌الوصف‌ در تعليمات‌ او بدون‌ شك‌ و ترديد، يك‌ ديد خاص‌ فلسفي‌ وجود دارد كه‌ پايه‌ و شالوده‌ي‌ مكاتب‌ بزرگ‌ فلسفيِ بودايي‌ بوده‌ است‌. «بودا» چنان‌كه‌ مكرراً گفته‌ شد، جوهر ثابت‌ و روح‌ را يكپارچه‌ تكذيب‌ كرد و فقط‌ به‌ تشريح‌ واقعيتهايي‌ كه‌ يك‌ دم‌ پديد آمده‌ و دم‌ ديگر فاني‌ مي‌شوند، اكتفا كرد. براي‌ «بودا» ادراكات‌ و مفاهيم‌ و افكار، به‌انضمام‌ محيط‌ طبيعي‌اي‌ كه‌ با اين‌ افكار و ادراكات‌ مرتبط‌ است‌، تشكيل‌دهنده‌ي‌ همان‌ روح‌ يا شخصيت‌ ذاتي‌ بوده‌ است‌ و «بودا» آن‌ را جريان‌ حيات‌ مي‌ناميد كه‌ بر اثر اجتماع‌ عناصري‌ چند زاده‌ شده‌ يا به‌ عبارت‌ ديگر شخصيت‌ انسان‌ را تركيب‌ «عناصر گردهم‌ آمده‌» يا «مجموعه‌»مي‌پنداشت‌. 

بودا به‌ جز اين‌ عناصر مركب‌، هيچ‌ حقيقت‌ ديگري‌ در ذات‌ آدمي‌ نمي‌يافت‌. اين‌ عناصر را بودائيان‌ «نامارويا»يا «نام‌ و شكل‌» نيز گفته‌اند، و مراد از شكل‌ عناصر رواني‌ و ذهني‌ است‌ كه‌ در تركيب‌ ساخت‌ دروني‌ انسان‌ وجود دارد و نام‌  اشاره‌ به‌ عناصر طبيعي‌ و مادي‌ است‌ كه‌ تن‌ عنصري‌ آدمي‌ را شامل‌ است‌. در واقع‌ «بودا» همان‌ عناصري‌ را اصيل‌ و واقعيتهاي‌ نهايي‌ عالم‌ دانست‌ كه‌ «اُپه‌نيشَدْها» مي‌كوشيدند دائم‌ آنها را رد كنند و واقعيت‌ مطلق‌ عالم‌ را سواي‌ آنها جلوه‌ دهند. «بودا» اشياء خارجي‌ را نيز بسان‌ واقعيتهاي‌ رواني‌ ناپايدار مي‌يافت‌ و آنان‌ را به‌ مثابه‌ كيفياتي‌ چند مي‌پنداشت‌. به‌ نظر «بودا» ادراكات‌ حاصله‌ مطابق‌ كيفياتي‌ است‌ كه‌ به‌ اشياء تعلق‌ دارد چون‌ رنگي‌ كه‌ از كوزه‌ مستفاد گردد. در نظر «بودا» همين‌ كيفيات‌ تشكيل‌دهنده‌ي‌ اشياء خارجي‌ است‌ و «بودا» جوهري‌ به‌ جز مجموعه‌ي‌ اين‌ كيفيات‌ نمي‌پذيرفت‌ و وحدت‌ و ثباتي‌ در پس‌ تغيير مداوم‌ آنان‌ نمي‌يافت‌. (شرح‌ فشرده‌ مباني‌ مكاتب‌ ويباشيكه‌ و سوترانتيكه‌ را در تابلوهاي‌ صفحات‌ بعدي‌ مي‌خوانيد).
در اينجا صرفاً قدري‌ موضوع‌ معرفت‌ از ديدگاه‌ بوديسم‌ تِرَهْوادَهْ را بيشتر مي‌شكافيم‌. فرضيه‌ي‌ شناخت‌ در مكاتب‌ فلسفيِ بودايي‌ هماهنگ‌ با مبحث‌ تكثر وجودي‌ و پيدايش‌ و انهدام‌ پي‌درپي‌ عناصر حيات‌ است‌، يعني‌ شناخت‌ بسان‌ عناصر متكثره‌ حياتي‌، پديده‌هايي‌ چندگانه‌ و مركب‌ از عناصري‌ چند است‌ كه‌ بر اساس‌ مقارنه‌ي‌ همين‌ عناصر «همراه‌» و معطوف‌ به‌ مركز، در آن‌ واحد چون‌ لحظات‌ آني‌ و برق‌آسا، ظاهر مي‌گردد. در واقع‌ عناصر به‌ هم‌ نمي‌آميزند و تماس‌ و برخوردي‌ بين‌ آنان‌ به‌ وقوع‌ نمي‌پيوندد و حس‌، موضوع‌ ادراك‌ را اخذ نمي‌كند و به‌ تصرف‌ در آن‌ نمي‌پردازد، بلكه‌ بنا به‌ قانون‌ عليت‌، گروهي‌ از عناصر موجب‌ پيدايش‌ عناصري‌ مي‌شوند كه‌ با آنان‌ ارتباط‌ نزديك‌ داشته‌اند. شناخت‌ بصري‌ به‌ عبارت‌ ديگر متشكل‌ است‌ از لحظه‌اي‌ از رنگ‌، لحظه‌اي‌ از ماده‌ي‌ بصري‌،  لحظه‌اي‌ از ذهن‌ كه‌ بر اساس‌ مقارنه‌ و ارتباط‌ نزديك‌ آنان‌ به‌ يكديگر ظاهر مي‌شود و لحظه‌اي‌ از ادراك‌ بصري‌ را پديد مي‌آورد نقطه‌اي‌ كه‌ در آن‌ اين‌ عناصر همراه‌ و معطوف‌ به‌ مركز گرد هم‌ مي‌آيند و يكي‌ مي‌شوند، همان‌ لحظه‌اي‌ از شناخت‌ است‌.
اعتراضي‌ كه‌ به‌ اين‌ فرضيه‌ شناخت‌ شده‌ است‌ اين‌ است‌ كه‌: حال‌ كه‌ شناخت‌ آني‌ است‌ چگونه‌ حالت‌ استمرار از شناختهاي‌ گوناگون‌ مستفاد مي‌گردد؟ و چگونه‌ آنچه‌ كه‌ در واقعيت‌ امر تسلسل‌ لحظات‌ برق‌آساست‌، پيوسته‌ و يكپارچه‌ جلوه‌ مي‌كند. 

بوداييان‌ معتقدند كه‌ سلسله‌ شناختهاي‌ آني‌ و متوالي‌ بسان‌ امواج‌ پي‌درپي‌ دريا هستند، هر موجي‌، «محرك‌» موج‌ ديگر است‌ و عنصر سيال‌ خود را بدان‌ منتقل‌ مي‌سازد، يا شناخت‌ به‌ مصداق‌ شعله‌هاي‌ پي‌درپي‌ آتش‌ شمعي‌ است‌ كه‌ پيوسته‌ به‌ نظر مي‌رسد و آنچه‌ ما بدان‌ شناخت‌ مي‌گوييم‌ فقط‌ تسلسل‌ لحظات‌ برق‌آسا و پي‌درپي‌ آگاهي‌ است‌.
هر گاه‌، لحظه‌اي‌ از رنگ‌، و لحظه‌اي‌ از حس‌، و لحظه‌اي‌ از آگاهي‌، چون‌ علل‌ متقارن‌ و همراه‌ و معطوف‌ به‌ مركز گردهم‌ آيند، لحظه‌اي‌ از شناخت‌ را پديد خواهند آورد. اين‌ شناخت‌ به‌ مجرد اينكه‌ پديد آيد فاني‌ است‌ و بسان‌ موجي‌ است‌ كه‌ حركت‌ سرنگونيِ آن‌، موج‌ ديگري‌ را پديد مي‌آورد و عنصر مايع‌ خود را به‌ ديگري‌ انتقال‌ مي‌دهد. لحظه‌ي‌ شناخت‌ گروهي‌ از صفات‌ خود را به‌ لحظه‌ي‌ بعدي‌ شناخت‌ منتقل‌ مي‌سازد. البته‌ اين‌ لحظات‌ همانندي‌ كامل‌ ندارند، چنان‌ كه‌ دو موج‌ عين‌ هم‌ نيستند ولي‌ خويشاوندي‌ و تشابهي‌ بين‌ آنان‌ هست‌ و همين‌ خويشاوندي‌ و تشابه‌ موجب‌ مي‌گردد كه‌ حافظه‌ و بازشناسايي‌ ميسر گردد. 

لحظات‌ شناخت‌ كه‌ پي‌درپي‌ نمودار مي‌شوند سرعتي‌ چنان‌ دارند كه‌ آنچه‌ در واقعيت‌ امر استمرار لحظاتِ پي‌درپي‌ و آني‌ و برق‌آساست‌ به‌ نظر ما ثابت‌ و پيوسته‌ و يكپارچه‌ جلوه‌ مي‌كند و اين‌ وضع‌ به‌ مثابه‌ي‌ تيري‌ است‌ كه‌ گلبرگهاي‌ گلي‌ را بشكافد، با اينكه‌ تير مزبور گلبرگها را يكي‌ پس‌ از ديگري‌ سوراخ‌ مي‌كند ما احساس‌ مي‌كنيم‌ كه‌ اين‌ كار در آن‌ واحد صورت‌ پذيرفته‌ است‌. يا اگر آتش‌ گرداني‌ را بچرخانيم‌ حلقه‌ و دايره‌اي‌ آتشين‌ مي‌بينيم‌، حال‌ آنكه‌ اين‌ دايره‌ در حقيقت‌ تسلسل‌ پي‌درپي‌ نقطه‌هاي‌ فروزان‌ آتش‌ است‌ و حلقه‌ي‌ آتشين‌ نيست‌. 

مكاتب‌ فلسفي‌ مهايانه‌
هنگامي‌ كه‌ مكاتب‌ «تِرَهْوادَهْ» آيين‌ عدم‌ ثبات‌ و آني‌ بودن‌ بقاي‌ عناصر را بنياد مي‌گذارند، يكي‌ از نتايج‌ منطقي‌ و طبيعي‌ اين‌ آيين‌ ناگزير مي‌بايستي‌ اين‌ مي‌شد كه‌ هيچ‌ چيز، هيچ‌ جا و به‌ هيچ‌ عنوان‌، واقعيت‌ ندارد و بدين‌ترتيب‌ بزرگ‌ترين‌ واقعيت‌، همان‌ عدمِ واقعيتِ عناصر و هيچ‌ بودنِ و تهي‌ بودن‌ كليه‌ي‌ جوهرها و هستيهاست‌. ولي‌ آيين‌ كهن‌ بودايي‌ و مكتب‌ «سرواستي‌وادين‌» مبحث‌ عدم‌ ثبات‌ اشياء را به‌ منتها درجه‌ منطقي‌ آن‌ يعني‌ آيين‌ تهيّت‌ نرساند و واقعيت‌ عيني‌ و ذهني‌ عناصر را پذيرفت‌ و تنها اين‌ مكاتب‌ «مهايانه‌» بودند كه‌ سرانجام‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيدند كه‌ نه‌ فقط‌ عناصر آني‌ و گذرنده‌ هستند بلكه‌ خالي‌ از هر جوهر و حقيقت‌ مي‌باشند و در واقع‌ همه‌ي‌ چيز هيچ‌ است‌ و تهيّتي‌ بيش‌ نيست‌.
بزرگ‌ترين‌ مكاتب‌ بودايي‌ «مهايانه‌» عبارت‌ بوده‌اند از مكتب‌ «شونيه‌وادَه‌» يا «ماديَميكَهْ» و مكتب‌ «ويگيانَه‌وَدَهْ» يا «يوگه‌چاره‌». مباني‌ اين‌ دو آيين‌ به‌ هم‌ بسيار نزديك‌ است‌ و اختلافاتي‌ اساسي‌ بين‌ آنها نمي‌توان‌ يافت‌. اين‌ دو مكتب‌ دنياي‌ خارجي‌ و عالم‌ عيني‌ را در خور اعتنا نمي‌دانند و آن‌ را خالي‌ از هر جوهر و حقيقت‌ مي‌پندارند و به‌ مثابه‌ي‌ رؤيا و سرابي‌ بي‌بود به‌ حساب‌ مي‌آورند. در حالي‌ كه‌ آيين‌ «ماديميكه‌» منكر واقعيت‌ عيني‌ و ذهني‌ جهان‌ است‌ و اين‌ دو را به‌ منزله‌ي‌ تهيّت‌ عالمگير تصور مي‌كند، «ويگيانَه‌وَدَهْ» مي‌افزايد كه‌ با وصف‌ اين‌، در پسِ عوارضِ گذرنده‌ و پديده‌هاي‌ تهي‌ و خالي‌، آگاهيِ مطلقْ متجلي‌ است‌ و كثرات‌ بر اثر تأثرات‌ ديرينه‌ي‌ ذهني‌، مصداق‌ مي‌يابند و اين‌ تأثرات‌، منشأ كليه‌ي‌ تموجاتِ نفساني‌ و ذهني‌ هستند كه‌ توهم‌ و خيال‌ جهاني‌ را به‌ وجود مي‌آورند.
همان‌طور كه‌ در بحث‌ گذشته‌ ديديم‌، مكتبهاي‌ «تِرَهْوادَهْ» با اينكه‌ ماده‌ را همان‌ مأخذ حسي‌ مي‌دانند، اشياء عيني‌ را واقعيتي‌ انكارناپذير مي‌پندارند و به‌ همين‌ مناسب‌ آنها را مكاتب‌ «رئاليست‌» مي‌خوانند. هر دو مكتب‌ فلسفي‌ «مهايانه‌» واقعيت‌ دنياي‌ خارج‌ را يكسره‌ تكذيب‌ كردند و آن‌ را مصنوع‌ ذهن‌ فعال‌ انگاشتند، و يكي‌ از آنان‌ «ويگيانَه‌وَدَهْ» معتقد به‌ اصالت‌ ذهن‌ مطلق‌ شد و آن‌ را مكتب‌ «ايده‌آليسم‌ صرف‌» گفتند، و ديگري‌ كه‌ بنيانگذار آن‌ حكيم‌ نامور جدلي‌ «ناگورجونه‌» بود، قانون‌ طرد ماسواي‌ تهيّت‌ را به‌ كليه‌ي‌ مفاهيم‌ و پديده‌هاي‌ نسبي‌ جهان‌ نسبت‌ داد و معتقد به‌ اين‌ شد كه‌ مفاهيم‌ و تصورات‌، نه‌ به‌ خودي‌ خود قابل‌ فهم‌اند و نه‌ به‌ وسيله‌ي‌ افكار و مفاهيم‌ ديگر؛ هر كوشش‌ و سعي‌اي‌ كه‌ ما جهت‌ درك‌ آنان‌ بكنيم‌ ناگزير به‌ پريشاني‌ و آشفتگي‌ افكار منجر مي‌شود چرا كه‌ پديده‌ها نسبي‌اند و در واقعيت‌ فطري‌ خود، تهي‌ از هر گونه‌ جوهر بوده‌ و تصورناپذير و متناقض‌اند. 

مكتب‌ ويگيانه‌ وَدَهْ
يكي‌ از ارزنده‌ترين‌ متفكرين‌ اين‌ آيين‌ «ايده‌آليسم‌ صرف‌» كه‌ فرضيه‌ي‌ «تاتهاتا»را بنيان‌ ساخت‌، حكيم‌ نامور آشوَه‌گوشه‌ است‌. اين‌ حكيم‌ برهمن‌زاده‌اي‌ بود كه‌ به‌ كليه‌ي‌ علوم‌ نظري‌ برهمني‌ احاطه‌ داشت‌ و جواني‌ خود را صرف‌ سفر و سياحت‌ در نقاط‌ مختلف‌ هند كرده‌ بود. وي‌ بعدها به‌ آيين‌ بودا گرويد و يكي‌ از مفاخر فلسفه‌ي‌ بودايي‌ شد و در رديف‌ حكماي‌ بزرگ‌ تيره‌ي‌ «مهايانه‌» درآمد. «آشوَه‌گوشه‌» در سال‌ 100 ميلادي‌ مي‌زيست‌ و يكي‌ از آثار ارزنده‌ و بديع‌ او رساله‌اي‌ معروف‌ به‌ «مهايانه‌شِرَدوتپادَهْ»  است‌. اين‌ رساله‌ در سال‌ 553 ميلادي‌ به‌ زبان‌ چيني‌ گردانده‌ شد. مباني‌ اين‌ تصنيف‌ مربوط‌ به‌ مكتب‌ «ويگيانَه‌وَدَهْ» است‌. «سرچارلزاليوت‌» مي‌گويد: «در اين‌ رساله‌ سه‌ تمايل‌ بزرگ‌ تيره‌ي‌ «مهايانه‌» يعني‌ بعد مابعدالطبيعي‌، و جنبه‌ي‌ اساطيري‌ و عبادت‌ توأم‌ با التهاب‌ و جذبه‌ي‌ عرفاني‌، به‌ خوبي‌ هويداست‌».

مكتب‌ ماديميكه‌
«آيين‌ ماديميكه‌» بسيار كهن‌ است‌ و تاريخ‌ پيدايش‌ آن‌ را بايد در تعليمات‌ خود بودا يافت‌. بودا آيين‌ خود را راه‌ ميانه‌مي‌خواند و مريدان‌ را از افراط‌ و تفريط‌ رياضت‌ و زندگي‌ دنيوي‌ برحذر مي‌داشت‌. در مسائل‌ فلسفي‌ هم‌ از اظهارات‌ قاطعي‌ چون‌ وجود و عدم‌ و مبدأ و معاد و غيره‌ خودداري‌ مي‌كرد و روشي‌ ميانه‌ و برزخي‌ بين‌ امور مثبت‌ و منفي‌ در پيش‌ مي‌گرفت‌. يكي‌ از بانيان‌ و مروجين‌ بزرگ‌ اين‌ مكتب‌ «ناگورجونه‌»  است‌ كه‌ در آخر قرن‌ دوم‌ ميلادي‌ مي‌زيسته‌ است‌ و بدون‌ تردين‌ يكي‌ از بزرگ‌ترين‌ متفكرين‌ و فلاسفه‌ جدلي‌ است‌ كه‌ از هند برخاسته‌. «رنه‌ گروسه‌» درباره‌ي‌ «ناگورجونه‌» مي‌گويد: «شخصيت‌ وي‌ آنچنان‌ استثنايي‌ و قوي‌ است‌ كه‌ هنوز هم‌ تنديها و لحن‌ سخرآميز عبارات‌ او را مي‌توان‌ از خلال‌ قرنها و ترجمه‌هاي‌ گوناگون‌ مشاهده‌ كرد. روش‌ او، يك‌ روش‌ خاص‌، ژرف‌، دلپذير و حتي‌ مستأصل‌كننده‌ي‌ نابغه‌اي‌ به‌ غايت‌ جسور است‌ كه‌ همه‌ي‌ مسائل‌ فلسفي‌ را از نو بررسي‌ مي‌كند و مشرب‌ روحي‌ است‌ بسيار انتقادي‌ كه‌ هيچ‌ سنّتي‌ مانع‌ گسترش‌ آن‌ نمي‌شود».
«ناگورجونه‌» نگارنده‌ي‌ رساله‌ي‌ معروف‌ «ماديميكه‌ كاريكا»است‌ كه‌ شامل‌ 400 بيت‌ بوده‌ و به‌ 27 فصل‌ تقسيم‌ شده‌ است‌. وي‌ تفسيري‌ هم‌ به‌ رساله‌ي‌ خود تحت‌ عنوان‌ «آكوتوبايا» نگاشته‌ كه‌ فقط‌ ترجمه‌ي‌ تبتي‌ آن‌ محفوظ‌ مانده‌ است‌. رساله‌هاي‌ «مهايانه‌ويمشاكا» و «ويگرَهْهَوِياوَرْتَنْيْ» نيز به‌ او منسوب‌ است‌. تفسيرهاي‌ ديگري‌ كه‌ به‌ رساله‌ي‌ «ماديميكه‌كاريكا» نگاشته‌ شده‌، اثر «بوداپَليتَهْ» و «بَوِيْوَكَهْ » است‌. اين‌ آثار در ترجمه‌هاي‌ تبتي‌ باقي‌ مانده‌ است‌ و يگانه‌ تفسيري‌ كه‌ به‌ زبان‌ سنسكريت‌ به‌ ما رسيده‌ رساله‌ي‌ «پرسَّنَهْپادَ» تأليف‌ «چَندِرَكيرتي‌» است‌ كه‌ در نيمه‌ي‌ دوم‌ قرن‌ هفتم‌ ميلادي‌ تحرير شده‌.
مهم‌ترين‌ متفكرين‌ اين‌ مكتب‌ عبارت‌اند از: «آريَهْوِدا» كه‌ اهل‌ سيلان‌ و شاگرد خود «ناگورجونه‌» بوده‌ است‌ و مؤلف‌ رساله‌هاي‌ «شَتشِتْرهَ» و «چَتوشتكهْ»  است‌. اين‌ حكيم‌ در قرن‌ سوم‌ ميلادي‌ مي‌زيسته‌ است‌. «شَنْتيْدِوَه‌»حكيم‌ ديگري‌ است‌ كه‌ در نيمه‌ي‌ دوم‌ قرن‌ هشتم‌ ميلادي‌ مي‌زيسته‌ است‌ و مؤلف‌ رساله‌هاي‌ «بودي‌ و «شيكشاسموچيَه‌»است‌. رساله‌ي‌ اولي‌ آنچنان‌ شهرت‌ يافت‌ كه‌ يازده‌ تفسير متعدد بر آن‌ نگاشتند و بين‌ آنان‌ تفسير «پنجيكا» تأليف‌ «پِرَگياكرماتي‌» بي‌ترديد يكي‌ از مهم‌ترين‌ تفاسيري‌ است‌ كه‌ به‌ زبان‌ سنسكريت‌ محفوظ‌ مانده‌. رساله‌ي‌ ديگر اين‌ مكتب‌ «پرگياپارميتاسوتره‌» است‌. 

هستي‌شناسي‌ مبتني‌بر تُهيت‌ در آيين‌ ماديميكه‌
«ناگورجونه‌» فرضيه‌ي‌ تهيّت‌ را وارد آيين‌ خود كرده‌ است‌. ترجمه‌ي‌ خود اين‌ كلمه‌ با اشكالات‌ بسيار مواجه‌ است‌. «شُونْيَتا» از لحاظ‌ اشتقاق‌ لغوي‌ مفهوم‌ «تهي‌بودن‌» و «خالي‌ بودن‌» و خلا را مي‌رساند. «چرباتسكي‌»  آن‌ را «نسبيت‌ جهاني‌» و دانشمند ژاپني‌ «ياموچي‌» آن‌ را «عدم‌ جوهر» تعبير كرده‌ است‌. «پوسن‌» درباره‌ي‌ اين‌ مطلب‌ مي‌نويسد: «بودائيان‌ قديمي‌ مي‌گفته‌اند: «همه‌ چيز تهيّت‌ است‌»... مكتب‌ «هينَهْيانَهْ» اين‌ گفته‌ را خالي‌ از حقيقت‌ «آتمن‌» پنداشت‌ و تصور كرد كه‌ نه‌ فقط‌ اشياء «آتمن‌» نمي‌توانند بود بلكه‌ خود، خالي‌ از هر گونه‌ واقعيت‌ ثابت‌ ولايتغيرند و بالنتيجه‌ انديشه‌ واقعيت‌ ثابتي‌ نيست‌ و در واقعيت‌ ثابتي‌ قرار نمي‌يابد و به‌ هيچ‌ اصل‌ ثابتي‌ متصل‌ نمي‌تواند شد، همچنين‌ ماده‌ و صورت‌ و غيره‌... عناصر به‌ واسطه‌ي‌ عللي‌ چند ظهور مي‌يابند و به‌ علت‌ رابطه‌ي‌ علت‌ و معلول‌ پديد مي‌آيند و به‌ همين‌ دليل‌ داراي‌ موجوديتي‌ نسبي‌ بوده‌ و خالي‌ از «آتمن‌»اند... ولي‌ «ناگورجونه‌» گفت‌: «اشيائي‌ كه‌ به‌ موجب‌ زنجيره‌ علّي‌، ظاهر مي‌شوند، نه‌ فقط‌ عاري‌ از واقعيت‌ جوهري‌ بوده‌، بلكه‌ خالي‌ از هر گونه‌ جوهر فردي‌ و خصايص‌ شخصي‌ هستند. در اينجا فقط‌ سخن‌ از خلا جوهر و عدم‌ ثبات‌ اصولي‌ كه‌ مكاتب‌ «هي‌نايانا» تكذيب‌ مي‌كرده‌اند، درميان‌ نيست‌، بلكه‌ مراد نيستي‌ و عدم‌ همان‌ واقعيتهاي‌ نسبي‌ است‌. زيرا آنچه‌ كه‌ از علتي‌ پيدا مي‌شود در واقع‌ به‌ وجود نيامده‌ است‌. «هينَهْيانَهْ» پديده‌ها را بي‌بود مي‌دانست‌ وليكن‌ آنها را واقعي‌ مي‌پنداشت‌، حال‌ آنكه‌ روش‌ تحليلي‌ و شيوه‌ي‌ استدلالي‌ «ناگورجونه‌» عدم‌ واقعيت‌ اين‌ پديده‌ها را به‌ اثبات‌ مي‌رساند، و فقط‌ بدين‌ معني‌ مي‌توان‌ اين‌ گفتار را كه‌ زنجير علّي‌ مساوي‌ با همان‌ تهيّت‌ جهاني‌ است‌، پذيرفت‌».

منبع:کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

http://www.iptra.ir

دسپانیا

1" حکمت نهایی که فیزیک می تواند به ما بیاموزد این است که ما باید نگاهمان را همزمان روی دو سطح بیاندازیم که متناظر با دو معنایی است که فلاسفه به واژه واقعیت نسبت می دهند:از یک طرف باید درباره واقعیت مستقل بیاندیشیم.. باید منبع پدیده ها،زیباییها و ارزشها را بستاییم و آرزوی وصول به آن را بکنیم،ضمن آن بایدبدانیم که این واقعیت مثل افق دسترس ناپذیر است، از طرف دیگر نباید در توجه به سطح واقعیت تجربی نیز کوتاهی کنیم.. سطح واقعیت تجربی مربوط به اشیاء زندگی، تکامل و حتی جهان است. این که به آن اهمیت واقعی اش را بدهیم.. بدون آن که آن را با افق نهایی یکی بگیریم، چیزی است که ظرافت کامل این حکمت را نشان می دهد. 

                                                                           " دسپانیا "

هفت راز فیزیک جدید

راز اول:

چه عاملي كیهان را به تكاپو وا مي‌دارد؟

علم جديد تا براي اين پرسش ، پاسخ خرسند كننده‌اي بدست نياورد نمي‌تواند به كشف راز بسياري ديگر از پديده‌هاي جالب توجه اهتمام ورزد. براي درك اموري نظير منشأ كيهان ، سرنوشت نهايي سياهچاله‌ها ، امكان سفر در زمان ، مي‌بايد نخست براي اين پرسش كه كيهان چگونه عمل مي‌كند ، پاسخ درخوري يافت شود. فيزيك قرن بيستم بر مبناي دو نظريه بنيادين يعني نظريه نسبيت انيشتين و نظريه مكانيك كوانتومي بنياد شد. در قرن بيست و يكم دانشمندان با بهره‌گيري از اين دو نظريه توفيق يافته‌اندكه شناخت خوبي از بسياري از ذرات بنيادي به دست آورند اما اين دو نظريه ظاهراً در بن و اساس با يكديگر ناسازگارند و تصويرهاي متعارضي از واقعيت نهايي ارائه مي‌دهند. حال آنكه علي الفرض واقعيت مي‌بايد واحد باشد . تلاش براي وحدت بخشيدن به اين دو نظريه ظاهراً متعارض، بسياري از برجسته‌ترين دانشمندان را به خود مشغول داشته است. مشكل اساسي در اين است كه نيروي جاذبه كه نظريه نسبيت درباره آن سخن مي‌گويد ، كل ساختار زمان ‌ـ‌‌‌‌‌‌‌ مكان و بنابراين تمامي كيهان را در بر گرفته ، در حالي كه نظريه مكانيك كوانتومي درباره سه نيروي بنيادي ديگري سخن مي‌گويد كه درون اين ساختار جاي دارد. به اين ترتيب كاربرد نظريه كوانتومي درمورد نيروي جاذبه نظير استفاده از جزء براي فهم كل‌، با مشكلاتي جدي همراه است.

راز دوم :

كيهان از چه چيز ساخته شده است؟

رصدهايي كه به وسيله اخترشناسان صورت مي‌گيرد اين نكته را مشخص ساخته كه به ازاي هر يك گرم از ماده‌اي كه سيارات و ستارگان و كهكشان‌ها را بوجود آورده، چند گرم از ماده‌اي وجود دارد كه ماهيت آن ناشناخته است وجود اين ماده بر اساس نوع رفتاري كه اجرام كيهاني از خود آشكار مي‌سازند حدس زده مي‌شودراساس قوانين فيزيك اگر آتشگرداني را با سرعت به چرخش درآوريم با سرعت در هوا به پرواز درخواهد‌آمد. در مورد ستارگاني كه در حاشيه كهكشانها به دور مركز در گردشند نيز دقيقاً همين وضع برقرار است . نخ يا رشته‌‌‌‌اي كه اين ستارگان را پايبند نگه مي‌دارد همان نيروي جاذبه است.اما محاسبات نشان مي‌دهد كه نيروي جاذبه حاصل از ماده فيزيكي قابل رؤيت موجود در كهكشانها براي نگهداري ستارگاني كه با جرم عظيم و سرعت زياد در حاشيه آنها در حال گردشند كافي نيست. براي نگهداري اين ستارگان به صورت ديوان پاي‌در زنجير، به طناب يا رشته مستحكم‌تري نياز است و از همين‌جا دانشمندان نتيجه گرفته‌اند كه در درون هر كهكشان مي‌بايد ذخاير عظيمي از نوعي ماده ناديدني وجود داشته باشد كه نيروي جاذبه لازم براي جلوگيري از گريز ستارگان را فراهم مي‌آورد. استدلال مشابهي دلالت مي‌كند بر اينكه از اين نوع ماده ناديدني مي‌بايد در فضاي ما بين كهكشانها نيز موجود باشد و حركات كهكشانها را نسبت به يكديگر تنظيم كند.

راز سوم :

آيا فرضيه نيروي ضد جاذبه كه انيشتين پيشنهاد كرد نادرست بود‌؟

انيشتين زماني براي برقراري نوعي تعديل در فرضيه‌اي كه درباره وضع و حال كيهان پيشنهاد كرده بود، به وجود نوعي نيروي ضد جاذبه قائل شد اما اندكي بعد اين فرضيه را پس گرفت و از آن با عنوان «بزرگترين خبط علمي خود» ياد كرد.اما تحقيقات جديد نشان مي‌دهد كه احياناً وجود چنين نيرويي چندان دور از واقعيت نيست.عبارتي كه انيشتين در معادلات مربوط به فرضيه نسبيت عام خود وارد ساخت، از خاصيت نيروي دافعه برخوردار است و موجب مي‌شود كيهان دچار انبساط شود . انيشتين كه معتقد بود كيهان درحال ثبات قرار دارد ناگزير شد اين عبارت را اضافه كند تا اثر نيروهاي انقباضي در معادلات خود ( ناشي از وجود جرم‌هاي عظيم در كيهان ) را خنثي سازد.

راز چهارم :

چرا ما در عالمي سه بعدي زيست مي‌كنيم؟

فيزيكدانان براين باورند كه ظهور عالمي كه ما در آن جاي داريم به دنبال وقوع مه بانگ (انفجار) اوليه امري كاملا تصادفي بوده واحياناً كيهان هايي ديگري نيز وجود دارند كه شماره ابعاد آنها متفاوت است.صد سال قبل نويسنده اي به نام ادوين ابوت كتابي منتشر كردبا عنوان « سرزمين مسطح » كه در آن عالمي دو بعدي مورد بحث قرار گرفته بود.قوانين علمي يك جهان دو بعدي احياناً با قوانين جهان سه بعدي ما تفاوت بسيار دارند به عنوان مثال امواج در يك جهان دوبعدي به سهولت جهان سه بعدي سير نمي كنند و بنابراين انواع واقسام دشواريها در خصوص برقراري ارتباط وانتقال پيامها پديد مي آيد واز آنجا كه ظهور حيات خودآگاه متكي به انتقال نخواهد شد . از سوي ديگر زندگي در عوالمي كه بيش از سه بعد دارند نيز با دشواريهاي خاص خود روبروست .

راز پنجم :

آيا سفر در زمان امكان‌پذير است؟

براساس نظريه نسبيت انيشتين امكان سفر در زمان خواه به آينده وخواه به گذشته وجود در عين حال به بروز بسياري از پاردوكس ها منجر مي شود از اين رو برخي از فيزيكدانان مدعي اند كه برخي از موانع عملي مانع از انجام چنين سفري مي شود (براي تفصيل مطلب به مجموعه مقالات ساينتيفيك امريكن در مورد مفهوم زمان رجوع شود.)

راز ششم :

آيا ما در يك صافي كيهاني زندگي مي‌كنيم ؟

هر چند مفهوم سياهچاله ها امروزه براي همگان آشناست اما اين اجرام عظيم كيهاني هنوز حيله وشگفتيهاي زيادي در آستين دارند ، سياهچاله ها ستاره هاي بزرگي هستند كه انرژي هسته اي خود را به پايان رسانده اند وهمه را در اثر تشعشع از دست داده‌اند در اين حال هسته عظيم وچگال ستاره تحت تأثير نيروي جاذبه غول آساي آن در كسري از ثانيه به درون خود ريزش مي كند اگر شكل هندسي هسته دقيقاً كروي باشد ، به واسطه اثر تقارن همه ماده موجود در مركز كره مجتمع مي شود و به اين ترتيب شدت ميدان جاذبه تا حد بسيار بسيار زيادي افزايش مي يابد.از آنجا كه جاذبه تأثير خود را به صورت تغيير شكل زمان – مكان آشكار مي سازد (نظير يك گوي سنگين كه بر روي بالش قرار داده شود شكل آن را تغيير مي‌دهد) وجود يك ميدان جاذبه عظيم ومتمركز در يك نقطه هندسه زمان – مكان اطراف اين نقطه را دستخوش تغييرات اساسي مي سازد وحفره اي به وجود مي آورد كه همه چيز را به سمت خود مي‌كشد.

راز هفتم :

پديدار آگاهي از كجا وچگونه پديد آمده است ؟

پرسش بي پاسخ ديگري كه ذهن فيزيكدانان را به خود مشغول داشته اين است كه چرا برخي از جريانهاي الكتريكي نظير آنها كه در مغز وسلسله اعصاب جريان دارد با خود احساس وآگاهي به همراه مي آورد در حالي كه برخي ديگر از جريانهاي الكتريكي نظير آنها كه در شبكه هاي سراسري برق سير مي كنند ظاهراً چنين آثاري با خود به همراه نمي آورند.مساله را به صورت معكوس نيز مي توان مطرح كرد چگونه است كه آگاهي واحساسات كه احياناً مادي نيستند مي توانند الكترونها ويونها را در مدارهاي مغز به حركت در آورند و موجب بروز پديدارهاي فيزيكي شوند سوال ديگري كه مي توان مطرح كرد اين است كه آيا اساساً اين قبيل پرسشها معنا دار هستند؟ واگر چنين است آيا پاسخگويي به آنها وظيفه فيزيكدانان است؟برخي از فيزيكدانان معتقدند كه اگر فيزيك يك رشته فراگير است واگر علم نهايتاً قابل تحويل به امور فيزيكي است در آن صورت فيزيكدانان بايد به اينگونه پرسشها نيز بپردازند گاهي اوقات گفته مي شود كه حيات در لابلاي قوانين فيزيكي مندرج است.

البته هر چند اين نكته درست است كه اگر قوانين فيزيكي اندكي متفاوت مي بودند حيات شكل نمي‌گرفت و اما اگر اصلي تحت عنوان « اصل حيات» وجود داشته باشد نمي توان رد آن را در قوانين فيزيكي به دست آورد . براي دستيابي به اين اصل بايد به سراغ نظريه هاي رياضي نظير نظريه مربوط به سيستمهاي بسيار پيچيده يا نظريه هاي اطلاعات رفت هر چه باشد هر سلول زنده به يك معنا عبارت است از سيستمهاي بسيار پيچيده اي كه فعاليت اصليش پردازش اطلاعات و باز توليد است.

 منبع:

  www.huppaa.com


تاریخچه ساعت

ساعت وسیله ای برای اندازه گیری زمان است. ساعت با فرم نوینش (24 ساعتی) حداقل از قرن پانزدهم مورد استفاده است.

تاریخچه:حدود شش قرن قبل از میلاد، بابلی ها «در عصر امپراطوری دوم» چند مورد ابداعی از خود بجای گذاشته اند که امروزه نیز مورد استفاده کلیه کشورهاست . مرسوم داشتن هفت روز هفته و تعیین عدد پایه 60 برای ساعت، از یادگارهای بابلی ها بشمار میرود . بابلی ها عقیده داشتند چون عدد 60 به اعداد 1 ، 2 ، 3 ، 5 ، 6 ، 10 ، 15 ، 20 ، 30 قابل تقسیم است . لذا، این عدد را پایه در نظر گرفته و مبنای تقسیم بندی ساعت قرار دادند . همچنین تقسیم بندی دایره به 360 درجه «مضربی از 60» از کارهای بابلی ها میباشد.

انواع ساعات ابتدائی:بد نیست بدانیم که در گذشته بشر برای دانستن وقت و ایام، با توجه به تجربه و دانش زمانه، ساعت هائی را اختراع کرده و مورد استفاده قرار داده است، که مهمترین آنها عبارت می شده از: 

ساعت سایه ای:مصریان قدیم ساعتی ساختند که به ان ساعت سایه ای میگفتند.این ساعت به گونه ای بود که سایه قطعه ای چوب عمودی برروی یک قطعه چوب افقی می افتد و زمان را با ان اندازه می گرفتند.

saate aabiساعت آبی: ساعت ابی نیز توسط مصریان اختراع شد.در این نوع ساعت، از جریان یک نواخت آب استفاده میشده، باین ترتیب که داخل ظرف مدرج سوراخ دار را با آب پر میکردند ک آب قطره قطره از سوراخ کوچک می چکیده، و با توجه بمقدار آب خروجی، زمان تا حدودی معلوم میشده است .

 

 

aftabiساعت آفتابی :در ساعت خورشیدی، میله ای عمودی بر سطح افقی نصب میشده است با اندازه گیری سایه آن میله، زمان معلوم میگردیده(در ادامه به این نوع ساعت بیشتر می پردازیم).

 

 

 

 

saate sheniساعت شنی یا ماسه ای :از دو حباب شیشه ای چسبیده به هم تشکیل میشده که میان آن، سوراخ باریکی برای رد شدن شن یا ماسه تعبیه میکردند، تا شنها بتدریج از حباب بالا به حباب پایین جمع شود.بعد ظرف را وارونه میکردند و همان عمل تکرار میشد . با معلوم شدن تعداد دفعات جابجا شده شن ها در حبابها، حدود تقریبی زمان مشخص میگردید.

 

 

saate shaamiساعت شمعی:در این نوع ساعت، بدنه شمع مدرج می شد و با سوختن شمع و کوتاه شدن آن زمان را محاسبه می کردند.

 

 

اشکال جدیدتر ساعت:

با پیشرفت علم و دانش بشری، بتدریج ساعتهای دقیق تر مکانیکی، وزنه ای، فنردار،برقی، باطری دار و کامپیوتری جای ساعتهای آبی،آفتابی و ماسه ای را گرفتند.مخصوصا" از زمان استفاده انسان از فنر جهت راه انداختن چرخ های دندانه دار، که به ساعت شمار و دقیقه و حتی ثانیه شمار متصل هستند، سنجش دقیق زمان برای همه بطور ساده امکان پذیر گردید. در اوایل قرن شانزدهم اولین ساعت مچی آهنی، که نسبتا" زمخت بوده، توسط یکنفر آلمانی ساخته شد . بعدها اواخر قرن هجدهم با استفاده از فنر و چرخ دندانه های بسیارکوچک،امکان ساختن ساعتهای مچی ظریف بوجود آمد،بطوریکه اولین ساعتهای مچی شبیه ساعتهای امروزی،در کشور سوئیس «از سالهای 1790 به بعد» ساخته شد.

بین سالهای 1865 تا 1868 بزرگترین، حجیم ترین و جسیم ترین ساعت دیواری جهان،در کلیسای سن پیر در فرانسه نصب گردید ارتفاع ساعت 1/12 متر عرض آن 09/6 متر و ضخامتش 7/2 متر بوده که از 90000 قطعه تشکیل یافته.در مقابل بزرگترین ساعت،ظریف ترین ساعت دنیا فقط 98/0 میلی متر قطر دارد.

 ساعت های نوین:

 تکنولوژی امروزی ، انسان را قادر ساخته ساعتهای بسیار ظریف و دقیق مکانیکی تمام الکترونیکی، کامپیوتری،و حتی اتمی بسازد.

ساعت آفتابی:

توالی فصل‌ها و تاثیر آن بر زندگی انسان‌ها از زمان‌های دور، دانش تقویم را به نیازی اصلی انسان در تمدن‌های بزرگ تبدیل کرد. موضوع اصلی تقویم سنجش و اندازه‌گیری زمان بود و در این میان دانستن مدت روز و داشتن زمان آن بسیار مهم می‌نمود. حضور خورشید در آسمان و تکرار روز و شب اندیشهٔ‌ ساخت نخستین ابزار برای سنجش زمان را در انسان ایجاد کرد و به این ترتیب ساعت‌های آفتابی به عنوان اولین ساعت‌ها ساخته شد و با درک بهتر انسان از کارایی کرهٔ آسمانی پیشرفت بیشتری کرد.براساس نوشته‌های هرودوت قدمت این ساعت‌ها به ۵۰۰۰ سال قبل برمی‌گردد و او ساخت این ابزار را به سومری‌ها و کلدانی‌ها نسبت می‌دهد، اقوامی که در منطقهٔ بین‌النهرین می‌زیستند.

بر مبنای مدارک موجود نخستین کسی که به محاسبات نظری ساعت‌های آفتابی توجه کرد و باعث رواج آن‌ها شد، آنکسیماندر اهل ملطیه در قرن ۶ پیش از میلاد بود. در این دوران بود که ساعت‌های آفتابی در نقاط مختلف امپراطوری یونان گسترش یافت. خارج از تمدن یونان، در حدود ۳۴۰ سال پیش از میلاد ستاره‌شناسی کلدانی به نام بروسوس نخستین ساعت آفتابی کروی را طراحی کرد. در این ساعت آفتابی جذاب شاخص درون نیمکره‌ای واقع بود که علاوه بر نشان دادن زمان بر حسب یک تقسیم‌بندی ۱۲ ساعتهٔ طول روز، بلندای سایه نیز فصل‌ها را مشخص می‌کرد.

نخستین ساعت‌های آفتابی که شاید حتی پیش از این اقوام نیز بوده‌است، تنها گذر خورشید را از نصف النهار ناظر را مشخص می‌کرد که همان ظهر شرعی است. سومری‌ها این ساعت را گسترش دادند و اولین نمونه ساعت‌های آفتابی عمودی را ساختند. در این ساعت‌ها که ساده‌ترین نوع ساعت‌های آفتابی است، یک شاخص عمودی سایه‌ای بر صفحه‌ای می‌اندازد که تقسیم‌بندی آن نشان‌گر ساعت‌های روز است.

ساعت آفتابی وسیله‌ای است که زمان را با استفاده از مکان خورشید در آسمان می‌سنجد. معمول‌ترین نوع ساعت آفتابی از میله‌ای ساخته شده‌است که روی صفحه‌ای قرار دارد و ساعت‌های شبانه‌روز روی صفحه نشانه‌گذاری شده‌اند. وقتی مکان خورشید در آسمان عوض می‌شود، مکان سایهٔ میله هم روی صفحه جابه‌جا می‌شود و ساعت را نشان می‌دهد.

 saate aftabi

 

 

 

 

نمونه ای از یک ساعت افتابی

 

 

 

 

 

 

 

 

saate aftabi

 

 

 

 

یک ساعت آفتابی در فرانکفورت آلمان

 

 

 

 

 

 

 

 

sharif

 

 

 

ساعت آفتابی در مقابل دانشکدهٔ مهندسی کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف تهران

 

 

 

ساعت های آفتابی در فرهنگ مردم:در بیشتر شهرهای بزرگ این ساعت‌ها در میدان اصلی نصب می‌شد تا مردم ساعت را بدانند. نمونه‌های بسیاری از اولین ساعت‌های آفتابی تا امروز وجود دارد که با پیشرفت علم و دانش انسان در زمینهٔ ریاضیات، کامل‌تر و دقیق‌تر شده‌است و امروزه این ساعت‌ها به عنوان نمادی از تمدن هر سرزمین مورد توجه قرار می‌گیرند.

شاخهٔ آماتوری انجمن نجوم ایران در روز ۳۱ خرداد همزمان با انقلاب تابستانی، جشنوارهٔ ساعت‌های آفتابی را برگزار می‌کند که از اهداف آن بازیابی و احیای ساعت‌های آفتابی موجود در کشور در کنار ترویج فرهنگ ساخت و استفاده از آن‌ها است.

دقت ساعت های آفتابی:بیشتر ساعت‌های آفتابی تزئینی برای عرض جغرافیایی ۴۵ درجه طراحی می‌شوند. اگر بخواهیم چنین ساعت‌هایی را برای عرض‌های جغرافیایی دیگر به کار ببریم، باید صفحهٔ ساعت را کج کنیم تا محور ساعت (راستای میلهٔ ساعت) موازی با محور چرخش زمین قرار بگیرد و راستایش (در نیم‌کرهٔ شمالی) به سمت قطب شمال باشد.ساعت‌های آفتابی معمولی، زمان ظاهری خورشیدی را نشان می‌دهند. این زمان با زمانی که از ساعت می‌خوانیم کمی فرق دارد و در طول سال تا حدود ۱۵ دقیقه جابه‌جا می‌شود. این ساعت‌ها تنها ۴ روز در طول سال با ساعت‌های مکانیکی مطابقت دارند (۱۶ آوریل، ۱۴ ژوئن، ۲ سپتامبر و ۲۵ دسامبر). این پدیده به این خاطر است که راستای محور چرخش زمین به دور خود کاملاً ثابت نیست و زمین هنگام چرخش به دور خود کمی تاب می‌خورد. ساعت‌های آفتابی دقیق همیشه جدول یا نموداری در کنار خود دارند که این اختلاف زمان را در ماه‌های مختلف سال تصحیح می‌کند. برخی دیگر از ساعت‌های آفتابی پیچیده نیز با خمیده‌کردن خط ساعت‌ها روی صفحهٔ خود یا با روش‌های دیگر مستقیماً ساعت درست را نشان می‌دهند. ساعت‌های آفتابی افقی ، این نوع ساعت‌های آفتابی به خاطر این که استوایی نیستند فاصله بین ساعت‌های مندرج آن ۱۵ درجه نمی‌باشد و این ساعات با فورمول : tanh . sinl = tanx درست می‌شوند که h زاویه ساعتی است یعنی همان ۱۵ درجه برای یک ساعت . و l عرض جغرافیایی محلتان است . با این که رواج این نوع ساعات آفتابی مخصوصا در مساجد زیاد می‌باشد ولی نسبت به ساعات استوایی از دقت نسبتا پایین تری برخوردارند . حال اگر بخواهید شاخصتان رو به ستاره قطبی یعنی موازی با قطب سماوی نباشد باید به جای یک دایره و یا ردیف ساعت دو دایره یا ردیف ساعت درست کنید تا هم در تابستان کار کند و هم در زمستان (ردیف اول برای تابستان و ردیف دوم برای زمستان است) که شعاع آن را از نسبت‌های مختصاتی محل خودتان باید به دست آورید . با این کار یعنی قطبی نکردن شاخص و افقی بودن آن اصلا روی دقیقه‌ها حساب نگنید مگر این که تا ۰٫۰۰۱ درجه هم محاسبه کنید . البته در قطبی نکردن شاخص طول آن نیز تاثیر گذار است . البته اگر بتوانید داده‌های محل خودتان بر حسب قدتان را حفظ کنید همیشه با چند قطعه سنگ می‌توانید در خیابان‌های شهرتان هم ساعت را بیابید . البته می‌دانیم که ساعات آفتابی باید مورد اصلاح تصحیح طول جغرافیایی هم قرار گیرند تا ساعت همان ساعت روی دیوار باشد گه این تصحیح برای هر درجه فاصله شهرتان از نصف النهار مبدا کشورتان ۴ دقیقه می‌باشد .

البته تصحیح یکسان سازی زمان هم باید اعمال شود . و همین طور یک ساعت جلو و عقب کشیدن‌هایی که در تابستان و زمستان برای کمتر مصرف کردن انرژی در بعضی از کشور‌ها اعمال می‌شود .

.......................................................................................................................................

منابع:

http://www.aftab.ir

http://www.roshd.ir

http://www.fa.wikipedia.org

تهیه و تنظیم:افشان مافی

.......................................................................................................................................

تاریخچه فناوری نانو

نقطه شروع و توسعه اوليه فناوري نانو به طور دقيق مشخص نيست.

شايد بتوان گفت كه اولين نانوتكنولوژيست‌ها شيشه‌گران قرون وسطايي بوده‌اند كه از قالب‌هاي قديمي براي شكل‌دادن به شيشه‌هايشان استفاده مي‌كرده‌اند. البته اين شيشه‌گران نمي‌دانستند كه چرا با اضافه‌كردن طلا به شيشه رنگ آن تغيير مي‌كند. در آن زمان براي ساخت شيشه‌هاي كليساهاي قرون وسطايي از ذرات نانومتري طلا استفاده مي‌‌شده است و با اين كار شيشه‌هاي رنگي بسيار جذابي بدست مي‌آمده است. اين قبيل شيشه‌ها هم‌اكنون در بين شيشه‌هاي بسيار قديمي يافت مي‌شوند. رنگ به‌وجودآمده در اين شيشه‌ها برپايه اين حقيقت استوار است كه مواد با ابعاد نانو داراي همان خواص مواد با ابعاد ميكرو نمي‌باشند.در واقع يافتن مثالهايي براي استفاده از نانو ذرات فلزي چندان سخت نيست.رنگدانه‌هاي تزييني جام مشهور ليکرگوس در روم باستان ( قرن چهارم بعد از ميلاد) نمونه‌اي از آنهاست. اين جام هنوز در موزه بريتانيا قرار دارد و بسته به جهت نور تابيده به آن رنگهاي متفاوتي دارد. نور انعکاس يافته از آن سبز است ولي اگر نوري از درون آن بتابد، به رنگ قرمز ديده مي‌شود. آناليز اين شيشه حکايت از وجود مقادير بسيار اندکي از بلورهاي فلزي ريز700 (nm) دارد ، که حاوي نقره و طلا با نسبت مولي تقريبا 14 به 1 است حضور اين نانو بلورها باعث رنگ ويژه جام ليکرگوس گشته است.

در سال1959 ريچارد فاينمن مقاله‌اي را درباره قابليت‌هاي فناوري نانو در آينده منتشر ساخت. با وجود موقعيت‌هايي كه توسط بسياري تا آن زمان كسب‌ شده بود، ريچارد. پي. فاينمن را به عنوان پايه گذار اين علم مي‌شناسند. فاينمن كه بعدها جايزه نوبل را در فيزيك دريافت كرد در آن سال در يک مهماني شام كه توسط انجمن فيزيک آمريكا برگزار شده بود، سخنراني كرد و ايده فناوري نانو را براي عموم مردم آشكار ساخت. عنوان سخنراني وي «فضاي زيادي در سطوح پايين وجود دارد» بود.سخنراني او شامل اين مطلب بود كه مي‌توان تمام دايره‌المعارف بريتانيكا را بر روي يك سنجاق نگارش كرد.يعني ابعاد آن به اندازه 25000/1ابعاد واقعيش كوچك مي شود. او همچنين از دو تايي ‌كردن اتم‌ها براي كاهش ابعاد كامپيوترها سخن گفت (در آن زمان ابعاد كامپيوترها بسيار بزرگتر از ابعاد كنوني بودند اما او احتمال مي‌داد كه ابعاد آنها را بتوان حتي از ابعاد كامپيوترهاي كنوني نيز كوچكتر كرد.) او همچنين در آن سخنراني توسعه بيشتر فناوري نانو را پيش‌بيني نمود.

و اما ايرانيان و نانو ذرات فلزي از ديروز تا امروز:

ايرانيان در قرن‌هاي چهارم تا هفتم هجري از نانوذرات نقره و مس براي تزيين سفال‌هاي خود استفاده مي‌کرده‌اند..محققاني از کشور ايتاليا به همراه مهندس فرح شکوهي، مهندس پروين اوليايي، دکتر جواد رهيقي و دکتر محمد لامهي رشتي از سازمان انرژي اتمي کشورمان، نتايج تحقيقات صورت‌گرفته بر روي لعاب‌هاي استفاده‌شده بر روي سفال‌هاي ايراني قرن‌هاي 4 تا 7 هجري را به صورت مقاله‌اي منتشر کرده اند.                                           
Appl. Phys. A, 79,2004, 257-261
طبق نتايج اين تحقيق، وجود نانوذرات نقره و مس در لعاب مورد استفاده در تزئينات سفالي قرون 4 تا 7 هجري موجب پيدايش اثرات کروماتيکي مختلفي در اين سفالينه‌ها شده است.

تصاوير ارائه‌شده در اين مقاله، حاکي از پخش‌شدن نانوذرات هم‌اندازه نقره با قطر حدود 20 نانومتر در پاية شيشه‌اي لعاب روي سفال‌هاست.

علم طبيعي حقيقتا طبيعت را وصف نمي کند بلکه آن بخشي از فعل و انفعال ميان طبيعت و خود ماست.                                                                                      

                                                                                                ورنر هايزنبرگ

امروزه نیز پژوهشگران و محققان ایرانی گام های موثری در جهت پیشرفت و توسعه نانو ذرات فلزی بر داشته اند.

برای مثال روش ابداعي دکتر فخرالدين مير خلف عضو هيئت علمي دانشگاه کاشان و پژوهشگر گروه الکترو شيمي دانشکده شيمي دانشگاه ليورپول انگلستان که در قالب مقاله اي در ژورنال جامعه شيمي آمريکا به چاپ رسيده طي دو سه ماه اخير از پر خواننده ترين مقالات سايت الکترونيکي اين مجله بوده و مورد استقبال محققان نانو تکنولوژي جهان قرار گرفته است .

دکتر مير خلف درباره روش ابداعي تهيه نانو ذرات فلزي به موفقیت هایی دست یافته اند. یا سرکار خانم دکتر اعظم ایرجی راد که مشغول انجام پروژه ای هستند.

در اين طرح نانو ذرات فلزي از جمله نقره،کبالت و طلا به روش کندو سوز ليزر، پالسي در محيط مايع مناسب ساخته ميشود.براي هر ماده بستگي فرايند کند و سوز و تشکيل نانو ذرات به نوع ماده هدف ،چگالي توان، طول موج ليزر و نوع مايع محيط کندوسوز بررسي ميشود.سپس ذرات از محلول خارج ميشود.سپس ساختار از نظر بلوري و اندازه ذرات ساخته شده با استفاده از ميکروسکوپهاي الکتروني و تصوير برداري AFM مطالعه ميشود.

براي بعضي از مصارف، ذرات در محلول هاي پليمري ساخته خواهد شد.مثل ذرات نقره که خاصيت ضد باکتري دارد.اندازه ذرات به طور متوسط 20 نانو متر خواهد بود.

تاريخ رويدادهاي مهم در زمينه فناوري نانو:

۱۸۵۷مايکل فارادي محلول کلوئيدي طلا را کشف کرد.                                                                   
۱۹۰۵
تشريح رفتار محلول‌هاي کلوئيدي توسط آلبرت انيشتين.                                   
 ۱۹۳۲
ايجاد لايه‌هاي اتمي به ضخامت يک مولکول توسط لنگموير(Langmuir) .

      . ۱۹۵۹فاینمن ایده  " فضاي زياد در سطوح پايين " را برای کار با مواد در مقیاس نانو مطرح کرد

۱۹۷۴براي اولين بار واژه فناوري نانو توسط نوريو تانيگوچي بر زبانها جاري شد.

۱۹۸۱شرکتIBMدستگاهي اختراع کرد که به کمک آن مي‌توان اتم‌ها را تک تک جا‌به‌جا کرد.

۱۹۸۵کشف ساختار جديدي از کربنC60

۱۹۹۰شرکت توانايي کنترل نحوه قرارگيري اتم‌ها را نمايش گذاشت.

۱۹۹۱کشف نانو لوله‌هاي کربني.

۱۹۹۳توليد اولين نقاط کوانتومي با کيفيت بالا.

۱۹۹۷ساخت اولين نانو ترانزيستور.

۲۰۰۰ساخت اولين موتور DNA.

۲۰۰۱استفاده از نانو لوله.

۲۰۰۲شلوارهاي ضد لک  به بازار آمد.

۲۰۰۳توليد  نمونه هاي ازمايشگاهي نانوسلول هاي خورشيدي.

۲۰۰۴تحقيق و توسعه براي پيشرفت در عرصه فناوري نانو ادامه دارد.

چه کم مي دانيم که کيستيم !!!!

و چه کمتر از آنچه خواهيم شد !!!!

                  (بايرن)

................................................................................................................................. 

تهیه و تنظیم:افشان مافی

 

منابع:

 

http://www.roshd.ir

http://www.hupaa.com

.................................................................................................................................

بمب اتمی

آنچه خداوند در طبیعت به ودیعه نهاده است، اگر بصورت صحیح و در جهت درست مورد استفاده قرار گیرد، وسایل رفاه و آسایش بیشتر را تأمین خواهد کرد.اما اگر این امکانات خدادادی در جهت نادرست ونامشروع مورد بهره برداری قرار گیرند، نه تنهاوسیله‌ای برای آرامش و آسایش او نخواهد بود، بلکه بلای جان او شده و وسیله‌ای برای تهدید هستی او تبدیل خواهد شد. یکی از این منابع طبیعی سنگ معدن اورانیوم است که اگر بصورت درست مورد استفاده قرار گیرد، بسیار مفید بوده و به تعداد فوق‌العاده‌ای می‌تواند انرژی برق مورد استفاده بشر را تأمین کند، اما متأسفانه استفاده‌های نادرست سبب شده است که این عنصر خدادادی ماده اولیه سلاحهای مرگبار باشد که بمب اتمی یکی از این نمونه‌ها می‌باشد.

بمب اتمی چیست؟
بمب اتمی در اصل یک راکتور هسته‌ای ‌کنترل نشده است که در آن یک واکنش هسته‌ای بسیار وسیع در مدت یک میلیونیم ثانیه در سراسر ماده صورت می‌گیرد. بنابراین ، این واکنش با راکتور هسته‌ای کنترل شده تفاوت دارد. در راکتور هسته‌ای کنترل شده ، شرایط به گونه‌ای سامان یافته است که انرژی حاصل از شکافت بسیار کندتر و اساسا با سرعت ثابت رها می‌شود. در این راکتور ، ماده شکافت پذیر به گونه‌ای با مواد دیگر آمیخته می‌شود که بطور متوسط ، فقط یک نوترون گسیل یافته از عمل شکافت موجب شکافت هسته دیگر می‌شود، و واکنش زنجیری به این طریق فقط تداوم خود را حفظ می‌کند. اما در یک بمب اتمی ، ماده شکافت‌پذیر خالص است، یعنی یک متعادل کننده آمیخته نیست و طراحی آن به گونه‌ای است که تقریبا تمام نوترونهای گسیل یافته از هر شکافت می‌تواند در هسته‌های دیگر شکافت ایجاد کند.

آیا اینشتین مقصر بود؟
آلبرت اینشتین اولین کسی بود که نظر داد کوچکترین ذره هر ماده یعنی اتم ممکن است دارای مقدار زیادی انرژی باشد. وی در سن 26 سالگی در حالی که در دنیای علم را کسی او را نمی‌شناخت "تئوری مخصوص نسبیت" را در یک مجله فیزیک به چاب رساند. فرضیه او امروزه مشهورترین معادله علمی جهان است (انرژی مساوی است با جرم در مربع سرعت نور)
این معادله نشان داد که اگر انرژی یک پرتو از هر ماده‌ای آزاد شود قدرت حاصله برابر است با نیروی انفجار هفت میلیون تن ماده منفجر تن ان تی است، گر چه این معادله نگاه بشر را نسبت به جهان هستی کاملا دگرگون کرد ولی تعداد اندکی از فیزیکدانهای آن زمان به اهمیت واقعی آن پی بردند.

 سالیان سال E = mC2 عنوان روز و شبها بود و بعد با انفجار بمب اتمی در هیروشیما این معادله تبدیل به حقیقی دهشت آور شد.
انرژی اتمی اکنون منبع بسیار مهمی از انرژی است و بسیاری از کشورها به منظور تولید الکتریسیته ، پایگاههای انرژی اتمی ایجاد کرده‌اند. متاسفانه همین انرژی برای ساختن بمبهایی با قابلیت تخریب فوق‌العاده بکار می‌رود. امروزه سلاحهای هسته‌ای زیادی در سراسر جهان برای انهادام سیاره ما تولید شده‌اند. اگر آلبرت اینشتین الان زنده بود در این مور چه نظری داشت؟ او که تا سال 1955 در قید حیات بود خود را فردی صلح طلب می‌دانست و از روشهایی که از انرژی اتمی استفاده می‌شد سخت نگران و مضطرب می‌شد، شاید اکنون بزرگترین اشتباه تاریخ را شکافتن ذره اتم می‌دانست.

 پیشگامان ساخت بمب اتمی
هانري بكرل نخستين كسي بود كه متوجه پرتودهي عجيب سنگ معدن اورانيم گرديدبس ازان در سال 1909 ميلادي ارنست رادرفوردهسته اتم را كشف كردوي همچنين نشان دادكه پرتوهاي راديواكتيودر ميدان مغناطيسي به سه دسته تقيسيم مي شود( پرتوهاي الفا وبتا وگاما)بعدها دانشمندان دريافتند كه منشاء اين پرتوها درون هسته اتم اورانيم مي باشد               .
در سال 1938 با انجام ازمايشاتي توسط دو دانشمند ا لماني بنامهاي ا توها ن و فريتس شتراسمن فيزيك هسته اي پاي به مرحله تازه اي نهاد اين فيزيكدانان با بمباران هسته اتم اورانيم بوسيله نوترونها به عناصر راديواكتيوي دست يافتندكه جرم اتمي كوچكتري نسبت به اورانيم داشت او براي توصيف علت ايجاد اين عناصرليزه ميتنرو اتو فريش پديده شكافت هسته رادر اورانيم تو ضيح دادندودر اينجا بود كه نا قوس شوم اختراع بمب اتمي به صدا در امد                              .

u235+n->fission+2or3n+200Mev

زيرا همانطور كه در شكل فوق مي بينيد هر فروپاشي هسته اورانيم0 ميتوانست تا 200 مگاولت انرژي ازاد كند وبديهي بود اگر هسته هاي بيشتري فرو پاشيده مي شد انرژي فراواني حاصل مي گرديد.
بعدها فيزيكدانان ديگري نيز در اين محدوده به تحقيق مي پرداختند يكي ازانان انريكو فرمي بود( 1954 - 1901) كه بخاطر تحقيقاتش در سال 1938 موفق به دريافت جايزه نوبل گرديد. اولين تلاش‌ها در جهت ساخت بمب اتمي در آلمان نازي آغاز گشت. در اين دوران، شيميداني به نام پل هارتک از اساتيد دانشگاه هامبورگ به توان بالقوه نيروي اتمي براي کاربردهاي نظامي پي برد. وي در 24 فوريه 1939 امکان استفاده از انرژي هسته‌اي به عنوان يک سلاح با توان تخريبي نا محدود را طي نامه اي به وزارت جنگ در برلين اطلاع داد. بدنبال اين امر گروهي براي تحقيق در اين رابطه تشكيل شد و وارنرهايزنبرگ فيزيکدان برجسته آلماني به طور غير رسمي سرپرست تيم تحقيقاتي آلمان براي ساخت بمب هسته‌اي گشت.                                      
در سال 1939 يعني قبل از شروع جنگ جهاني دوم در بين فيزيكدانان اين بيم وجود داشت كه المانيهابه كمك فيزيكدانان نابغه اي مانند هايزنبرگ ودستيارانش بتوانند با استفاده از دانش شكافت هسته اي بمب اتمي بسازندبه همين دليل از البرت انيشتين خواستند كه نامه اي به فرانكلين روزولت رئيس جمهوروقت امريكا بنويسددر ان نامه تاريخي از امكان ساخت بمبي صحبت شد كه هر گز هايزنبرگ ان را نساخت.
چنين شدكه دولتمردان امريكا براي پيشدستي برالمان پروژه مانهتن را براه انداختندو از انريكو فرمي دعوت به عمل اوردند تا مقدمات ساخت بمب اتمي را فراهم سازد سه سال بعددر دوم دسامبر 1942 در ساعت 3 بعد از ظهر نخستين راكتور اتمي دنيا در دانشگاه شيكاگو امريكا ساخته شد
انریکو فرمی و همکارانش در دانشگاه شیکاگو پس از ساخت نخستین راکتور هسته‌ای جهان به امید آنکه از راکتور هسته‌ای تنها در اهداف صلح آمیز استفاده شود، و دنیا عاری از سلاحهای اتمی گردد، در این زمینه گام برداشتند.
یکی از پیشگامان ساخت بمب اتمی لیزه متینر می باشد.
ليزه در سال 1878 در يك خانواده هشت نفري بدنيا امد وي سومين فرزند خانواده بود باو جود تمامي مشكلاتي كه بر سر راه وي بخاطر زن بودنش بود در سال 1901 وارد دانشگاه وين شد و تحت نظارت بولتزمن كه يكي از فيزيكدانان بنام دنيا بود فيزيك را اموخت . ليزه توانست در سال 1907 به درجه دكتر نايل گردد و سپس راهي برلين گرديد تا در دانشگاهي كه ماكس پلا نك رياست بخش فيزيك ان را بر عهده داشت به مطالعه و تحقيق بپردازد بيشتر كارهاي تحقيقاتي وي در همين دانشگاه بود وي هيچگونه علاقه اي به سياست نداشت و لي به علت دخالتهاي روزن افزون ارتش نازي مجبور به ترك برلين گرديد ودر سال 1938 به يك انستيتو در استكهلم رفت . ليزه ميتنر به همراه همكارش اتو فريش اولين كساني بودند كه شكافت هسته را توضيح دادند انان در سال 1939 در مجله طبيعت مقاله معروف خود را در مورد شكافت هسته اي دادند وبدين ترتيب راه را براي استفاده از انرژي گشودند به همين دليل پس از جنگ جهاني دوم به ميتنر لقب مادر بمب اتمي داده شد ولي چون وي نمي خواست از كشفش بعنوان بمبي هولناك استفاده گردد بهتر است به ليزه لقب مادر انرژي اتمي داده شود.

انفجار هیروشیما در ژاپن
روز ششم اوت سال 1945 میلادی مطابق با پانزدهم مرداد ماه 1324 هجری شمسی در ساعت هشت و 1ربع صبح ، 3 فروند هواپیمای متفقین که حامل وحشتناک‌ترین و مخرب‌ترین سلاحهای تا آن زمان نوع بشر را در اختیار داشت، یکی از این بمبها را با چتر پرتاب کردند، که یک انفجار هولناکی انجام گرفت. تنها تعداد کشته شدگان طبق آمار شهرداری هیروشیما که روز دوم فوریه سال 1946 منتشر گردید، 270000 نفر بودند .
دهها هزار نفر دیگر به شدت زخمی و مجروح شدند تمام خانه‌های چوبی و سنگی واقع در داخل مدار یک کیلومتری مرکز انفجار کاملا سوختند. از 75 هزار خانه هیروشیما 55 هزار خانه به کلی سوخت، 2600 خانه نیم سوز شد، 6820 خانه منهدم و 3750 خانه نیمه خراب گردید. در کل 90% شهر تخریب شد، درجه حرارت منطقه تحت پوشش انفجار به قدری بود که قشر خارجی آجرها و سنگهای عمارات تا مساحت بیش از یک کیلومتری ذوب شده بودند                      .

انفجار ناکازاکی
سه روز بعد بمب دیگری در ساعت یازده و نیم که قویتر از بمب هیروشیما بود، 2روی بندر ناکازاکی انداخته شد و نابودی و مرگ برای چند صد هزار نفر مردم به ارمغان آورد. این دو فاجعه بزرگ سبب هلاکت ، سوختگی ، شکستگی ، زخمهای عمیق ، جنون و انواع بیماریهای مهلک و غیر قابل علاج توده وسیعی از مردم ژاپن گردید و همین فاجعه‌ها به جنگ بین آمریکا و ژاپن خاتمه داد. تعداد مرده و زخمی در یک لحظه چند صد هزار نفر بود، از 170 پزشک شهر هیروشیما فقط 50 نفر سالم ماندند.

 

دو هفته بعد از انفجار
خونریزی جلدی و زیر جلدی و علائم دیگر تشعشع هسته‌ای ظاهر گردید و 50% بیماران پس از چند هفته تلف شدند. بیماری مرگبار جدیدی به نام آتم در این دو شهر به سرعت پیشرفت کرد.

علائم حمله بیماری آتم
ریزش مو ، خونریزی زیر جلد و مخاط و اعضای درونی ، لوکوپنی زخمهای داخل دهان ، تب و اسهال و ... علم پزشکی روز از معالجه بیماران عاجز ماند و تلفات انسانی شدیدی صورت گرفت. 3
پس از پايان جنگ دوم جهاني دانشمندان در آمريكا به تحقيق در رابطه با تسليحات هسته‌اي ادامه دادند. اگرچه اين تصور وجود داشت كه هيچ كشوري ديگري در دنيا نمي‌تواند تا پيش از سال 1955 به فنآوري ساخت سلاح هسته‌اي دست يابد، اما كلاوس فيوكس يكي از فيزيكدانان آلماني كه در رابطه با مواد فوق انفجاري (High Explosive) با تيم اوپنهايمر همكاري مي‌كرد، طرح‌ها و جزئيات طراحي بمب آزمايش شده در ترينيتي را در اختيار جاسوسان شوروي قرارداد. به اين ترتيب در 29 آگوست 1949 اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي اولين آزمايش اتمي خود را با موفقيت انجام داد و غرب را در وحشت فرو برد. اين انفجار اثر زيادي در تسريع جنگ سرد گذارد و موجب ايجاد رقابت تسليحاتي بين آمريكا و شوروي گرديد.
پس از آن ايالات متحده جهت حفظ برتري تسليحاتي خود ، تحقيق در رابطه با ساخت بمب گداختي(يا هيدروژني) يا به عبارت دقيقتر ، تسليحات گرما-هسته‌اي (Termo- Nuclear) را آغاز كرد.پيش از اين اوپنهايمر به دليل اتخاذ مواضعي بر عليه ساخت تسليحات هسته‌اي از سرپرستي پروژه كنار گذارده شد و ادوارد تلر هدايت عملي پروژه ساخت بمب هيدروژني را برعهده گرفت. نخستين آزمايش يك وسيله گرما-هسته‌اي با اسم رمز مايک در نوامبر سال 1952 در جزيره کوچکي به نام الوگالب در مجاورت اني وتاک در جزاير مارشال انجام شد.وزن تجهيزات به کار رفته در اين انفجار شامل دستگاه هاي تبريد به بيش از 65 تن ميرسيد. از آنجايي که در اين سيستم مستقيما از ايزوتوپهاي دوتريوم و تريتيوم مايع استفاده ميشد، به آن لقب بمب خيس(wet bomb) داده بودند .پيش بيني ميشد که قدرت اين انفجار معاد يک يا دو مگاتن تي ان تي باشد. اما برخلاف انتظار شدت انفجار معادل 10.4 مگاتن تی ان تی بود. نتايج انفجار بسيار هراسناک بود. قطر گوي آتشين حاصل از اين انفجار به 5 کيلومتر رسيد. جزيره الوگالب تقريبا تبخير شد و حفره اي به عمق 800 متر و شعاع دهانه 3 کيلومتر برجاي ماند.

انرژی اتمی خوب یا بد؟
البته اکثر مردم جهان انرژی اتمی را منحصرا یک نوع سلاح جنگی می‌دانند، در صورتیکه این تصور با واقعیت خیلی فاصله دارد، زیرا در روز دوم دسامبر سال 1945 که بشر برای نخستین بار در دانشگاه شیکاگو به این منبع بیکران دست یافت تا به امروز انرژی اتمی خدمات ارزنده‌ای را برای بهبود زندگی بشر انجام داده است و در حال حاضر اکثر رشته‌ها از علم و صنعت نا محدود انرژی اتمی بهره می‌برند.

به عنوان مثال:

       1-ساخت نیروگاههای برق جهت تولید انرژی الکتریکی بوسیله کوره‌های اتمی
       2-در بیمارستانها و کلینیکها برای تسکین آلام و درد بیماران از این انرژی استفاده می‌شود.
      3-پایه عمده صنعت روی این انرژی بنا شده است که از جمله از انها انرژی اتمی در مسائل حمل ونقل و کشتیها و ماشینها ی اتمی و زیر دریا یی های اتمی که بدون نباز به تجدید سوخت هزاران کیلو متر در اعماق اقیانوسها حرکت میکنند.
      4-هواپیماهای اتمی ، موشکهای قاره پیما ، سفینه‌های فضایی و راکتها که میزان وزن سوخت اهمیت فوق العاده‌ای در طراحی و ساخت این سیستمها دارد. به همین دلیل راکتورهای هسته‌ای که می‌توانند با سوخت بسیار کم مسافت بسیار زیادی را طی نمایند، برای مسافرتهای فضایی مورد استفاده قرارگرفته است.
      5-در پزشکی از اشعه هسته‌ای با میزان کم برای تشخیص و با میزان زیاد برای درمان استفاده می‌شود.

آنچه خداوند در طبیعت به ودیعه نهاده است، اگر بصورت صحیح و در جهت درست مورد استفاده قرار گیرد، وسایل رفاه و آسایش بیشتر را تأمین خواهد کرد.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
منابع:

http://www.huppa.com
http://daneshnameh.roshd.ir
http://fa.wikipedia.org

تهیه و تنظیم:افشان مافی
-----------------------------------------------------------------------------------------------------

راز ابدی دنیا

einstein

 

 

راز ابدی دنیا ، دریافتنی بودن آ ن است .

از یافته های بزرگ ایمانوئل کانت یکی این است که فرض دنیای خارجی واقعی ، بدون این دریافتنی بودن ، بی معنی است .

این واقعیت که دنیا در یافتنی است ، یک معجزه است .

 

*آلبرت آینشتین*

 

تاريخچه ي انرژي خورشيدي

 

بهره گيري از انرژي خورشيد در تاريخ تمدن انساني سابقه اي بسيار كهن دارد. انرژي خورشيدي يكي از اولين منابعي بود كه انسان براي تامين گرما به آن روي آورد. انسان اوليه از مزاياي غار و ايجاد دريچه هايي در برابر نور خورشيد با هدف بهره گيري از تشعشع خورشيد براي گرمايش آگاه بود.

ديرزماني ازآغازحيات انساني نگذشته بود كه انسانهابسياري از موادي كه مي توانستند حرارت خورشيد را ذخيره كنند كشف كردند،استفاده از خورشيد و انرژي بي پايان آن دوش به دوش تكامل تمدن انساني گسترش يافته وامكانات آن به تدريج شناخته مي شد،و بدين ترتيب خورشيد چون ابزاري در پيروزي انسان بر كره ي خاك به كار گرفته مي شد.خورشيد وسيله ي آتش افروختن،جوشاندن آب بودو انسان خيلي زود را انعكاس و متمركز كردن نور خورشيد را براي كاربردهاي بالا فرا گرقت.

استفاده از انرژي خورشيد براي آتش زدن كشتي ها ي جنگي در سال 212 ق.م به وسيله ي ارشميدس يكي از فصول درخشان تاريخ دانش بشري است. ارشميدس با نصب آيينه هايي مربع شكل،كوچك در كنار يكديگر و روي يك پايه ي متحرك،نور خورشيد را بر روي كشتي هاي مهاجم دشمن متمركز و آنها را به آتش كشيد.

واقعيت تاريخي اين داستان كهنه هنوز چندان روشن نيست،اما داستان اختراع ارشميدس نشانه آنست كه طراحي ابزارهاي گوناگون براي بهره گيري از انرژي خورشيددر تاريخ تمدن ريشه هايي دارد.

با تكامل ابزارهاي بهره گيري از انرژي خورشيدي،درك افسانه اي واسطوره اي انسان از خورشيد دگرگون شد.باورداشتهاي خرافي وتفكر سنتي درباره خورشيد تا سال 1600ميلادي به تدريج از بين رفت و با كناررفتن هاله سحر و جادو وافسانه از گرد واقعيت خورشيد ،مطالعه علمي درباره آن آغاز شد.در دوران طلايي رنسانس قرن14تا17ميلادي ،ابزارهاي گوناگوني براي بهره گيري از انرژي خورشيدي طراحي و ساخته شد.يكي از اختراعات اين دوران كه توسط سالمون دوكا(salmon de caus) فرانسوي طراحي و ساخته شد؛موتور پمپ آب با كمك انرژي خورشيدي بود.او براي گرم كردن هوا در يك موتور خورشيدي ،از انرژي خورشيدي بهره گرفت و موفق به پمپاژ آب شد. با وجود اينكه موتور خورشيدي او بسيار ساده بود ولي اهميت بسيار داشت ؛بطوريكه 200سال پس از اختراع سالمون دوكا اين موتور بار ديگر ساخته شد و مورد بهره برداري قرار گرفت.

در دوران رنسانس ساخت ابزار خورشيدي مانند بسياري از ابداعات آن دوران غير عملي و با كاربردي بسيار كم دامنه بود و صرفا براي افزايش اطلاعات علمي و آزمايشهاي تجربي ساخته مي شد .اما در قرن هيجدهم اين روند تغيير كرد.در اين قرن «كوره خورشيدي»كه مي توانست آهن،مس و ساير فلزات را ذوب كندساخته شد.در ساخت كوره خورشيدي فوق از آهن صيقل شده،لنزهاي شيشه اي وآئينه ها استفاده مي شد.

اين نوع كوره ها در سرتاسر اروپا و خاورميانه بكار گرفته شد.لاوازيه دانشمند بزرگ قرن 18 نيز كوره اي ساخت كه تا1750 درجه سانتيگرادحرارت توليد مي كرد.در اين كوره يك عدسي 52اينچي(132سانتيمتري)ويك عدسي8اينچي(20سانتيمتري)بكار رفته بود.درجه حرارتي كه اين كوره توليد مي كرد تا صد سال پس از لاوازيه نيز بالاترين درجه حرارتي بود كه توليد شد.

در اوايل قرن نوزده ميلادي انواع گوناگون موتورهاي هواي گرم ساخته شد.هر چند موتور هواي دو پيستوني معروف استرلينگ براي استفاده از انرژي خورشيدي طراحي نشده بود،اما ساختمان آن براي استفاده از انرژي خورشيد ايده آل بوده و بعدها با اصلاحات جزئي قابل بهره برداري با انرژي خورشيدي شد.

يكي از دستاوردهاي مهم در اواخر قرن هيجدهم و اوائل قرن نوزدهم استفاده از گردآور مسطح بود.تا پيش از اين تاريخ در كليه سيستم ها ي خورشيدي از گردآور متمركزكننده نور استفاده مي شد ؛اما دراوائل قرن نوزده بهره گيري از گردآور مسطح رايج شد.در اين نوع گردآورها،نور خورشيد در يك نقطه متمركز نشده و به طور يكنواخت بر يك سطح مسطح تابيده مي شود.ساخت اين نوع گردآورها در مقايسه با گردآورهاي متمركزكننده ساده تر بوده،و بعلاوه وجود هواي غير ابري براي كاركرد آنها ضروري نيست.

در سال 1901ميلادي يك گردآور متمركزكننده به قطر 33فوت(10متر)به وسيله يك امريكائي بنام ا-جي-انيز(A.G.Eneas)ساخته شد.اين گردآور يك دستگاه پمپ آب را بكار مي انداخت.

ساختمان اين گردآور از يك اسكلت فلزي كه به يك چتر باز شده ي وارونه شبيه بود و بر روي آن 1788آئينه نصب شده بود تشكيل مي شد.امواج خورشيد در كانون اين آئينه متمركز شده و آب را به نقطه جوش مي رساند،بخار آب توليد شده توربين متصل به پمپ را به حركت در مي آورد.

در سال 1907ميلادي يك مهندس مبتكر بنام فرانك شومان(Frank Shuman)با استفاده از گردآور مسطحي به مساحت1200فوت مربع موتوري به قدرت5/3 اسب اختراع كرد.اين گردآور مسطح براي گرم كردن آب بكار مي رفت.آب گرم توليد شده با كمك يك مبدل حرارتي،اتر را به جوش آورده و بخار اتر موتور و در نتيجه پمپ متصل به آن را به حركت در مي آورد.هرچند اين موتور خورشيدي قدرت پيش بيني شده يعني صد اسب را توليد نكرد،ولي فن ساخت آن از اهميت بسياري برخوردار بود.

با پيدايش سوخت هاي فسيلي مساله طراحي و ساخت دستگاه هاي خورشيدي اهميت خود را از دست داد.سوخت هاي فسيلي بويژه در اوائل قرن بيستم به علت ارزاني فوق العاده آن نقش انرژي اصلي را در تمدن بشري بر عهده گرفت و تلاش براي بهره گيري از انرژي خورشيدي را مدتي متوقف كرد.اما پس از بحران انرژي بويژه در سال هاي اخير ،بار ديگر مسئله انرژي خورشيدي و پژوهش هاي علمي و فني برا ي بكار گيري اين انرژي و جايگزين كردن آن به جاي سوخت هاي فسيلي  و ديگر انرژي هاي پايان پذير مطرح شده و بدين سان دستاوردهاي مهم گذشتگان پس از يك دوران كوتاه وقفه براي دستيابي به روشهاي بهره برداري از انرژي خورشيدي مجددا مورد توجه قرار گرفته و تلاش براي تكامل آنها وابداع روشهاي جديد ادامه يافته است.

 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منبع:نگرشي بر سيستم هاي استفاده از انرژي خورشيدي

نويسنده:دكتر مجيد رئوفي راد

 

 

نگارنده:الهام تركي نژاد مهرباني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ