در باب يقين

كتابى است به نام فلسفه در عمل كه به عنوان متن درسى فلسفه در برخي دانشگاه‏هاى خارج كشور تدريس مى‏شود. بخشهايى از اين كتاب به بحث فلسفه‏ علم ‏پردخته‌ است، اما مي‏توان گفت كه در اين كتاب تمامي شاخه‏هاي فلسفه به نحوي ساده و به گونه‏اي كه دانشجويان بتوانند جنبه‏هاي كاربردى مباحث فلسفي را در زندگي فكرى و عملي خود لمس كنند، مطرح شده است. در مقدمه اين كتاب نكته بسيار جالبي مطرح شده است كه بد نيست با هم مروري البته با كمي تصرف بر اين بخش از كتاب داشته باشيم.
مطالعه فلسفه هيچ لطفي ندارد مگر آنكه در شخص آمادگي انديشيدن مستقلانه وجود داشته باشد. نظريه‏هاي فلسفي زماني به خوبي درك خواهند شد كه شخص خودش به طور مستقيم با اين مسايل كلنجار رفته باشد. شايد كساني باشند كه بيشتر دوست دارند آنچه را فيلسوفان گفته‏اند فراگيرند و از اين طريق واحدي درسي را پشت سر گذارند. اين نيز محتمل است كه كساني دوست نداشته باشند به اين نكته پي برند كه شايد برخي از عميق‏ترين معتقداتشان در هر حوزه‏اي (اعم از علم، اخلاق، دين و سياست و...) با ترديد اساسي روبرو شده است. شايد برخي دوست نداشته باشند كه پس از خواندن يك كتاب، يا پشت سر گذاشتن يك دوره درسي فلسفه، احساس كنند كه كمتر از آنچه قبلا مي‏دانسته‏اند مي‏دانند. شايد كساني معتقد باشند كه علم و روش علمي كه به طور ويژه در فيزيك مورد استفاده قرار مي‏گيرد، يگانه پاسخ‏هاي يقيني براي هر پرسشي را ارايه مي‏كند و دوست مي‏دارند فلسفه براي آنها ثابت كند كه هر كس ايماني كمتر از ايمان كامل به علم و روش علمي داشته باشد، ابلهي بيش نيست. در اين صورت پيشنهاد مي‏كنم كه اين درس و كتاب‏هاي فلسفي و فلسفه علمي را رها كنيد و درس و رشته خود را به طور جدي دنبال نماييد.
بگذاريد اين ايده را با بهره‏گيري از تاريخ فيزيك و افكار و انديشه‌هاي فيزيكدان‏ها براي شما كه در حال حاضر فيزيك مي‌خوانيد تقويت كنم. شايد تا ربع اول قرن بيستم شواهد زيادي بتوان ارايه كرد كه فيزيكدان‏ها با مباحث و مكاتب و مدعيات فلسفي هم آشنا بوده‏اند و حتي در ميان برندگان جايزه نوبل فيزيك كساني را هم چون انيشتين، هايزنبرگ، پلانك، بورن و... را شاهد باشيم كه كتاب‏ها و مقالات و مباحث فلسفي هم دارند، اما ارتباط تنگاتنگ فيزيك و فلسفه از آن پس كم رنگ شده است و اين نشان مي‏دهد كه مباحث فلسفي در زماني كه ايده‏اي جديد و بنيادين در فيزيك مطرح مي‏شود، جدي مي‏شود و بعد با پيشرف علم اين بحث‏هاي فلسفي فروكش مي‌نمايد. بر اين اساس نمي‏توان ادعا كرد كه براي يك فيزيكدان يا دانشجوي فيزيك، آشنايي با فلسفه لازم است. شايد عده‏اي از شما در دل خود بگوييد كه طرح چنين بحث‏هايي توسط كسي كه مي‏خواهد درس فلسفه يا فلسفه علم يا فلسفه فيزيك بگويد، مناسب نيست. اما به نظر من اگر نتوانيم از خواندن فلسفه و فلسفه علم چيزي ياد بگيريم كه به دردمان بخورد و در آينده راهنماي انديشه و عمل‌مان باشد، همان بهتر كه هر چه سريعتر اين درس را رها كنيم و دست كم بيش از حدي كه مقررات دانشگاهي و كلاسي طلب مي‏كند در اين زمينه سرمايه گذاري نكنيم.
حال مي‌خواهم مسئله را به شكل ديگري براي شما طرح كنم. فرض كنيم كه تنها تعداد محدودي از دانشجويان و از جمله دانشجويان فيزيك قرار است رشته‏ درسي خود را و به طور مثال فيزيك را تا نهايت آن دنبال كنند. در اين زمينه اطلاع درباره نسبت ميان دانشجويان كارشناسي به ارشد و ارشد به دكتري و آگاهي يافتن نسبت به درصدي از دانشجويان كه در زمينه درسي خود مشغول به كار مي‏شوند مي‏تواند كمك خوبي به ما بكند. خوب اگر چنين باشد و مباحثي كه به طور مثال اينشتين در باب تعليم و تربيت و آموزش و پرورش مطرح ساخته را پذيرفته باشيم، آن‏گاه بايد بگوييم كه علمي كه ما در دوران تحصيل خود فراگرفته‏ايم تنها آن چيزي است كه هنگام دوري از درس و بحث رسمي در ذهن ما باقي مي‏ماند و در مقام عمل منشأ اثر مي‏شود. پس همانگونه كه نيوتن، گاليله و كپلر و خيلي ديگر از فيزيكدان‏ها خود را محدود به فرمول‏هاي كشف شده نساختند و سعي كردند تا نظامي منسجم از معارف و باورهاي خود بسازند و آن را در قالب كتاب‏هايي به تفصيل بيان دارند، ما نيز سعي كنيم در هر دوره از تحصيلات‌مان ربط و نسبت ميان باورهاي مختلف خود را بسنجيم و تا آنجا كه مي‌توانيم ميان آنها سازگاري ايجاد كنيم و از طريق اين بازي فكري، توانايي‏هاي فكري خود را كه مي‏تواند در آينده منشأ اثر شود، افزايش دهيم.
 به هر روي سعي من در اين كلاس آن نيست كه آنچه را كه در كتاب‌‏هاي فلسفه علم عنوان گرديده است، براي شما بازگو نمايم و استدلال محكم و قاطعي براى اثبات درستي يا نادرستي نظريه‏اي ارايه كنم؛ بلكه بيشتر دوست دارم كه اين دوره درسي كمكي باشد براي اينكه همه ما قدري بيشتر از گذشته مستقلانه بينديشيم و تفاوت ميان درست انديشيدن و نادرست انديشيدن را دريابيم و روش‏هاي تشخيص استدلال درست را فراگيريم.

============================================

فرستنده:محبوبه كرمي

معرفی کتاب

عنوان کتاب: صفرصفر
          تولد و مرگ در فیزیک جدید

نویسنده : دکتر مسعود ناصری
انتشارات: نشر مثلث
نوبت چاپ: دوم
سال چاپ: 1385
قیمت: 1600 تومان
شابک:1-02-8496-964
تعداد صفحات:173 صفحه

 

خواندنی های کتاب "صفر" :
سفر در زمان و مفهوم آن.
موجودات با ابعاد بالاتر و برداشت آنها از ما.
چگونه یک اثر هنری شاهکار می شود و یا یک نفر نابغه می گردد.
واقعیت هایی که توهم فرض می شوند و توهم هایی که واقعیت دارند.
پیدایش جهان و چگونگی شکل گیری ساختار پیچیده و نظم شگفت آور آن.

فهرست :
     یکی بود یکی نبود....
دفتر 1 : باده :"تو"،"من" و "ما"
دفتر 2 : کوزه و کوزه گری:فیزیک
دفتر 3 : سبزه زار: پیدایش جهان و پدیده ها
دفتر 4 : اسرارازل:طراحی یا اتفاق
دفتر 5 : خرابات مغان:فوق فضا و ابعاد بالاتر
دفتر 6 : دور فلک:زمان
دفتر 7 : هیچ و هیچستان:واقعیت
......غیر از خدا هیچکس نبود

معرفي كتاب

عنوان كتاب: اسرار جهان كوانتومياسرار جهان کوانتومی


عنوان اصلی: The mystery of the quantum world
تاليف: ي.ج.اسکوایرز
ترجمه: کمال الدین سید یعقوبی
ناشر: سروش
تعداد صفحات: 204 صفحه
شمارگان چاپ: 3000 جلد
چاپ اول: 1376
شابک: 9-214-435-964

 

درباره کتاب:
این کتاب در مورد فیزیک کوانتومی است.در مورد رفتار مرموز جهان میکرو, و خواص نامانوس نظریه کوانتومی که چنین رفتاری  را پیش بینی می کند.در تلاشی برای درک جهان کوانتومی,به فراسوی فیزیک یقیناً به فلسفه و شاید حتی به نظام عالم وجود روان شناسی و الهیات رهنمون می شویم...
برگرفته از پیشگفتار کتاب

فهرست مطالب:
مقدمه ویراستار
پیشگفتار
فصل اول: واقعیت در جهان کوانتومی
فصل دوم: نظریه کوانتومی
فصل سوم: نظریه کوانتومی و واقعیت خارجی
فصل چهارم: آگاهی
فصل پنجم: متغیرهای نهفته و ناجایگزیدگی
فصل ششم: اسرار جهان کوانتومی
پیوست
فهرست موضوعی

كوانتوم و نسبيت دوست يا دشمن

به ندرت می توان درطول تاریخ علم دوره ای را یافت که این پایه از روشنگری توسط چنین جمع معدودی صورت پذیرفته باشد.
ماکس پلانگ را با کلاه و سیگارش در کنار ماری کوری در ردیف جلو بنگرید. پلانگ عاری از نشاط است، او سالها تلاش برای افکار انقلابی اش،دربارۀ مواد وتابش، خسته به نظر می آید.
انیشتن با لباس شق ورق در وسط در ردیف جلو نشسته است.در سمت راست عکس،پرفسور42 ساله ای به نام بور در اوج توانایی اش، آرام و مطمئن که در ردیف وسط نشسته است.
در ردیف آخر، پشت سر اینشتین اروین شرودینگر با ژاکت و پاپیون اش به وضوح فردی بی قید به نظر میرسد. در سمت راست او، و با یک فاصله دو جوان افراطی به نام ولفگانگ پائولی و ورنر هایزنبرگ قرار دارند که هنوز در دهه سوم عمرشان به سر قرار دارند.جلوی آنها پل دیراگ ،لویی دوبروی،ماکس بورن و بور قرار گرفته اند.
پیرترین آنها پلانگ69 ساله بود که همه این ماجراها را در سال1900 شروع کرد تا دیراک25 ساله که جوانترین آنها بود نظریه را در سال1928 کامل کند.
 
 
هر زیبایی که دیدم،
و خواهانش شدم و بر آن دست یافتم،
رویایی از تو بود.
                                                                                 
                                                   جان دان، فردای نیک

آيا مكانيك كوانتومي يك نظريه كامل است؟
نظریه کوانتوم چیست؟
نظریه کوانتوم موفق ترین دستگاههای فکری است که تاکنون توسط بشر ابداع شده است. این نظریه، جدول تناوبی عناصر و چگونگی رخ دادن واکنش های شیمیایی را توضیح می دهد. نظریه کوانتوم همچنین پیشگویی های دقیقی درباره لیزر، میکروچیپ، پایداری DNA و چگونگی تشعشع ذرات آن از درون هسته، به دست داده است.
 

 

اینشتین:نظریه کوانتوم غیر شهودی است و عقل سلیم را به مبارزه می طلبد.                          

 

 

پائولی:اخیراْ مفاهیم آن به فلسفه شرقی شبیه شده اند و برای کاوش رازهای پنهان شعور، اراده آزاد و فراهنجار به کار می روند.   

 

 

شرودینگر:نظریه کوانتوم هرگز ناکام نشد.

 

 

پلانک:نظریه کوانتوم اساساْ ریاضی است.  

 

 

                                                                           

بورن:ساختار نظریه کوانتوم چشم انداز جهان فیزیکی را دگرگون ساخته است.
 

 

 

قرائت بور از نظریه کوانتوم که در سال1927 ارائه شد، امروزه نیز متداول است. این امر با وجود این است که آزمایش های فکری انیشتن درسال1930 اصول بنیادی قرائت بور را زیر سوال برد.
آیا ممکن است باز هم حق با انیشتن باشد؟ آیا چیزی نادیده گرفته شده؟
مكانيك كوانتومي به خوبي ما را در درك هرچه بهتر از ساختار وخواص اتمها ، مولكولها ، جامدات و رفتار ذرات زير اتمي ياري داده است و هداياي گرانقدري نيز به ما اعطا نمود ترانزيستور-ليزر-تلويزيون-كامپيوتر – ميكروسكوپ الكتروني – انرژي هسته‌اي و…
همه و همه نتايج فيزيك كوانتومي است فيزيكي كه بر پايه عدم قطعيت، احتمال ، ميانگين و آمار بناشده است. نظريه كوانتومي كه توسط پلانك و اينشتين ساخته و پرداخته گرديد باسايه انداختن ديدگاه احتمال و عدم قطعيت برآن موجب نارضايتي و دلسردي اينشتين شد و راهش را از سايرين جدا كرد چراكه طرز فكري كه نسبيت‌‌ها از آن تراوش كرده بودنند اين اجازه را به اينشتين نمي‌داد كه جهان عيني و علّي را رها كند و درسايه ترديد و تزلزل در پي كشف حقايق عالم برآيد ولي شايد اينشتين درست انديشيده بود و اين بوهر وهمفكران او بودند كه در بكارگيري و تعميم اصل عدم قطعيت راه را به بيراهه رفتند.
همان طور كه براي توجيه پديدهاي عالم ماكروسكوپي فيزيك كلاسيك به تنهايي ناقص و نارسا است شايد براي بررسي تمام جوانب عالم زير اتمي فيزيك كوانتومي نيز به تنهايي كافي نباشد و آنجا كه فيزيك كوانتومي دراندازه گيري همزمان تكانه و مكان ذره به بن بست مي‌رسد شايد براي رهايي از اين بن بست نمي‌بايست از اصل عدم قطعيت استفاده مي‌كرديم بلكه بايد مكانيك كوانتومي را كامل يا اصلاح مي‌نموديم يا با خلق روشهاي نوين در رفع اين معضل برمي‌آمديم وبدين گونه با تدوين نظريه‌اي جديد از اتهام طبيعت به سردرگمي و دو شخصيتي يك شخصيت علّي در توجيه وقوع رويدادهاي ماكروسكوپي و ديگري شخصيت غير قابل پيش‌‌بيني و غير قطعي در رويدادهاي زير اتمي  پرهيز مي‌كرديم.

ولي در حال حاضر فيزيك كوانتومي با سرعتي متحير كننده مسير ترقي و شكوفايي خود را مي‌پيمايد بي‌آنكه درجاده هموار خود با مشكل مواجه شود. و تا موقعي كه مشكلي ايجاد نشود( همانند مشكلات موجود در فيزيك كلاسيك كه زمينه را براي تولد نظريه‌هاي نسبيت و كوانتوم فراهم نمود) دانشمندان نيازي به خلق نظريه‌ائي جديد يا ايجاد تغييري درآن نمي‌بينند.
  
جنگ سی ساله نظریه کوانتوم در برابر فیزیک کلاسیک
سه تجربه در عصر پیش کوانتومی وجود داشت که نمی توان برای توجیه آن از فیزیک کلاسیک استفاده کرد.

1- تشعشع جسم سیاه و  فاجعه فرابنفش  کوانتوم(پلانک)   
2-  اثرفوتوالکتریک ذرات نور(انیشتن) 
3-خطوط روشن طیف نوری (اتم بور)
این دانشمندان با ارائه راه حل هایشان نخستین قدمها را برای درک جدید طبیعت برداشتند. امروز کار مشترک این سه مرد که نقطه اوج آن مدل اتمی بور در سال 1913 بود، بعنوان نظریه قدیم کوانتومی شناخته می شود.  
 
تولد سه نظریه جدید کوانتومی

در طول 12 ماه از ژوئن 1925 تا ژوئن 1926 نه یک،نه دوتا بلکه سه طرح متفاوت و مستقل از نظریه کامل کوانتومی منتشر شد. که بعدها نشان داده شد که هرسه آنها معادل یکدیگر هستند... 

 

 

 

اولین:مکانیک ماتریسی که توسط ورنر هایزنبرگ مطرح شد.
دومین:مکانیک موجی که توسط اروین شرودینگر مطرح شد.
سومین: جبر کوانتومی که توسط پل دیراگ مطرح شد           
  

 

 

 

 

 

مکانیک کوانتومی و ناخشنودیهای آن
 

هایزنبرگ(76-1901) در مونیخ در جایی که پدرش استاد زبان یونانی در دانشگاه محلی بود، پرورش یافت. اواغلب از کوهنوردی از کوهنوردی لذت می برد. او دانش آموزی تیز هوش و پیانستی ماهر بود و درسال 1920 بعد از ثبت نام در دانشگاه مونیخ برای مطالعه نزد سامرفیلد رفت و در آنجا باولفانگ پائولی ملاقات کرد.
 
  
                                                                                
                   

 

 

پائولی و هایزنبرگ در ژوئن 1922 در گوتینگن بودند.و در این زمان  هایزنبرگ برای اولین بار بور راملاقات کرد. او تنها 20 سال داشت و در این زمان بر روی تز دکترای خود کار می کرد.در همان روزها بود که پس از یکی از سخنرانی های بور به اعتراض برخاست وبور با تردید به اعتراض او جواب داد:

 

 

 

هایزنبرگ:بس از پایان سخنرانی، بور نزد من آمد و از من خواست برای راهپیمایی در کوههای هاینبرگ اورا همراهی کنم. این راهپیمایی تاثیرعمیقی بر زندگی علمی من گذاشت. شاید صحیح ترباشد که بگویم که زندگی علمی وافعی من از عصر همان روز شروع شد که بور به من گفت:
«اتم شئی نیست». وما حدود سه ساعت باهم صحبت کردیم.وبرای اولین بار بود که من دیدم یکی از بنیان گذاران نظریه کوانتوم نگران مشکلات آن است. بور بینش عمیقی داشت که ناشی از مشاهده پدیده های واقعی بود و نه از نتیجه تحلیل های ریاضی. او می توانست به جای استنتاج صوری روابط آن ها را به طور شهودی بفهمد.

 

 
پس از پیاده روی بور درباره هایزنبرگ به دوستانش گفت:
هایزنبرگ همه چیز را می فهمد.در حال حاضر همه راه حل در دست اوست. او باید راهی فرار از مشکلات نظریه کوانتوم بیابد. اما هایزنبرگ باعث شگفتی بور شد.او از مدارهای الکترونی بور متنفر بود.
هایزنبرگ:هرگز نمی توان آنها را مشاهده کرد . فایده صحبت کردن درباره مسیرهای نامرئی الکترون در اتم غیر قابل رویت چیست؟
اگر نتوان اتم را دید، پس اتم مفهومی بی معنی است.
 چندین سال بود که هایزنبرگ و همکارانش با مسئله ای که بور در 1913 دربارهُ نظریهُ اتم عنوان کرده بود کلنجار می رفتنند:چرا الکترون در اتم فقط مجاز ند ترازهای مشخصی را که دارای که دارای انرزیهای معینی هستند را پر کنند. هایزنبرگ روشی تازه ابداع کرد، چون هیچ کس نمی تواند مدارهای الکترون را در درون اتم ببیند، او تصمیم گرفت که فقط ارقامی را بپذیرد که قابل اندازه گیری است: به ویژه ،مصمم شد با انژیهای وابسته به«حالتهای کوانتومی» که در آنها الکترونهای اتم مدارهای مجاز را پر می کنند کارکند، وهمچنین به سرعتهای نظر بیفکند که یک اتم ممکن است با انتشار یک فوتون به طور خود انگیز از هریک از این حالتهای کوانتومی به حالت دیگر انتقال یابد.
هایزنبرگ، چنانچه که خود گفته است ، جدولی از سرعت انتقالها تنظیم کرد و یک دستگاه ریاضی که روی این جدول عمل می کند ابداع کرد، که خود آن به جدولهایی نوین انجامید:
نوعی جدول برای هریک از کمیتها مانند مکان یا سرعت یا توان دوم سرعت الکترون. با دانستن اینکه انرژی ذره ای در یک دستگاه ساده چگونه به سرعت و به مکانش بستگی دارد، هایزنبرگ توانست جدولی از انرژی های دستگاهی را در حالتهای گوناگون کوانتومی آن محاسبه کند.
هایزنبرگ می گوید:نقطه شروع کار من ایده نوسانگرهای ساده واقعی بود که می توانند همه فرکانسهای طیف را تولید کنند،نه بصورت مدل کوچکی از منظومه شمسی.و اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم،ترازهای درون جدول هایزنبرگ ارقامی بودند که امروزه به نام دامنه انتقال معروف است، ارقامی که توان دوم آنهاسرعت انتقال را معین می کند. پس از بازگشت از هلگولند به گوتینگن به اوگفتند که روش اختراعی جدولهایش برای ریاضیدانها آشنا است، این نوع جدولها نزد ریاضیدانها به ماتریس معروف است.
بعدها هایزنبرگ کشف خود را هدیه ای از بهشت نامید، پیش از پایان سال 1925 فیزیکدانانی نظیر ماکس بورن، پاسکوال یوردان در آلمان و پل دیراگ در انگلستان عقاید هایزنبزگ را در باره مکانیک کوانتومی بشکلی درآوردندکه قابل فهم باشد امروزه این شکل به مکانیک ماتریسی معروف است.
 
استیون واینبرگ(برنده جایره نوبل فیزیک)در مورد مقالهای هایزنبرگ چنین می گوید:
 
اگر خواننده ای در فهم آنچه هایزنببرگ انجام داد سر در گم است، او در این کار تنها نیست. چندین بار کوشیده ام تا مقاله ای را که هایزنبرگ پس از بازگشتن از هلگولند نوشت بخوانم، و با اینکه گمان می کنم مکانیک کوانتوم را می فهم، هرگز نتوانستم انگیزه هایزنبرگ را در گامهای ریاضی را که در این مقاله برداشته است را درک کنم.
فیزیکدانان نظریه پرداز در موفقترین کارهای خود یکی از این دو نقش را دارند:یا «خردمندانه»یا «افسونگرانه» . فیزیکدان خردمند درباره مسائل فیزیکی با گامهای منظم و بر پایه عقاید بنیادی استدلال می کند که طبیعت چگونه باید باشد. برای نمونه، اینشتن در ایجاد نظریه نسبیت عام نقش خردمندانه ای داشت. وی با مسئله ای مشخص رو به رو  بود : چگونه می توان نظریه گرانش را با نظریه ای نوین درباره فضا وزمان، که خود او در سال 1905 به نام نظریه نسبیت خاص پیشنهاد کرده بود، سازگار کرد.اما در سال1900 ، پلانگ در اختراع  نظریه انتشار حرارت یک افسونگر بود، و اینشتن نقش افسونگر را هنگامی بازی کرد که ایده فوتون را در سال 1905 پیش نهاد. شاید علت اینکه نظریه فوتون را بعدها به عنوان انقلابی ترین فکر خود ذکر کرد همین باشد. به طور کلی، درک نوشته های فیزیک دانهای خردمند بسیار دشوار نیست، اما بیشتر نوشته های فیزیکدانهای افسونگر درک پذیر نیست. به این معنا، نوشته سال 1925 هایزنبرگ افسونگریی ناب است.
ولفگانگ پاولی در هامبورگ، از این مکانیک ماتریس نوین توانست یکی از مسائل فیزیک را که انگشت نما شده بود، یعنی محاسبه انرژی حالتهای کوانتومی هیدروژن، محاسبه کند و نتایجی راکه بور قبلاً بدست آورده بود تایید کند.
پاولی تز دکترای خود را زیر نظر سامرفیلد درباره نظریه کوانتومی هیدروژن یونیزه در سال1921 انجام داد. اویک نیم سال به عنوان دستیار بور به گوتینگن رفت وسپس به عنوان استاد بدون حقوق به هامبورگ عزیمت کرد.پاولی برای محاسبه کوانتومی مکانیکی در زمینه ترازهای انرژیی اتم هیدروژن شایستگی
ریاضی فوق العاده ای از خود نشان داده محاسبه او روش استفاده خردمندانه از قواعد هایزنبرگ وتقارنهای خاص اتم هیدروژن بود.
بااینکه هایزنبرگ و دیراگ نیروی خلاقیت بیشتری نسبت به پاولی داشتند اما هیچ فیزیکدانی از نظر هوش به پای او نمی رسید. ولی حتی او هم نتوانست این محاسبات را به اتم بعدی،یعنی هلیوم گسترش دهد، چه رسد به اتم ها و مولکولهای دیگر.
مکانیک کوانتومی که امروزه در دانشگاهها تدریس می شود و شیمیدانان و فیزیکدانان از آن استفاده می کنند در واقع همان مکانیک ماتریس هایزنبرگ وپاولی وهمکارانشان نیست، بلکه دستگاه معادل ریاضی دیگری است که بسیار آسانتر به کار می آید،و شکل آنرا،کمی بعدکشف مکانیک ماتریس،اروین شرودینگر ابداع کرد.
در کوانتوم مکانیکی که شرودینگر پیشنهاد کرد،هریک از حالتهای فیزیکی ممکن دستگاهی را میتوان  باتعیین کمیتی به نام تابع موجی مشخص کرد،درست مانند آنچه برای توضیح نور به عنوان موجی از میدانهای الکتریسیته و مغناطیسی دیده می شود.
روش تابع موجی برای مکانیک کوانتوم ، در سال 1923 در مقاله لوئی دوبروی و سپس در رساله دکترایش در سال1924، پیش از نوشته های هایزنبرگ مطرح شده بود.دراین قسمت کمی به عقب تر باز می کردیم وبا شاهزاده فرانسوی جناب دوبروی آشنا شویم.درسال1923 یک دانشجوی فارغ التحصیل از سوربن پاریس، پرنس لوئی دوبروی ایده حیرت انگیز خود را  ارائه داد که بیانگر خصوصیت موجی بودن ذرات بود.دوبروی به شدت تحت تاثیر بحث های اینشتن درباره لزوم لحاظ کردن دوگانگی در فهم طبیعت نور ، قرار داشت.
دوبروی در تز دکترایش چنین نوشت...

ادامه نوشته

معرفی کتاب

عنوان کتاب: فلسفه فيزیکفلسفه فیزیک

 

تالیف: ماکس پلانک
ترجمه: دکتر سید محمد عترتی خسروشاهی
ناشر: بقعه
عنوان اصلي: The philosophy of physics
تعداد صفحات: 100صفحه
شمارگان چاپی: ۲۰۰۰جلد
چاپ اول: 1381
شابک: 7-28-6887-964

 

درباره کتاب:
در این کتاب,پلانک به عنوان فیزیکدان برجسته و بنیانگذار فیزیک کوانتوم و عضو فعال جامعه فیلسوفان آلمان توانسته است با مهارت خود نکات مهم و ارزشمند مربوط به فیزیک و فلسفه جهان را در چهار فصل به تصویر کشاند.به اعتقاد او فیزیک به عنوان مادر(!) تمام علوم جایگاه خاصی در حفظ  آرمان های اخلاقی و معنوی بشریت دارد,چرا که فیزیک بر اساس اصل عدم تناقض پی ریزی شده است و این ویژگی به روشنی در اخلاق به معنای صداقت و حقیقت گویی نهفته است و از آنجا که عدالت جدا از حقیقت گویی نیست,پس عملاً به منزله به کارگیری قضاوت های اخلاقی  است که به طور مساوی برای تمام اعضای جامعه صدق می کند.

فهرست مطالب:
فیزیک و فلسفه جهان
علیت در طبیعت
اندیشه های علمی: ریشه ها و اثرات آنها
علم و ایمان

نكات قابل دقت

مغز ما
اگر ما صد مرتبه باهوش تر و چيز فهم تر از اين بوديم؛دنيايي كه به نظر ما مي رسد چندان مشابهتي با دنياي كنوني نداشت و اگر هزار مرتبه از اين چيز فهم تر بوديم تفاوت دنيايي كه به نظرمان مي رسيد به اين دنيا زيادتر ميشد؛زيرا جز خود ما و جز آنچه در خود مي بينيم و از خود مي فهميم چيز ديگري نيست.

نكته ي قابل دقت
نمي دانم توجه كرده ايد يا نه؟كه از وقتي كه انسان به وجود آمد؛ديگر طبيعت چيز تازهاي به وجود نياورده و اختراع جديدي نكرده است.ما همه آغاز زندگي زمين را مي دانيم و مطلعيم كه طبيعت در عرصه ي زندگيٍِ‏‎ ماهي ها و سوسمارهاي بزرگ و گياهان و چهارپايان و حشرات و موجودات مهيب و عجيبي خلق كرد كه اعضاي بدن آنها مخلوط بود يعني اعضاي بدن پستانداران در سوسمارها و اعضاي بدن پرندگان و ماهي ها در پستاندارها يافت مي شد.
خلقت هاي موجودات در كره ي زمين به قدري عجيب و غير منتظره و مهيب بود كه گويي از مغز با هيجاني اين اختراعات به وجود آمده استو صاحب اختراع هر روز تغيير فكر ميداده است.
ولي از وقتي كه انسان در كره ي خاك به وجود آمده ديگر اثري از اين اختراعات غير منتظره و وحشت آور ديده نمي شود.
آيا علت اين وقفه اين است كه فكر طبيعت دچار فتور شده است و ديگر قادر به اختراع نيست؟
پاسخ اين پرسش منفي است زيرا اين محال است كه فكر دنيا دچار سستي و نا تواني گردد.ولي مثل اين است كه بين انسان و طبيعت موافقتي به عمل آمده و يا يك دستورالعمل پنهاني وجود داشته كه طبيعت وظيفه ي اختراع كردن را بيشتر واگذار نموده و خود دست از كار كشيده و از پشت ماشين اختراع برخاسته است.
اين است كه بشر با سرعت و مهارت غريبي تمام ابزار و ادوات كار را دريافت نوده و در عرصه ي جمادات و جانوران و گياهان مشغول اختراع است و از هر چيزي براي مقاصد و زندگي خود استفاده مي نمايد.
اين همه گل هاي ريبا در نتيجه ي مساعي انسان يعني پرورش و پيوند گل و تناسب اين گياهان و آب و هوا به وجود آمده است.
انگار در هيچ يك از ادوار زندگي كره ي خاكي آلبالوها و هلوهايي به اين زيبايي و لذت نداشته است.
يك نفر اگر از پانصد سال قبل بيايد بعضي از جانوران ما را هيچ نخواهد شناخت.زيرا اينها جانوراني هستند كه بر اثر پرورش انسان و زندگي در محيط جديد به وجود آمده است.
از اختراعات و ابداعات انسان مي گذريم كه شمارهي آن پايان ندارد....
آري از اين پس ديگر طبيعت اختراع ننموده بلكه انسان اختراع ميكند.
ولي ميتوان اضافه كرد كه اگر طبيعت اختراع نمي كند به اين دليل است كه همه چيز را از روز اول و براي هميشه اختراع كرده است.

مواد منفجره
نيروي جاذبه از عجيب ترين و مهيب ترين و سهمگين ترين نيروهاي دنياست و شايد تا پايان عالم هم كسي به ماهيت آن پي نبرد.
اينك قدم را پايين تر نهاده و مي خواهيم بدانيم نيروي مواد منفجره كه در جنگها كاربرد دارد از چيست؟
اين نيرو از كدامين اعماق بي پايان آسمان سر به در آورده است كه به اين صورت جلوه گري مي نمايد؟
آيا بايد نيروي مواد منفجره را به كداميك از دشت هاي گيتي منسوب نمود و به كداميك از اسرار علم وابسته كنيم؟
مواد منفجره ي كنوني از قبيل ديناميت‘ملي نيت‘روبروريت‘توليت‘ليداريت‘باليس تيت‘پانكلاس تيت و...عفزيت هاي مهيب و سهم گيني هستند كه در قبال باروت سياه تفنگ پدران ما كه آنهمه باعث وحشت آنان بود هيچ است و حتي نيروي صاعقه كه يك خانه ي رعيتي را منهدم و يا يك درخت گردو را سرنگون نمايد و سابقِا  آن را بزرگترين مظهر خشم آسمان ميدانستند هيچ جلوه ندارد.
نه دانشمندان شيميايي كه مواد منفجره را مي سازند و حسب الظاهر آنها  را بي آزار نموده و به يك تعبير ديگر مي خوابانند و نه بمب اندازان و غيره كه خواب مواد منفجره را تبديل به اين بيداري سهمگين مي كنند‘از ماهيت اين نيرو اطلاع ندارند و نميدانند كه اين چه قانون ازلي و ابدي است كه مواد منفجره در يك لحظه از آن اطاعت كرده و اين چنين به اطراف پراكنده مي شوند.
اي ساخته هاي بشري و اي موجودات شيميايي‘آيا شما زندانيان هميشگي دنيا بوده ايد كه در يك لحظه آزاد گرديديد و اينك از شدت وجد سر از پا نشناخته و شادي كنان از زندان دور مي شويد؟
يا قضيه عكس اين است و نظر به اينكه در اين لحظه شما را به زندان مي برند و زنداني مي شويد اظهار خشم مي نماييد؟
آيا اين جوش و خروش شما را بايد ناشي از شعف و مسرت دانست يا كينه و خشم؟
و آيا ميليون ها يا ميلياردها سال است كه شما در خواب بوده‘اينك ناگهان بيدار شده ايد و يا ميليون ها سال است كه مرده و اينك وارد عرصه ي زندگاني مي گرديد؟
آيا جوش و خروش شما ناشي از اين است كه يكي از اسرار بزرگ گيتي از خموشي و شكيبايي به تنگ آمده است و مي خواهد براي فرار از چنگ قيود هميشگي دنيا راهي پيدا كرده و خود را آشكار نمايد؟
و يا شما يك قسمت از همان نيروي خارق العاده هستيد كه اين ستارگان را در آسمان به حركت در آورده است و ما موقتا اين قسمت كوچك از آن نيروي بزرگ را براي مصارف شخصي از عالم به وام گرفته ايم.
آيا شما روح هستيد يا جسم؟و يا حالت سومي بين روح و جسم كه ما تاكنون نشناخته ايم؟
شما نيروي تخريب خود را از كجا آورده ايد؟نكند كه نمونه و نماينده ي بر جسته ي  تبديل جسم به به روح باشيد‘و آيا روح ما هم هنگام خروج از بدن همين نيرو را داراست يا نه و بالاخره نيروي اتكاي شما براي جست و خيز بزرگ به كجاست؟
دانشمندان شيمي در قبال اين پرسشها اينگونه پاسخ مي دهند:
«نيروي مواد منفجره ي ناشي از اين است كه مواد موصوف دفعتا در يك فضاي كم مبدل به بخار مي شوند و چون فشار اين بخار چند هزار برابر بيش از فشار هواست به اطراف پراكنده مي شوند.»
ولي ديگر به ما نمي گويند كه براي چه اين جسم بايد دفعتا مبدل به بخار شود ؟چرا  بايد با چنين سرعتي كه باعث تخريب و انهدام است به اطراف پراكنده گردند.
=============================================
 نويسنده ي مطلب: سعيده كريم نژاد  
منبع: انديشه هاي يك مغز بزرگ(خدا و هستي)افكار كوچك و دنياي بزرگ‘ نوشته ي: موريس مترلينگ    

حكايت‌ ورود فلسفه‌ي‌ جديد به‌ ايران‌

حكايت‌ ورود فلسفه‌ي‌ جديد به‌ ايران‌ (روايت‌ دكتر داوري‌ اردكاني‌)
-1- مي‌دانيم‌ كه‌ اولين‌ كتاب‌ مهّم‌ فلسفه‌ي‌ جديد كه‌ به‌ فارسي‌ ترجمه‌ شد كتاب‌ «تقرير در باب‌ روش‌...» اثر دكارت‌ بود و اين‌ كار به‌ اشاره‌ يا سفارش‌ كنت‌ دوگوبينو صورت‌ گرفت‌. گوبينو نه‌ فقط‌ به‌ نقل‌ فلسفه‌ي‌ اروپايي‌ به‌ ايران‌ علاقه‌ نشان‌ داد بلكه‌ ملاصدرا و استادان‌ معاصر فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ را در كتاب‌ «اديان‌ و فلسفه‌ در آسياي‌ ميانه‌» به‌ اروپاييان‌ و مخصوصاً به‌ فرانسويان‌ معرفي‌ كرد. ظاهراً نه‌ خوانندگان‌ فرانسوي‌ گوبينو چندان‌ رغبتي‌ پيدا كردند كه‌ ببينند ملاصدرا كيست‌ و فلسفه‌ي‌ او چيست‌ و نه‌ ايرانيان‌ زمان‌ او به‌ فلسفه‌ي‌ اروپايي‌ توجه‌ نشان‌ دادند. گوبينو حكايت‌ كرده‌ است‌ كه‌:
جلساتي‌ كه‌ پنج‌ فصل‌ شاهكار دكارت‌ را به‌ پاره‌اي‌ از دانشمندان‌ متفكر ايراني‌ ارائه‌ دادم‌ هرگز فراموش‌ نخواهم‌ كرد. اين‌ فصول‌ پنج‌گانه‌ در آنها تأثيرات‌ فوق‌العاده‌ كرد و البته‌ اين‌ تأثيرات‌ بي‌نتيجه‌ نخواهد ماند... (1)
در همين‌ كتاب‌ گوبينو از دانشمندان‌ يهودي‌ ايراني‌ ياد مي‌كند كه‌ نزد او مي‌رفتند و درباره‌ي‌ فيلسوفاني‌ مثل‌ اسپينوزا و هگل‌ پرسشهايي‌ مي‌كردند. شايد العازار، مترجم‌ «تقرير» دكارت‌ هم‌ يكي‌ از آنان‌ باشد. بعيد به‌ نظر مي‌آيد كه‌ استادان‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ و كساني‌ كه‌ گوبينو از ايشان‌ به‌ عنوان‌ فلسفه‌ي‌ ايران‌ نام‌ مي‌برد به‌ مجلس‌ درس‌ وزير مختار فرانسه‌ مي‌رفته‌اند. اينكه‌ بدانيم‌ چه‌ كساني‌ در آن‌ مجلس‌ حاضر مي‌شده‌اند چندان‌ اهميت‌ ندارد؛ مهم‌ اين‌ است‌ كه‌ فلسفه‌ي‌ اروپايي‌ تأثير مستقيم‌ در آراي‌ اهل‌ فلسفه‌ي‌ ايران‌ نداشته‌ است‌. ولي‌ اگر مي‌خواستيم‌ با اروپا رابطه‌ داشته‌ باشيم‌ نمي‌توانستيم‌ از فلسفه‌ي‌ اروپايي‌ بي‌خبر بمانيم‌. سيدجمال‌الدين‌ اسدآبادي‌ و شاگردان‌ او كم‌ و بيش‌ دريافته‌ بودند كه‌ تا فلسفه‌ نباشد علم‌ جديد هم‌ ريشه‌ نمي‌كند و استوار نمي‌شود. سيدجمال‌الدين‌ اسدآبادي‌ به‌ صراحت‌ اين‌ معني‌ را به‌ زبان‌ آورده‌ و شاهد آورده‌ است‌ كه‌ عثماني‌ شصت‌ سال‌ از روش‌ و برنامه‌ي‌ آموزشي‌ غرب‌ پيروي‌ كرده‌ است‌ بدون‌ اينكه‌ نتيجه‌اي‌ عايدش‌ شود.
البته‌ كنت‌ دوگوبينو هم‌ در جايي‌ كه‌ به‌ مدرسه‌ي‌ دارالفنون‌ اشاره‌ مي‌كند معلمين‌ آنجا را اروپاييان‌ بي‌سوادي‌ مي‌داند كه‌ هنرشان‌ ساختن‌ بازيچه‌هاي‌ فن‌ براي‌ كسب‌ درآمده‌ است‌. به‌ نظر گوبينو مهارتهاي‌ فني‌ اينان‌ به‌ درد ايرانيان‌ نمي‌خورد و آن‌ مهارتها در ايران‌ جايي‌ نمي‌تواند پيدا كند. با توجه‌ به‌ علاقه‌اي‌ كه‌ گوبينو به‌ نشر فلسفه‌ي‌ اروپايي‌ در ايران‌ داشته‌ است‌ از فحواي‌ سخن‌ او مي‌توان‌ استنباط‌ كرد كه‌ به‌ صرف‌ باز كردن‌ مدرسه‌ي‌ فني‌ راه‌ صنعتي‌شدن‌ پيموده‌ نمي‌شود. البته‌
 
<<البته‌ كنت‌ دوگوبينو هم‌ در جايي‌ كه‌ به‌ مدرسه‌ي‌ دارالفنون‌ اشاره‌ مي‌كند معلمين‌ آنجا را اروپاييان‌ بي‌سوادي‌ مي‌داند كه‌ هنرشان‌ ساختن‌ بازيچه‌هاي‌ فن‌ براي‌ كسب‌ درآمده‌ است‌. به‌ نظر گوبينو مهارتهاي‌ فني‌ اينان‌ به‌ درد ايرانيان‌ نمي‌خورد و آن‌ مهارتها در ايران‌ جايي‌ نمي‌تواند پيدا كند. با توجه‌ به‌ علاقه‌اي‌ كه‌ گوبينو به‌ نشر فلسفه‌ي‌ اروپايي‌ در ايران‌ داشته‌ است‌ از فحواي‌ سخن‌ او مي‌توان‌ استنباط‌ كرد كه‌ به‌ صرف‌ باز كردن‌ مدرسه‌ي‌ فني‌ راه‌ صنعتي‌شدن‌ پيموده‌ نمي‌شود.>>

گوبينو با اينكه‌ ايرانيان‌ را در قياس‌ با تركها باهوش‌ و صاحب‌ درك‌ مي‌دانست‌ معتقد بود كه‌ اگر ايراني‌ علاوه‌ بر آموختن‌ علوم‌ اروپايي‌ در اروپا هم‌ تربيت‌ شده‌ باشد، چون‌ به‌ كشور خود برگردد آنچه‌ را كه‌ آموخته‌ و فراگرفته‌ است‌ از اصل‌ رنگ‌ ايراني‌ مي‌دهد و به‌ چيز ديگر مبدل‌ مي‌كند. او هيچ‌ مورد و مثالي‌ ذكر نمي‌كند و صرفاً از يك‌ شخص‌ كه‌ پرورده‌ي‌ فرانسه‌ است‌ در كتاب‌ خود نام‌ مي‌برد و وصفي‌ مختصر از او مي‌كند. اين‌ شخص‌ حسينقلي‌ آقا نام‌ داشته‌ كه‌ در مدرسه‌ي‌ نظامي‌ سن‌سير درس‌ نظام‌ آموخته‌ و مدتي‌ در ارتش‌ فرانسه‌ خدمت‌ كرده‌ و سپس‌ به‌ ايران‌ آمده‌ و همواره‌ به‌ رسوم‌ سربازي‌ كه‌ در فرانسه‌ آموخته‌ و ملتزم‌ شده‌ وفادار مانده‌ است‌. گوبينو از حسينقلي‌ آقا كه‌ زبان‌ فرانسه‌ را خوب‌ مي‌دانسته‌ است‌ با لحن‌ ستايش‌ ياد مي‌كند، اما براي‌ اينكه‌ نگويند او با وصف‌ حسينقلي‌ آقا حكم‌ خود درباره‌ي‌ ايرانيان‌ درس‌ خوانده‌ و پرورش‌ يافته‌ در اروپا را نقض‌ كرده‌ است‌ هيچ‌ كوشش‌ نكرده‌ و حتي‌ حسينقلي‌ آقا را يك‌ استثنا ندانسته‌ است‌. گوبينو براي‌ اينكه‌ نشان‌ دهد ايرانيان‌ درك‌ درستي‌ از اروپا و فكر اروپايي‌ ندارند حكايت‌ مي‌كند كه‌ آنان‌ نام‌ بعضي‌ فيلسوفان‌ اروپايي‌ و مثلاً ولتر را مي‌دانسته‌اند، اما چون‌ چيزها را كج‌ و معوج‌ مي‌شناخته‌اند ولتر معروف‌ در ايران‌ مردي‌ ميخواره‌ و بزن‌بهادر و مردم‌آزار است‌. گوبينو گفته‌ است‌ كه‌ اين‌ روايتها از طريق‌ روسيه‌ به‌ ايران‌ آمده‌ است‌.
صرف‌نظر از اين‌ قصه‌ها، كساني‌ نيز در ايران‌ علاقه‌ داشته‌اند كه‌ ولتر را بشناسند و مردي‌ به‌ نام‌ غلامحسين‌ خازن‌ به‌ محمدحسن‌خان‌ اعتمادالسلطنه‌ سفارش‌ كرده‌ است‌ كه‌ كتابي‌ در معرفي‌ ولتر بنويسد و هم‌اكنون‌ دو رساله‌ي‌ خطي‌ از محمدحسن‌خان‌ درباره‌ي‌ ولتر يكي‌ به‌ نام‌ «غصن‌ مثمر در ترجمه‌ي‌ ولتر» و ديگر رساله‌ي‌ « البريه‌ في‌ تعرفه‌ الولتريه‌ » موجود است‌. اين‌ رسالات‌ در سال‌ 1304 ه.ق‌ نوشته‌ شده‌ است‌. در حقيقت‌ مطالبي‌ كه‌ گوبينو درباره‌ي‌ ايران‌ و ايرانيان‌ مي‌گفته‌ بيشتر حدس‌ و گمان‌ بوده‌ و در اين‌ حدس‌ و ظنها بدبيني‌ اروپايي‌ نسبت‌ به‌ غيرغربي‌ و مخصوصاً آسيايي‌ نيز دخالت‌ داشته‌ است‌. مع‌هذا در تاريخ‌ آشنايي‌ ايرانيان‌ با فلسفه‌ي‌ جديد از گوبينو نمي‌توان‌ ياد نكرد. او به‌ العازار يهودي‌ همداني‌ سفارش‌ و مساعدت‌ كرده‌ است‌ كه‌ كتاب‌ «تقرير» دكارت‌ را ترجمه‌ كند. شايد سيدجمال‌الدين‌ و دوستان‌ و نزديكان‌ فكري‌ او كم‌ و بيش‌ با نظر گوبينو موافق‌ بودند كه‌ بار ديگر كتاب‌ دكارت‌ را ترجمه‌ كردند. افضل‌الملك‌ كرماني‌ كه‌ «ديسكور» دكارت‌ را ترجمه‌ كرد در مقدمه‌ي‌ ترجمه‌ي‌ خود تمثيل‌ معروف‌ فيلسوف‌ فرانسوي‌ را نقل‌ كرد كه‌ در آن‌ ريشه‌ي‌ درخت‌ دانش‌ را مابعدالطبيعه‌ به‌ معني‌ فلسفه‌ دانسته‌ بود.
از جمله‌ كساني‌ كه‌ در ايران‌ فارغ‌ از ايدئولوژي‌ به‌ فلسفه‌ علاقه‌ پيدا كرده‌ و به‌ اهميت‌ و ضرورت‌ آن‌ كم‌ و بيش‌ وقوف‌ يافته‌ بودند بديع‌الملك‌ ميرزا ست‌. او هم‌ به‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ علاقه‌ داشته‌ و ظاهراً نزد مرحوم‌ ملاعلي‌ زنوزي‌ و ملاعلي‌ اكبر اردكاني‌ ، اگر نه‌ به‌ طور رسمي‌ و مرتب‌، تلمّذ مي‌كرده‌ و علاوه‌ بر اينكه‌ كتاب‌ «مشاعر» صدرا به‌ درخواست‌ او به‌ فارسي‌ ترجمه‌ شده‌ است‌، دو استاد مزبور دو رساله‌ نيز در پاسخ‌ به‌ سؤالهاي‌ او نوشته‌اند. در همين‌ دو رساله‌ است‌ كه‌ او به‌ آراي‌ اسپينوزا و لايب‌نيتس‌ و كانت‌ اشاره‌اي‌ مي‌كند و نظر استادان‌ را درباره‌ي‌ آنها مي‌پرسد و آنها جوابي‌ مي‌دهند كه‌ گرچه‌ حدّت‌ ذهن‌ و قوت‌ فهمشان‌ را مي‌رساند، در عين‌ حال‌ حاكي‌ از عزلت‌ تاريخي‌ استادان‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ است‌.
 
در همين‌ دو رساله‌ است‌ كه‌ او به‌ آراي‌ اسپينوزا و لايب‌نيتس‌ و كانت‌ اشاره‌اي‌ مي‌كند و نظر استادان‌ را درباره‌ي‌ آنها مي‌پرسد و آنها جوابي‌ مي‌دهند كه‌ گرچه‌ حدّت‌ ذهن‌ و قوت‌ فهمشان‌ را مي‌رساند، در عين‌ حال‌ حاكي‌ از عزلت‌ تاريخي‌ استادان‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ است‌. 
هر دو استاد اين‌ است‌ كه‌ اين‌ فيلسوفان‌ فرنگ‌ حرف‌ تازه‌اي‌ ندارند و مطالب‌ متكلمان‌ (مسلمان‌) را تكرار كرده‌اند. شايد زنوزي‌ و ملاعلي‌ اكبر اردكاني‌ بيش‌ از آنچه‌ در سؤال‌ بديع‌الملك‌ ميرزا آمده‌ است‌ از فلسفه‌ي‌ فرنگ‌ اطلاع‌ داشته‌اند، اما به‌ فرض‌ اينكه‌ چنين‌ باشد به‌ نظر نمي‌رسد كه‌ اين‌ اطلاع‌ و آشنايي‌ به‌ طرح‌ مسئله‌ي‌ تازه‌اي‌ در فلسفه‌ مؤدي‌ شده‌ باشد. ولي‌ علاقه‌ي‌ شخص‌ بديع‌الملك‌ ميرزا ظاهراً از حدّ تفنن‌ بيرون‌ بوده‌ است‌. او در نامه‌اي‌ كه‌ به‌ محمد رحيم‌ (برادر حاج‌ محمدحسين‌ امين‌ الضرب‌) كه‌ ظاهراً در پاريس‌ بوده‌ است‌ مي‌نويسد، مشخصات‌ كتابي‌ را مي‌نويسد و تقاضا مي‌كند كه‌ آن‌ كتاب‌ را براي‌ او تهيه‌ كنند. در نامه‌ي‌ بديع‌الملك‌ ميرزا چيز ديگري‌ جز وصف‌ كتاب‌ و مشكلات‌ احتمالي‌ «تحصيل‌» آن‌ نيست‌. نام‌ كتاب‌ «بي‌نهايت‌ و كميت‌» است‌ و آن‌ را شخصي‌ به‌ نام‌ Evellin نوشته‌ است‌: «به‌ فارسي‌ تفصيل‌ آن‌ كتاب‌ اين‌ است‌ كه‌ كتابي‌ در مسئله‌ي‌ لايتناهي‌ يعني‌ بي‌ نهايتي‌ موسيو اولن‌ نام‌ به‌ فرانسه‌ در پاريس‌ چاپ‌ نموده‌. در يكي‌ دو سال‌ قبل‌. و در كاتالوگ‌ يعني‌ فهرست‌ كتابهايي‌ كه‌ نزد ژرمر باير كتاب‌ فروش‌... در صفحه‌ 24 در سطر 30 نوشته‌ ملاحظه‌ خواهيد نمود...»
در توضيحات‌ بعدي‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ نويسنده‌ي‌ نامه‌ قبلاً درباره‌ي‌ كتاب‌ تحقيق‌ كرده‌ و مي‌دانسته‌ است‌ كه‌ كتاب‌ كمياب‌ است‌ و مشتري‌ بايد در كتاب‌ فروشيها دنبال‌ آن‌ بگردد. حتي‌ راجع‌ به‌ قيمت‌ آن‌ هم‌ توضيح‌ مي‌دهد و مي‌نويسد اگر ده‌ فرانك‌ هم‌ باشد قابل‌ ندارد. شايان‌ توجه‌ است‌ كه‌ يك‌ شخص‌ متعين‌ و صاحب‌ مقام‌ تا اين‌ اندازه‌ علاقه‌ به‌ مطالعه‌ و اصرار در تهيه‌ي‌ يك‌ كتاب‌ داشته‌ است‌. متأسفانه‌ نامه‌ي‌ مزبور تاريخ‌ ندارد. ظاهراً در سالهاي‌ اوايل‌ قرن‌ چهاردهم‌ هجري‌ و زماني‌ كه‌ نويسنده‌ي‌ نامه‌ هنوز مي‌توانسته‌ است‌ حاج‌ محمدحسين‌ امين‌الضرب‌ را «مقرب‌ الخاقان‌» بخواند نوشته‌ شده‌ است‌.
در همين‌ حوالي‌ زماني‌، چنان‌ كه‌ اشاره‌ شد، دو رساله‌ درباره‌ي‌ ولتر نوشته‌ شده‌ است‌ و هر دو به‌ درخواست‌ غلامحسين‌ خازن‌. يكي‌ رساله‌اي‌ است‌ موسوم‌ به‌ «غصن‌ مثمر در ترجمه‌ي‌ ولتر» و ديگر رساله‌ي‌ « البريه‌ في‌ تعرفه‌ الولتريه‌ » كه‌ محمدحسين‌ خان‌ اعتمادالدوله‌ در رمضان‌ 1304 نوشته‌ است‌. ولي‌ چنان‌ كه‌ قبلاً نيز اشاره‌ كرديم‌، در آن‌ زمان‌ بنا به‌ روايت‌ گوبينو در ايران‌ ولتر را مردي‌ هرزه‌گرد و ماجراجو مي‌شناخته‌اند كه‌ كاري‌ جز ميخوارگي‌ و آزار دادن‌ مردم‌ نداشته‌ است‌. گوبينو حدس‌ مي‌زند كه‌ اين‌ قبيل‌ حكايات‌ و روايات‌ و جعليات‌ بايد از روسيه‌ آمده‌ باشد. علاقه‌ به‌ ولتر و ساختن‌ تصوير جعلي‌ و نادرست‌ از او در شرايط‌ صد و بيست‌، سي‌ سال‌ پيش‌ بيشتر از جهت‌ سياسي‌ قابل‌ تأمل‌ است‌، اما فارغ‌ از سياست‌ هم‌ كتابهايي‌ نوشته‌ و ترجمه‌ شده‌ است‌. يكي‌ از اين‌ كتابها ترجمه‌ي‌ بخشي‌ است‌ از يك‌ كتاب‌ درسي‌ مفصل‌، « دروس‌ مقدماتي‌ فلسفه‌ » كه‌ براي‌ امتحان‌ با كالورآ نوشته‌ شده‌ است‌. چاپ‌ پنجم‌ اين‌ كتاب‌ كه‌ من‌ توانسته‌ام‌ آن‌ را در كتابخانه‌هاي‌ خودمان‌ پيدا كنم‌ در سال‌ 1872 چاپ‌ شده و در حدود 750 صفحه‌ دارد. كتاب‌ مشتمل‌ بر پنج‌ بخش‌ (1- روانشناسي‌ 2- منطق‌ و متدولوژي‌ 3- عدل‌ الهي‌ 4- اخلاق‌ 5- تاريخ‌ فلسفه‌) است‌. اين‌ كتاب‌ را يك‌ كشيش‌ به‌ اسم‌ ادوارد بارب‌ نوشته‌ و مترجم‌ آن‌ عبدالغفار نجم‌الملك‌، معلم‌ كلّ رياضيات‌ دارالفنون‌ است‌ كه‌ به‌ قول‌ خودش‌ «بنا بر فرمايش‌ جناب‌ جلالت‌ مآب‌ آقاي‌ فجرالدوله‌، وزير علوم‌ و تلگراف‌ و معادن‌ و غيره‌» به‌ ترجمه‌ي‌ كتاب‌ پرداخته‌ است‌. نجم‌الملك‌ كه‌ ترجمه‌ي‌ بخش‌ «روح‌شناسي‌» اين‌ كتاب‌ را در محرم‌ 1308 به‌ پايان‌ رسانده‌ فكر مي‌كرده‌ است‌ كه‌ «اين‌ اولين‌ نسخه‌اي‌ است‌ كه‌ در اين‌ عهد در فنّ شريف‌ حكمت‌ فلسفه‌ ترجمه‌ مي‌شود.» ظاهراً تا آن‌ زمان‌ كتاب‌ درسي‌ فلسفه‌ي‌ اروپايي‌ ترجمه‌ نشده‌ بود و شايد ترجمه‌ي‌ نجم‌الملك‌ اولين‌ ترجمه‌ي‌ رساله‌اي‌ در روانشناسي‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ باشد. البته‌ علاوه‌ بر بخش‌ روانشناسي‌ (روح‌شناسي‌) بعضي‌ صفحات‌ مقدمه‌هاي‌ كتاب‌ هم‌ ترجمه‌ شده‌ و در صدر بخش‌ روانشناسي‌ قرار گرفته‌ است‌.
اينكه‌ اين‌ ترجمه‌ كتاب‌ درسي‌ بوده‌ و خوانندگاني‌ داشته‌ است‌ يا نه‌ معلوم‌ ما نيست‌. تنها چيزي‌ كه‌ راقم‌ سطور مي‌تواند بگويد اين‌ است‌ كه‌ چون‌ بعضي‌ اصطلاحات‌ آن‌ در كتابهاي‌ فارسي‌ روانشناسي‌ متأخر آمده‌ است‌ نمي‌توان‌ گفت‌ كه‌ هيچ‌ اثري‌ نكرده‌ و خواننده‌ نداشته‌ است‌. به‌ عنوان‌ مثال‌ مي‌توان‌ تعبير «تجريد و تعميم‌» را ذكر كرد. به‌ نظر نمي‌رسد كه‌ Abstraction را مرحوم‌ آقاي‌ دكتر سياسي‌ بي‌خبر از ترجمه‌ي‌ عبدالغفار نجم‌الملك‌ و صرفاً بر حسب‌ اتفاق‌ «تجريد» ترجمه‌ كرده‌ باشد زيرا تا آنجا كه‌ من‌ مي‌دانم‌، تجريد در اصطلاح‌ اهل‌ فلسفه‌ هرگز به‌ معناي‌ Abstraction به‌ كار نرفته‌ است‌. من‌ حتي‌ بعيد نمي‌دانم‌ كه‌ آقاي‌ دكتر سياسي‌ نوشته‌ي‌ نجم‌ الملك‌ را در دارالفنون‌ ديده‌ و خوانده‌ باشد. ولي‌ ميان‌ نجم‌الملك‌ و دكتر سياسي‌ يك‌ فاصله‌ي‌ نيم‌ قرني‌ (پنجاه‌ و چند ساله‌) وجود دارد. در اين‌ نيم‌ قرن‌ تقريباً هيچ‌ اثر مهمي‌ كه‌ قابل‌ ذكر باشد در فلسفه‌ و روانشناسي‌ و علوم‌ اجتماعي‌ جديد نوشته‌ نشده‌ است‌. حتي‌ جريان‌ ضعيفي‌ كه‌ از صد و پنجاه‌ سال‌ پيش‌ با ترجمه‌ي‌ «تقرير...» دكارت‌ آغاز شده‌ بود و در حدود سي‌ چهل‌ سال‌ دوام‌ داشت‌ پس‌ از مشروطيت‌ كندتر شد و اين‌ وضع‌ كم‌ و بيش‌ تا سالهاي‌ دهه‌ي‌ چهل‌ دوام‌ داشت‌، اما از آن‌ زمان‌ اعتناي‌ به‌ فلسفه‌ بيشتر شد و در دوران‌ پس‌ از انقلاب‌ بعضي‌ كتابهاي‌ خوب‌ ترجمه‌ يا تأليف‌ شد و درس‌ و بحث‌ فلسفه‌ قدري‌ رونق‌ پيدا كرد. ولي‌ اينكه‌ ما با فلسفه‌ چه‌ سر و كار داريم‌ و چرا آن‌ را مي‌خوانيم‌ و چگونه‌ بايد بخوانيم‌، هنوز مسئله‌ي‌ ما نيست‌. اگر ندانيم‌ كه‌ چرا فلسفه‌ مي‌خوانيم‌ و چرا بايد بخوانيم‌ چه‌ بسا كه‌ سياست‌ ما را به‌ سمت‌ فلسفه‌ها ببرد و از فلسفه‌ براي‌ توجيه‌ ايدئولوژي‌ استفاده‌ شود و اين‌ ظلم‌ به‌ فلسفه‌ است‌. آيا شنيده‌ايد يا مي‌توانيد تصور كنيد كه‌ آموختن‌ علمي‌ عين‌ ظلم‌ به‌ آن‌ علم‌ باشد؟ قدماي‌ ما گفته‌ بودند كه‌ آموختن‌ حكمت‌ به‌ نا اهل‌ ظلم‌ به‌ حكمت‌ است‌، ولي‌ ما نا اهل‌ نيستيم‌ بلكه‌ سياست‌ وجود ما را تسخير كرده‌ است‌. (2)
==================================================
نقل از وب سايت:  http://www.iptra.ir
 کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

فرستاده شده توسط: سعيده كريم نژاد

مولوی شاعر- روانشناس

غافلگیرانه است:
مولوی شاعر- روانشناس:
بخشی از تعلیمات روانشناسانه مولوی را مورد بررسی قرار می دهیم.
 آیا مایلید بدانید تعلیم و تربیت روانی و حتی ذهنی افراد از کدام نقطه ،کدام بزنگاه آغاز می شود؟ اگر در حال آموزش دادن به کسی هستید می دانید کدام موقعیت روانی او برای شروع آموزش بهترین وقت است؟آیا می دانید تمام افراد بشریک نقطه شروع مشترک برای تعلیم پذیری دارند؟ آن نقطه مشترک غفلت است؛ نکته اول غفلت است.
دقت کنید خلاصه حکایت اول: پادشاهی عاشق کنیزی می شود،از ذوق عشق به حال و حرکت در می آید. به راه می افتد تا تکامل خود را در جریانی جذاب و هموار،به طور طبیعی طی کند. تا اینجا همه چیز خوب است. اما یکباره مانعی ظاهر می شود و مسیر هموار را سد می کند؛کنیزک بیمار می شود.بیماری کنیزک پادشاه را غافلگیر می کند. عدم تناسب ها آغاز می شود. پادشاه بدون آمادگی در وضعیت غیر قابل پیش بینی قرار می گیرد. شرایط بیرونی وضعیت را تشدید می کند،چگونه؟خب،هیچ طبیبی درمان بیماری کنیزک را نمی داند،موقعیت روانی پادشاه را مرور می کنیم. از طرفی حس حرکت با تمام قوای درونی،مشتاق و مجذوب و از سوی دیگر مانع و راه بسته،حس حرکت او را تبدیل به نیاز به حرکت کرد. او هنوز خود را درک نمی کند.هنوز متوجه یا خودآگاه به موقعیت تضاد آمیزخود نیست.کدام تضاد؟ از طرفی فشار واقعیت بیرونی و از طرفی فشار کیفیت درونی. واقعیت بیرونی تمام ماجراهاست که در مرکز آن معشوق بیمار قرار دارد و کیفیت درونی عشق است و عدم آگاهی برخورد با وقایع بیرونی. دقت کنید: غفلت موجب عدم آگاهی ماست.عدم آگاهی موجب احساس تضاد است.احساس تضاد موجب مقاومت است،یعنی دو فشار در برابر هم قرار می گیرند. مقاومت موجب تآخیر است .تاخیر موجب بحران می شود و بحران موجب حضور می شود. حضور موجب هماهنگی است هماهنگی همان آمادگی است. دقت کنید دوباره بخوانید ،سرنخ همین جاست.مدار زندگی چیزی مطلوب و مطبوع را نشانمان می دهد،مثل کنیزک. ما آن را برمی گزینیم،مثلا عاشق می شویم. آنقدر یافته خود را با خودمان یکی و متناسب میابیم که از وابسته بودن مطلوبمان با سایر واقعیات غافل،غافل می مانیم.ناگهان نقصی در موقعیت پدید می آید،مثلا کنیزک بیمار می شود و ما غافلگیر می شویم. مولوی نقص موقعیت را در حکایت کنیزک و پادشاه این گونه بیان کرده است:

آن یکی خر داشت پالانش نبود                      یافت پالان،گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب می نامد بدست                     آب را چون یافت خود کوزه شکست

کسی کوزه ای داشت ولی آب نداشته است. آب را می یابد کوزه اش را از دست می دهد.پادشاهی عاشق می شود و به محض شکل گیری ظرفیتی عاشقانه،معشوق خود را از دست می دهد.خلاصه یا ظرف در دسترس نیست یا مظروف. این نقص موقعیت در زندگی همه ما،صرف نظر از تمام تاثیراتی که بر نمی شماریم،یک تاثیر بسیار بسیار برجسته دارد و آن غافلگیرانه بودن آن است. غافلگیری،رفع غفلت است.آستانه هوشیاری است. آیا از این آستانه عبور می کنیم یا نه،بحث دیگری است،ولی درک غفلت و غافلگیری و فایده این دو در روند زندگی روانی هر فرد عامل بسیار مهمی برای ادامه فعالیت روحی ماست. غافلگیری پس از رخ دادن،شرایط روانی خاصی را موجب می شود که اگر آن را نشناسیم بازگشت به حال تعادل میسر نمی شود. اولین وضعیت پیش آمده پس از غافلگیری، احساس مقاومت در برابر مورد ناخواسته است.
 
راه گنج:

مولوی شاعر روانشناس 2:
چنان که می دانید مثنوی معنوی اثر مولوی یکی از برجسته ترین آثار در زمینه ادبیات تعلیمی است. این اثر چگونه تاثیر می دهد؟هوشیاری، از غفلت آغاز می شود. غفلت باعث بوجود آمدن عدم تناسب و هماهنگی در تمامی امور محسوس و نا محسوس زندگی ماست. ما در مرحله غفلت خود به طور ناآگاهانه باعث شکل گرفتن مشکلاتمان می شویم، اعم از مشکلات فردی و جمعی کاملا تحت تاثیر خود و سایرین.
انیشتین می گوید:"در همان سطح فکری که مشکلاتمان را بوجود می آوریم، نمی توانیم مشکلات را حل کنیم".برای حل مشکلات باید سطح فکر خود را ارتقا دهیم. برای ارتقای سطح فکر باید در معرض آموزش و تعلیم تازه قرار بگیریم.به ابیاتی از داستان کنیزک و پادشاه توجه کنید.

هر چه کردند از علاج و از دوا                  گشت رنج افسون و حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد           چشم شه از اشک خون  چون جوی شد
از قضا سر کنگبین صفرا فزود                 روغن بادام خشکی می افزود
شه چون عجز آن حکیمان را بدید          پا برهنه جانب مسجد دوید
چون به خویش آمد زغرقاب فنا...
پس از آنکه کنیز بیمار می شود پادشاه با تکیه به راه حل هایی موجود و شناخته شده مثل مراجعه به طبیبان، وعده پاداش در و مرجان و غیره می خواهد معشوق خود را درمان کند ولی میسر نیست.این یعنی امکاناتی که هنگام برخورد اولیه ما با مشکلات به چشم ما می آید اغلب در سطح فکری قرار دارند که جوابگوی مسله ما نیستند، کاربرد متناسب ندارد ولی ما این را نمی دانیم، درک نمی کنیم و این ضعف، موجب مقاومت و ماندن در وضعیت بحرانی است.موجب تاخیر ماست ! مقاومت در شرایط بحرانی به خودی خود موجب عدم تعادل است.
چرا عدم تعادل؟چون در چنین وضعی هنوز خود را با ثقل طبیعی خود احساس نمی کنیم ،بلکه مسئله را از خودمان بزرگتر و مسلط میابیم.ثقل ادراک ما در بیرون از ما و در یک موضوع که همان مشکلمان باشد متمرکز می شود و توازن ما  توازن روانی ما از تعادل خارج می گردد.
این وضع آنقدر دوام می یابد تا بفهمیم که راه حل های شناخته شده قبلی منجر به توفیق نمی شود، نمی شود و نمی شود تا به خود بیاییم.
یک بار دیگر دوره می کنیم: یک تضاد ما را غافلگیر می کند، مشکل را احساس می کنیم و به دنبال راه حل در ذهنیت پیشین خود مقاومت می کنیم این مرحله از هوش رفتن است. آنقدر در مقاومت خود ضربه می خوریم تا دوباره به هوش بیاییم و این به هوش آمدن ،به خود آمدن ،همان حرکات چنین آگاهی است که به شکل احساس تازه ای از خود متولد می شود. از ایجا به بعد خود را احساس می کنیم.ما آدم ها به وسیله دو عامل بسیار آشنا و جاری خود را احساس می کنیم 1) محبت 2)مشکلات 0 هر دو اینها باعث می شود ما خود را احساس کنیم، یکی عشق و دیگری مشکلات عشق، یکی مثبت، و دیگری منفی، پس تعادل و حرکت ، حرکت سالم!
آیا می دانید چگونه به وسیله محبت خود را احساس می کنیم؟اصلا همه ما معتقدیم محبت خوب است،چرا؟
آنقدرها هم که فکر می کنید جواب این سوال بدیهی و آشکار نیست دقت کنید! می دانید که اولین احساس هویت ما کاملا بستگی به حس لامسه ما دارد؟ فکر می کنید چرا نوازش شدن و نوازش کردن مطلوب است؟ وقتی نوزاد در آغوش والدین خود نوازش می شود بدست خود ،تن خود و خود را احساس می کند و به طور همزمان،نوازشگر نیز دیگری را احساس می کند،مدار رابطه،کامل است.در شرایط فقدان محبت،مشکلات ،ما را به خود می آورد.دقیقا با همان مکانیزم محبت. هنگام درک بحران و حرکت به سوی راه حل،درک خود باز هم از جسمانیت آغاز می شود،ولی این بار با احساس خستگی,سنگینی و رخوت،موقعیت خود را در می یابیم. در هر دو موقعیت محبت و مشکلات, خود انسان در عمل و واقعیت شکل می گیرد و فعال می شود. این خود باور،با خود ذهنی متفاوت است , خود ذهنی ما در شرایط منفی و مثبت از فعالیت,خلاقیت و حرکت باز می ایستد. خود ذهنی در شرایط منفی قهر و ترسیده عقب می نشیند و در شرایط مثبت,تنبل و سنگین,خود را می خواباند. در حال حاضر خود ذهنی و خود طبیعی و عینی ما هر دو وجود دارد. شاعر روانشناس این دو خود را به زیبایی شناسایی می کند و خود ذهنی را دستگیر و تسلیم می کند،تسلیم خود.

راه گنج:
مولوی شاعر روانشناس ۳ :


دالان پنهان
چون به خویش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشا در مدح وثنا
کای کمینه بخششت ملک جهان
من چه گویم چون تو می دانی نهان...
به طور معمول وقتی افراد به مشکل یا مساله ای برخورد می کنند که انتظار آن را نداشته اند،غافلگیر می شوند،هر کس به نسبتی در این مرحله باقی می ماند و مقاومت می کند.تاخیر ناشی از مقاومت فرد را با دقیقه بحرانی مشکل مواجه می سازد. این مواجهه موجب حرکت و تبدیل است ،تبدیل ذهنیت به واقعیت،به عبارت دیگر،بحران،افراد را از خود نیمه خواب ذهنی بیدار می کند و به خود هوشیارتری می آورد، در این مرحله اصطلاحا آدم به خودش می آید.هنگام درگیری با موقعیت های تازه ،وقتی ذهنیت سابق فاقد کارایی تشخیص داده می شوند،نیاز تازه ای احساس می شود که خود این نیاز و ادراک آن ,راهی است،بلکه تنها راه است برای پیمودن و به آستانه بعدی رسیدن.آن نیاز کدام است؟نیاز نزدیک شدن به قدرتی پنهان،نهان، توانا و خالی از اشتباه،نیاز نزدیک شدن به عالم غیب را به سادگی تعریف کنیم،علامه طباطبایی می فرماید: (علل و شرایطی که در پس پرده جهل انسان پنهان است و برای انسان پوشیده است،غیب نامیده می شود.) یعنی هر آنچه در دسترس و دیدرس ما نیست ولی در کار موثر است ، تحت عنوان امور غیبی قرار می گیرد. دقت کنید: درست در همین مرحله که انسان نیازمند ارتباط گرفتن با عوامل غیبی می شود واقع بینی او در حال تکامل است. هنگام قرار گرفتن در موقعیت های تازه چه منفی و چه مثبت، ما ملزم به نوسازی و تقویت دستگاه واقع بینی خود هستیم.واقع بینی ما آدمها تاریخ مصرف دارد.معلومات ما موارد مصرف خود را سپری می کند و نوبت مجهولات می رسد. در شرایط تازه و روز به روز باید معلومات تازه به کمک ادراک ما بیاید. در شرایط تازه باید بخشی از مجهولات کهنه ما مستهلک شود،تبدیل شود و نگاه و بینش و طرز تلقی تازه را شکل می دهد.اینها مجموعا یعنی خود آگاهی خود را تقویت کردن,عقل جزئی خود را گسترده ترین،به کل نزدیکتر شدن!ما به طور دائم درک بصری خود را از ظاهر خود ,تقویت و حساس می کنیم.چگونه؟به وسیله آیینه,هرروز،بارها در یک روز,برای پیدایش,برای آرایش.ما علاوه بر آیینه به حس دیگری مجهز هستیم که آن عبارت است از:احساس بدن یا خودآگاهی به بدن خود.یعنی توانایی آگاهی و مراقبت از وضعیت ظاهری خود بدون استفاده از آیینه و فقط به وسیله در کمان از خودمان.این احساس,این آگاهی و مراقبت باید به سطح معنوی زندگی نیز سرایت کند,این نیاز,نیاز نزدیک شدن به عوامل نهانی و پنهانی،راهی یا دالانی پنهان به سوی واقع بینی معنوی.راهی است به سوی تقویت خود آگاهی باطنی,معمولا از سطح ظاهر آغاز می شود و به باطن حرکت می کند.باید راه بیفتید و دالان پنهان آگاهی را سیر کنید.این راهی است که نمی شناسیدش و از آن بیم دارید ولی مثل خود آگاهی ظاهری,مجهز هستید،شما مجهز به خود طبیعی هستید.خود طبیعی ترس را انگیزه حرکت و عمل قرار می دهد,ولی خود ذهنی ترس را انگیزه ترک عمل قرار می دهد.مثال:یکی از ماهرترین و حرفه ای ترین چتربازهایی که در حال حاضر فعال است انگیزه اقدامش به چتربازی ترسش از ارتفاع بوده است,این فرد کاملا مجهز به خود طبیعی خود است وذهنیت خود را دستگیر و تسلیم کرده است.
 خلاصه:
1)تضاد یعنی شرایط مطلوب همراه موانع نامطلوب
2)احساس غافلگیری از تضاد و مقاومت در برابر آن به وسیله ذهنیات سابق
 3)پس از تاخیر ناشی از مقاومت و ضربه خوردن,به خود آمدن.
4)دنبال راهی تازه و امن گشتن و نهانی ها را طلب کردن,یعنی نادانستها را نزد خود کشیدن و خود به سمت آنها حرکت کردن ,یعنی هم نیرو وارد کردن و هم پذیرفتن نیروهای بیرونی.
این حرکات و این جوش و تپش ها ،همگی ، همان جریان بلوغ روانی ما است. هنگامي كه مايليد فال قهوه بگيريد، يا به حافظ تفألي بزنيد، يا استخاره كنيد، يا مشاوره كنيد، يا دعا و نذر و نياز به درگاه تواناي نهاني ببريد، در تمام اين قبيل حالات، نيازمند گسترش واقع بيني و معلوم كردن بخشي ديگر از مجهولات خود هستيد، مجهولات شق بزرگي از واقعيات هستند كه نمي گذارند نسبت به آنها بي تفاوت باشيد، بايد كشفشان كنيد. دالان نهان، پر از آينه است، روشن است چون پر از آگاهي است. به نهانخانه تازه اي دعوت شده ايد. به گوش رسيدن اين دعوت به زبان روانشناسي مي شود؛ انطباق خودآگاه و ناخودآگاه بر هم. اظهار نيازهاي دروني يكي از راه هاي اين انطباق است..

=====================================================

منبع:همشهری