واقعیت چیست؟

einstein

آلبرت آینشتین در صفحه اول کتاب ((مفهوم نسبیت))می گوید:

  

اشخاص مختلف به کمک تکلّم می توانند ، تا حدودی ، تجربیات خود را با هم مقایسه کنند. از این راه نشان داده می شود که برخی ادراکات حسی اشخاص مختلف نظیر یکدیگر است ، در حالی که برای ادراکات حسی دیگر چنین تناظری را نمی توان اثبات کرد. ما عادت داریم که آن دسته از ادراکات حسی را که بین افراد مختلف مشترک هستند و بنابراین ، تا حدودی ، غیر شخصی هستند ، واقعی بدانیم.

 

 

                       

                      *آلبرت آینشتین*

 

استيفن هاوکينگ

  • هاوكينگدرآن سوی هر سياهچاله سپيد چشمه ای وجود دارد.
  •  اکتشاف يعنی ديدن آنچه که همه ديده اند و انديشيدن به آنچه که هيچکس بدان نيانديشيده بود.

((استيفن هاوکينگ))

او از هر گونه تحرک عاجز است. نه می تواند بنشيند نه برخيزد. نه راه برود.حتی قادر نيست دست و پايش راتکان بدهد يا بدنش را خم و راست كند. ازهمه بدتر توانايی سخن گفتن را نيز ندارد زيرا عضلات صوتی اوکه عامل اصلی تشکيل و ابراز کلمات اند مثل ۹۹ درصد بقيه عضلات حرکتی بدنش دريک حالت فلج کامل قرار دارد. مشتی  پوست و استخوان است روی يک صندلی چرخدار   که فقط قلبش و ريه هایش و دستگاه های حياتی بدنش کار ميکنند. و بخصوص مغزش فعال است. يک مغز خارق العلده که دمی از جستجو و پژوهش و رهگشائي به سوي معماها و نا شناخته ها باز نمي ماند. 

اين اعجوبه مفلوج استيفن هاوکينگ پرآوازه ترين دانشمند دهه آخر قرن بيستم است که ۱2مدرك افتخاری دارد و به دريافت جوايز و مدالهای فراوانی نائل گشته است و عضو آکادمی ملی علوم آمريکاست . اکنون در دانشگاه معروف کمبريج همان کرسی استادی را در اختيار داردکه بيش از دو قرن پيش زمانی به وی اسحق نيوتن کاشف قانون جاذبه تعلق داشت.همچنين وی را انيشتين دوم لقب  داده اند زيرا می کوشد تئوری  معروف  نسبيت  را تکامل  بخشد  و از تلفيق  آن  با  تئوری  های   کوانتومی  فرمول   واحد جديدی ارائه کند که توجيه کننده تمامی تحولات جهان هستی از ذرات ريز اتمی تا کهکشان های  عظيم باشد.

اينشتين معتقد بود که چنين فرمول يا قانون واحدی می با يست وجود داشته باشد و سالهای اخر عمرش را در جستجوی آن سپری کرد اما توفيقی نيافت.                    

استيفن هاوکينگ شهرت و اعتبار علمی خود را مديون محاسباترياضی پيچيده و بسيار دقيقی است كهدر مورد چگونگی پيدايش و تحول سياهچاله های آاسمانی با حفره های سياه انجام داده است. اين اجرام  فوق العاده  متراکم که به علت قدرت جاذبه بسيار قوی حتی نور امکان جدايی از سطح انها را ندارد وجودشان بر اساس تئوری نسبيت انيشتين پيش بينی شده بود به همين جهت هم سياهچاله ناميده شدند. رديابی و رويت آنها بوسيله قويترين تلسکوپ ها يا هر وسيله ديگر تا کنون ممکن نبوده است. با وجود اين استيفن هاوکينگ با قدرت انديشه و محاسبات رياضی چون و چرا ناپذيرش نه فقط وجود سياهچاله ها را به اثبات رسانده و چگونگی شکل گيری و تحول آن ها را نشان داده بلکه به درک  نتايج جالبی در رابطه اين اجرام با کيفيت وقوع انفجار بزرگ در اغاز پيدايش کيهان دست يافته است که در دانش  فيزيک اختری و کيهان شناسی اهميت بسزايی دارد و به عقيده صاحبنظران بنای اين علوم را در قرن آينده تشکيل خواهد داد. 

استيفن هاوکينگ در ۸ ژانويه  ۱۹۴۲ در شهر دانشگاهی  آکسفورد درست  300 سال بعد از مرگ  گاليله زاده شد و دوران  کودکی و تحصيلات  اوليه  اش را در همان شهر گذرانيد . از  همان  زمان به علوم رياضيات علاقه داشت وآرزوی دانشمند شدن را در سر می پروراند. اما در مدرسه يک شاگرد خود سر وبخصوص بد خط شناخته می شد و هرگز خود را در محدوده کتاب های درسی مقيد نمی کرد بلکه چون بامطالعات آزاد سطح معلوماتش از کلاس بالاتر بود هميشه سعی داشت در کتاب های  درسی اشتباهاتی را گير بياورد  و با معلمان به  جر و بحث  و چون وچرا بپر دازد. فرانک پدر خانواده پزشک متخصص در بيماری های مناطق گرمسيری بود و به همين جهت نيمی از سال را به سفرهای پژوهشی در مناطق افريقايی میگذرانيد. اين غيبت های متوالی برای بچه ها چنان عادی شده بود که تصور ميکردند همه پدرها چنين وضعی دارند و مانند پرندگان هر ساله فصل سرما به مناطق آفتابی مهاجرت ميکنند و بعد به آشيانه بر ميگردنند.درعين حال غيبت های پدر نوعی استقلال عمل و اتکا به نفس در بچه ها ايجاد می کرد.

استيفن در ۱۷ سالگی تحصيلات عاليه را در رشته طبيعی آغاز کرد و از همان زمان به فيزيک اختری و کيهان شناسی علاقه مند شد زيرا در خود کنجکاوی شديدی می يافت که به رمز و راز اختران و آغاز و انجام کيهان پی ببرد. سالهای دهه ۶۰ عصر طلايی کشف فضا پرتاب اولين ماهوارهها و سفر هيجان انگيز فضانوردان به کره ماه بود و بازتاب اين وقايع تاريخی در رسانه ها جوانان را مجذوب می کرد. بعلاوه استيفن از کودکی عاشق رمان های علمی تخيلی بود و مطالعه آن ها نيز بر  اشتياق او به کسب معلومات بيشتر در فيزيک و نجوم و علوم ديگر می افزود. او دوره سه ساله دانشگاه را با موفقيت به پايان برد و آماده ميشد تا دوره دکترا را در رشته کيهان شناسی آغاز کند اما... 

استيفناما به دنبال احساس ناراحتی هايی در عضلات دست و پا استيفن در ژانویه ۱۹۶۳ يعنی اغاز بيست و يک سالگی مجبور به مراجعه به بيمارستان شد و آزمايش هايی که روی او انجام گرفت علائم بيماری بسيار نادر و درمان ناپذيری را نشان داد كه بخشی ازنخاع  و مغزو سيستم عصبی را مورد حمله قرار  ميدهد. معمولا مبتلايان به این بيماری بی درمان مدت زيادی زنده نمی مانند و اين مدت برای استيفن بين دو تا سه سال پيش بينی شده بو د. نوميدی و اندوه عميقی را که پس از آگاهی از جريان بر استيفن مستولی شد می توان حدس زد. ناگهان همه آرزوهای خود را بر باد رفته ميديد. دوره دکترا-رويای دانشمند شدن- کشف رمز و راز کيهان - همگی به صورت کاريکاتورهایی در آمدند که در حال دورشدن و رنگ باختن به او  پوزخند می زدند. بجای همه آن خيال پروريهای بلند پروازانه حالا کاری بجز اين از دستش بر  نمی آمد که در گوشه ای بنشيند و دقيقه ها را بشمارد تا دو سال بعد با فلج عمومی بدن زمان مرگش فرا برسد. اما آنچه به او قوت قلب و اعتماد به نفس بيشتری برای مبارزه با نوميدی و بدبينیداد،آشنايی اش در همان ايام با دختری به نام (جين وايلد) بود که بعد ها همسرش شد و نقش فرشته نگهبانش را  به عهده گرفت. جين اعتقادات مذهبی عميقی داشت و معتقد بود که در هر فاجعه ای بذر الهی  اميد وجود دارد که با استقامت و قدرت روحی خود می تواند رشد کند و بارور شود. بايد به خداوند توکل داشت و از ناکاميهايی که پيش می آيد خيزگاههايی برای کاميابی ساخت. استيفن از آن پس، طی دو سال با اشتياق و پشتکار اين برنامه را عملی کرد در حاليکه رشد بيماری لعنتی را در عضلاتش شاهد بود و ابتدا به کمک يک عصا و سپس دو عصا راه می رفت. ازدواجش با جين در سال ۱۹۶۵ صورت گرفت و او چنان غرق اميد و شادی بود که به پيش بينی دو سال پيش پزشکان در مورد مرگ قريب الوقوعش نمی انديشيد. پيش بينی پزشکان در مورد بيماری فلج پسيش رونده او نادرست نبود و اين بيماری اکنون به همه بدنش چنگ انداخته است. از اواخر دهه ۶۰ برای نقل مکان از صندلی چرخدار استفاده می کند. و قدرت تحرک از همه اجزای بدنش بجز دو انگشت دست چپش سلب شده است با اين دو انگشت او می تواند دکمه های کامپيوتر بسيار پيشرفته ای را فشار دهد که اختصاصا برای او ساخته اند  و بجايش حرف می زند. و رابطه اش را با دنيای خارج برقرار می کند. زيرا از سال ۱۹۸۵ قدرت تكلم خود را نيز از دست داده است.

ويلچر يا صندلي چرخدار استيفن که بوسيله آن رفت و آمد می کند،از پيشرفته ترين پديده های  تکنولوژی است و با نيروی الکتريکی حرکت می کند. وی اتکای زيادی به ويلچر خود دارد چون علاوه بر حرکت با آن وسيله ای برای  ابراز احساساتش نيز محسوب می شود. مثلا  اگر در يک ميهمانی به وجد آيد با ويلچرش به سبک خاص خود می رقصد و چنانچه صبرو حوصله اش را در مورد يک شخص مزاحم از دست بدهد در يک مانور سريع از روی پاهای او می شود! بسياری از شاگردانش ضربه چرخهای ويلچر او را تجربه کرده اند و به گفته  خودش يکی از تاسف هايش اين است که طعم اين تجربه را به مارگارت تاچر نچشانده است.

يکی از شگفتيهای اين آدم مفلوج و نحيف که به ظاهر بايد موجودی تلخ و غمزده و منزوی  باشد شوخ طبعی و شيطنت کودکانه اوست که بخصوص در برق نگاه هوشمندانه و رندانه اش ديده می شود. در حاليکه اجزای چهره اش بی حرکت و فاقد هرگونه واکنش احساسی و عاطفی هستند اما چشمانش می درخشند.

اين اعجوبه فاقد تحرک عاشق جنب و جوش و گشت و سياحت است و تا کنون دوبار به سفر دور  دنيا رفته و حتی از چين و ديوار باستانی آن ديدن کرده است. همچنين در صدها کنفرانس و  سمينار علمی شرکت کرده است و به ايراد سخنرانی پرداخته است. که البته اين سخنرانی ها قبلا در نوار ضبط و در روز کنفرانس پخش می شود. 

از نکات جالب ديگر در زندگی استيفن هاوکينگ يکی هم اينست که او در سالهای اوليه زناشويی اش با جين وايلد از او صاحب سه فرزند شد يک دختر و دو پسر. لذت پدری و احساس مسئوليت در تامين زندگی فرزندان يکی از مهمترين انگيزه هايی بود که او را در مقابله با مشکلاتش ياری داد زیرا با طبع لجوج و بلند پروازش اصرار داشت که بهترين امکانات زندگی و تحصيل را برای بچه هايش فراهم کند و اين امر مخارج هنگفتی روی دستش ميگذاشت. هزينه خودش هم کم نبود چون می بايست به دو پرستار تمام وقت و يک دستیار حقوق بپردازد و درآمد استادی دانشگاه کفاف اين مخارج را نمی داد. به همين جهت در اواسط دهه 80  به فکر نوشتن کتاب افتاد و در سال ۱۹۸۸ کتاب معروف خود به نام ( تاريخ کوتاهی از زمان) را منتشر کرد

 کتاب جديد استيفن به نتايج پژوهشها ويافته های او درباره ی سياهچاله ها اختصاص دارد. اين اجرام مرموز و فاقد نورانيت آسمانی که بر اساس تئوری پذيرفته شده ای در سال های  اخير از فروريزی و تراکم ستارگان سنگين وزن پس از اتمام سوخت هسته ای آن ها پديد می آيند. ستارگان ديگر را در اطراف خود می بلعند و با افزايش جرم و در نتيجه دستيابی به نيروی جاذبه قوی تر به تدريج ستارگان دورتر را به کام می کشند. بدينگونه در سياهچاله ها ماده به حدی از تراکم می رسد که هر سانتی متر مکعب آن می تواند ميليون ها و حتی ميلياردها تن وزن داشته باشد و نيروی جاذبه آنچنان قوی است که نور و هيچگونه تشعشعی  امکان خروج از سطح آن ها را ندارد. به همبن جهت ما هرگز نمی توانيم حتی با قويترين تلسکوپها اين غولهای نامرئی را رديابی کنيم. اما استيفن هاوکينگ در کتاب تازه اش برداشتهای متفاوتی از سياهچاله ها ارائه داده است.  و با محاسبات خود به اين نتيجه می رسد که اين اجرام بکلی فاقد نورانيت نيستند و  بعلاوه موادی را که از ستارگان ديگر جذب و بلع می کنند در مرحله نهايی تراکم به حالتی  انفجار گونه از يک کانال ديگر بيرون می ريزند. منتها آنچه دفع می شود به همان صورتی نيست که بلعيده شده است. به عبارت ديگر سياهچاله ها نوعی بوته زرگری هستند که طلا آلات مستعمل را به شمش تبديل می کنند. از کانال خروجی عناصر تازه در يک در يک جهان نوزاد تزريق می شود که می توان آن را در مقابل سياهچاله ( سپيد چشمه) ناميد.

هاوکينگ در سال 1976 با يک مدل رياضی نشان داده بود که سياهچاله ها براثر تشعشع انرژی جسم خود را از دست ميدهند و از يک آستانه معين به بعد به کلی تبخير میشوند و از بين ميروند و همه اطلاعاتی که به وسيله سياهچاله دريافت شده بود همراه اين هستار برای هميشه نابود ميشود.استدلال هاوکينگ در دفاع از موضع خود اين بود که ميدان گرانشی بسيار عظيم درون سياهچاله ها موجب نابود شدن اطلاعات ميشود و در درون سياهچاله ها قوانين مکانيک کوانتومی اعتبار خود را از دست ميدهد. 

فيزيکدانهاى ديگر کوشيده اند تا اين پارادوکس را به نحوى حل کنند.  به عنوان نمونه "سمير ماثور" از دانشگاه دولتي اوهايو در کنفرانسي در سال جاری با با استفاده از نظريه ريسمانها استدلال کرد که سياهچاله ها مجموعه ای بهم پيچيده از از اين ريسمان هاى انرژى هستند و تشعشعي که هاوکينگ از ان سخن ميگويد و به اسم خود او نامگذارى شده موجب از بين رفتن اطلاعات درون سياهچاله نمیشود بلکه خود اين تشعشع اطلاعات موجود در سياهچاله را به بيرون انتقال می دهد. اکنون به نظر ميرسد هاوکينگ نيز به نتيجه مشابهي دست يافته باشد هرچند  که احتمالا از مدل ديگرى براى اين منظور استفاده کرده است.

 

شايد سالها طول بکشد تا صحت و سقم نظريه های جديد استيفن هاوکينگ روشن شود زيرا آنقدر تازگی دارد که عجيب به نظر می رسد. اما عجيب تر از آن مغز اين مرد است که اين نظريه پردازی ها و رهگشائيها از آن می تراود. او برای محاسبات طولانی و پيچيده رياضی و نجومی خود حتی از نوشتن ارقام روی کاغذ محروم است و بايد همه اين عمليات بغرنج را در مغز خود انجام بدهد و نتايج را در حافظه اش نگهدارد بدينگونه فقط با مغزش زنده مغزش زنده است و به قول دکارت چون فکر می کند پس وجود دارد.اما اين موجود، اين آدم معلول و نحيف و عاجز از تحرک و تکلم يک سرمشق است.                                           

استيفن هاوکينگ : در آنسوی هر سياهچاله سپيد چشمه ای وجود  دارد.

آثارهاوكينگ:          

كتاب ((تاريخچه زمان)) كه عنوان فرعى «از  انفجار بزرگ تا سياهچاله ها»  را بر خود دارد يكى از مهمترين كتاب  ها  در  حوزه كيهان  شناسى  است  كه  به  موضوعاتى  همچون  تصوير  ما  از  جهان، مكان و زمان،   جهان درحال گسترش،  اصل  عدم  قطعيت  هاينزبرگ و پيامد هاي آن،نيرو هاى اصلى و ذره هاى  بنيادين  طبيعت آغاز و انجام  جهان،  وحدت فيزيك مى پرداخت. ديگر كتاب  مهمى را كه هاوكينگ تاليف كرد((جهان در پوست گردو))نام دارد. ، وى  علاقه اى نداشت كه كتابىهمانند كتاب اول بنگارد و آن را  دنباله  تاريخچه  زمان  يا  تاريخ  مشروحتر  زمان نامگذارى كند. وى مصمم بود در زمانى كه فرصتى  كافى دارد دست به تاليف كتاب  بزند تا مثل(( تاريخچه زمان)) موفق از كار درآيد و البته اين روش  موثر  افتاد  و  كتاب  ((جهان در پوست گردو)) نيز در سال ۲۰۰۲ به عنوان برترين كتاب علمىجايزه آونتيس را از آن خود كرد.

=============================================================

 مراجع:

www.academist.ir

www.1pezeshk.com

http://vahidpg.blogfa.com

www.parssky.com

تهيه و تنظيم:مونا عبدلعلی زاده                                             

واقعگرائی ساده نگرانه

  russelما همه از ((واقعگرائی ساده نگرانه))شروع  می کنيم ، يعنی از اين آموزه که اشياء  چنانند که می نمايند . تصور می کنيم که  علف سبز است و سنگ سخت است و برف  سرد است .

اما فيزيک به ما اطمينان می دهد که سبزی  علف و سختی سنگ و سردی برف همان  سبزی و سختی و سرديی نيست که ما در  تجربۀ خود می شناسيم بلکه چيزی کاملاً  متفاوت است . وقتی که ناظری خود بر اين  تصور است که سنگی را مشاهده می کند ،  در واقع ، اگر فيزيک را قبول کنيم ، مشغول  مشاهدۀ آثار سنگ بر خود است .

بنابراين به نظر می رسد که علم با خود در  تعارض است : وقتی سخت می کوشد که  عينی باشد ، خود را بر خلاف ميل ، غرقه در  ذهن گرائی می يابد . واقعگرائی ساده  نگرانه به فيزيک می انجامد و فيزيک اگر  راست باشد ، نشان می دهد که واقعگرائی  ساده نگرانه دروغ است .

بنابراين واقعگرائی ساده نگرانه ، اگر راست  باشد ، دروغ است ؛ بنابراين دروغ است .

                                                             ((برتراند راسل))

قسمتي از يك نامه ي اينشتين

انسان جزئی است از یک کل که ما آن را ((عالم)) می نامیم . جزئی که محدود به زمان و فضا است .
او خود افکار و احساساتش را به عنوان چیزی جدای از بقیه عالم تجربه می کند . که می توان آن را نوعی خطای باصره در خود آگاهیش دانست .
این خطا برای ما نوعی زندان است که ما را به امیال شخصی و ابراز عواطف نسبت به چند نفری که از همه به ما نزدیکترند محدود می کند .
وظیفه دشوار ما باید این باشد که خود را از این زندان نجات دهیم و دایره عواطف خود را گسترش دهیم تا همه موجودات زنده و سراسر طبیعت را با تمام زیباییهایش در بر گیرد .
هیچکس قادر نیست کاملاً به این هدف دست یابد اما تلاش برای نیل به آن خود بخشی از روند آزادی و شالوده ای برای امنیت درونی است .

                                                                                               آلبرت آینشتین

زمان

نگاهی مختصر به زمان

مشهور است که سنت اگوستين گفته است که اگر شخصی تقاضا کند که در زمان معينی او را ببيند او مشکلی نخواهد داشت اما اگر از او بپرسند زمان چيست در پاسخ دادن در ميماند.

زمان يکی از پيچيده ترين کميتهايی است که همواره ذهن همگان را بخود مشغول داشته و دانشمندان و فلاسفه بسياری تلاش کرده اند ماهيت آن را شناسايی و تبيين کنند.. شايد دليل کنجکاوی و حساسيت انسان نسبت به زمان ناشی از عمر کوتاه وی و آرزوی برخورداری از يک زندگانی جاويد باشد.

بخشی ازاين معمای ماهيت زمان ناشی از اين حقيقت است که تجربه های ذهنی زمان بسيار متنوع است :برای دو نفری که دارند فيلمی را تماشا ميکنند و لذت ميبرند ممکن است زمان در لمحه ای بگذرد اما برای فرد ديگری که همان فيلم او را ملول کرده است ممکن است زمان به طورآزارندهای کشدار حس شود.

اگر زمان يک چيز عينی است چگونه ادراک ان اين همه گونا گون است؟

تفاوت ها در ادراک زمان باعث میشود که ضرورت پيدامی کند يک مشخصه عموما قابل مشاهده را(مثلا عبور ظاهری خورشيد از آسمان)را به عنوان شيوه ای برای اندازه گيری گذر زمان به طور مستقل از ذهنيت ها انتخاب کنيم و اين ذهنيت ها را نسبت به يکديگر شاخص گذاری کنيم.

همان طور که انتظار ميرود مسئله زمان هميشه مورد علاقه فيلسوفان بوده است.از لحاظ تاريخی فيلسوفان در اين زمينه به دو گروه تقسيم شده اند: آنهايی که فکر ميکردند زمان عينی است,چيزی است که بطور مستقل از اينکه در جهان چه اتفاق می افتد,مرتبا در حال گذر است و آنهايی که معتقد بودند زمان تنها اگر تغييری موجود باشد,وجود دارد بنابر اين اگر هيچ چيز در جايی تغيير نکند,زمانی نمی گذرد.

افلاطون و نيوتن در اولين دسته يعنی مطلق گرايان و ارسطو و لايپ نيتز در دومين دسته يعنی نسبی گرايان قرار ميگيرند.

باز هم همان طور که انتظار ميرود مسئله زمان برخی از فيلسوفان را بر انگيخته است تا اصلا وجود چنين چيزی را انکار کنند.مشهورترين استدلال بر اين نتيجه گيری را فردی بنام جان مک تا گارت اليس در سال 1908 ارائه کرد.

او ياد اور شد که ما دو نوع اصطلاح شناسی زمان داشته باشيم:

ما گذشته,حال وآينده سخن ميگوييم(مجموعه 1)و نيز ما از اينکه چيزی زودتر,هم زمان يا دير تر از چيز ديگر وجود داشته باشد صحبت ميکنيم(مجموعه2)او استدلال کرد که مجموعه 2 بدمن مجموعه 1 بی معناست زيرا مجموعه 2 با همه رويداد ها به صورت ثابت در زمان رفتار ميکنند اما مجموعه 1 نيز معنايی ندارد زيرا باآنکه هيچ رويدادی بطور منطقی نمی تواند بيش از يکی از خصوصيات 1(گذشته,حال يا اينده بودن)را داشته باشد همه رويداد ها هميشه هر سه اين خصوصيات را دارند زيرا چيزی که حال است از ديدگاه گذشته آينده است و از ديدگاه آينده گذشته(و همين قضيه در مورد همه ترکيبات ديگر صادق است).

مک تاگارت ميگويد ترديدی نيست که هر رویداد معين به طور خاص از ديدگاه زمانی ديگر گذشته,حال يا آينده است چرا که اين امر صرفا تسلسل توقف ناپذيری از پيش بينی های متناقض با اصطلاحات1 را نسبت به خود ان ديدگاه ها به وجود می اورد.بنا بر اين او ادعا کرد زمان,پنداری بيش نيست.

استدلال وی مباحثه ای فلسفی پديد اورد که هنوز ادامه دارد.

 زمان نيوتنی

زمان نيوتنی مطلق و بيرحم است.واقعی ودقيق مقدم به ذات و فقط وابسته و فرمان بردار طبيعت خويش همانند رودخانه ای که با سرعتی ثابت در همه جای کيهان جريان دارد.

نيوتن زمان را به عنوان محيطی شرح داد که در خارج از فضا و مستقل از تمامی فرايند هایيی که در آن روی ميدهند وجود داد گفته ميشود که در اين ديد گاه زمان به گونه ای ميگذرد که گويی يک ساعت کيهانی فرضی وجود دارد که بدون توجه به احساسات ذهنی ما درباره گذر زمان ثانيه ها و ساعت ها و سال ها را رقم می زند.ما هيچ تاثيری بر سرعت جريان زمان نداريم و نميتوانيم ان را تندتر يا کندتر کنيم.

بنا بر ين همان گونه که قبلا هم ذکر شد از ديدگاه نيوتن زمان مطلق و فضا نيز مطلق ومستقل از يکديگرند.

زمان اينشتين  

در سال 1905 ميلادی اينشتين کشف کرد که زمان وفضا به هم وابسته اند و اين واقعيت با عنوان نسبيت خاص شناخته شد.طبق نسبيت سرعت باعث کند شدن گذر زمان می شود.مثلا هرچه يک ساعت با سرعتی نزديکتر به سرعت سير نور حرکت کند زمان تيک تاک آن کوتاهتر خواهد شد.همچنين بر طبق نظريه نسبيت عام اينشتين ساعتی که در يک ميدان گرانشی قوی تر قرار دارد کند تر از ساعتی کار ميکند که در ميدان گرانشی ضعيف تر قرار دارد.

شايد امروزه با دانش بر نظريه های نسبيت عام و خاص اينشتين با خود بگوييم چرا نيوتن زمان را مطلق می  پنداشت؟ 

ازيک نظر می توان به نيوتن حق داد که فضا و زمان را مطلق بداند. زيرا در مکانيک کلاسيک سرعت نامتناهی پذيرفته شده بود و انتقال علائم و آثار گرانشی بصورت آنی منتشر شوند. هرچند بسياری از فيزيکدانان از جمله لايبنيتز باور نيوتن را در مورد زمان قبول نداشتند، اما ايشان نيز نمی توانستند دليل فيزيکی ارائه دهند که چرا زمان مطلق نيست يا آنکه بينش بهتری جايگزين آن کنند. نيوتن چنين تصور می کرد که جهان يک ساعت دارد، اما لايبنيتز جهان را ساعت می پنداشت. در هر صورت هيچکدام از اين دیدگاه ها از پشتوانه ی دلايل فيزيکی برخوردار نبودند. تا آنکه سرانجام انيشتين با نفی سرعت نامتناهی توانست سرعت نور را بعنوان حد سرعت ها مطرح کنند و با استفاده از آن همزمانی ساعتها را در دستگاه های مختلف به چالش بکشد و ثابت کند که زمان نه تنها مطلق نيست، بلکه از يک دستگاه به دستگاه ديگر تغيير می کند.   

زمان از ديد گاه ملا صدرا                                          

در نظر ملاصدرا سکون مفهومی خارجی نيست و جسم بی حرکت متصور نخواهد بود. او حرکت دوری را موجد جميع وقايع عالم می داند و می گويد امواج بطور اتصالی يکديگر را بوجود می آورند. ملاصدرا زمان را نيز عين استمرار و اتصال امواج و حکمتی ازلی فرض می کند، و تصريح می کند اشيا و حوادث اين عالم، امواج جزيی و مشخص  حرکتی کلی اند. وی همچنين استدلال می کند زمان و مکان امور زايد بر وجود جسم نيستند بلکه دو بخش طبيعی متعلق به وجود جسم اند. ملاصدرا زمان را مستند به هيچ جسمی ندانسته، مکان را نيز جسم خاصی قرار نداده است.

سفر در زمان چطور انجام ميشود؟

يكي از جالبترين افكار بشر، ايده جابجايي در بعد زمان است.

البته اگر از يك بعد ديگر به قضيه نگاه كنيم همه ما مسافر زمان هستيم. همين الان كه شما اين را ميخوانيد، زمان در حول و حوش و به پيش ميرود و آينده به حال و حال به گذشته تبديل ميشود. نشانه اش هم رشد موجودات است. ما بزرگ ميشويم و ميميريم. پس زمان در جريان است.

آلبرت اينشتين با ارائه نظريه نسبيت خاص نشان داد كه اين كار از نظر تئوري شدني است. بر طبق اين نظريه اگه شيئي به سرعت نور نزديك شود گذشت زمان برايش آهسته تر صورت ميگيرد. بنابراين اگر بشود با سرعت بيش از سرعت نور حركت كرد، زمان به عقب برگردد. مانع اصلي اين است كه اگر جسمي به سرعت نور نزديك بشود جرم نسبي ان به بينهايت ميل ميكند لذا نميشود شتابي بيش از سرعت نور پيدا كرد. اما شايد يه روز اين مشكل هم حل شود. بر خلاف نويسنده ها و خيالپردازها كه فكر ميكنند سفر در زمان بايد با يك ماشين انجام شود، دانشمندان بر اين عقيده هستند كه اينكار به كمك يك پديده طبيعي صورت ميگيرد. در اين خصوص سه پديده مد نظر است: سياهچاله هاي دوار، كرم چاله ها و ريسمانهاي كيهاني.

سياهچاله ها: اگر يه ستاره چند برابر خورشيد باشد و همه سوختش را بسوزاند، از انجا كه يك نيروي جاذبه قوي دارد لذا جرم خودش در خودش فشرده ميشود و يك حفره سياه رنگ مثل يه قيف درست ميكند كه نيروي جاذبه فوق العاده زيادي دارد طوري كه حتي نور هم نميتواند از آن فرار كند.

كرم چاله : يك سكوي ديگر گذر از زمان است كه ميتواند در عرض چند ساعت ما را چندين سال نوري جابجا كند. فرض كنيد دو نفر دو طرف يك ملافه رو گرفته اند و ميكشند. اگر يك توپ تنيس بر روي ملافه قرار دهيم يك انحنا در سطح ملافه به سمت توپ ايجاد ميشود.

اگر يك تيله به روي اين ملافه قرار دهيم به سمت چاله اي كه ان توپ ايجاد كرده است ميرود. اين نظر اينشتين است كه كرات آسماني در فضا و زمان انحنا ايجاد ميكنند؛ درست مثل همان توپ روي ملافه. حالا اگه فرض كنيم فضا به صورت يك لايه دوبعدي روي يه محور تا شده باشد و بين نيمه بالا و پايين ان خالي باشد و دو جرم هم اندازه در قسمت بالا و پايين مقابل هم قرار گيرد، آن وقت حفره اي كه هر دو ايجاد ميكنند ميتواند به همديگر رسيده و ايجاد يك تونل كند. مثل اين كه يك ميانبر در زمان و مكان ايجاد شده باشد. به اين تونل ميگويند كرم چاله.

اين اميد است كه يك كهكشاني كه ظاهرا ميليونها سال نوري دور از ماست، از راه يك همچين تونلي بيش از چند هزار كيلومتر دور از ما نباشد. در اصل ميشود گفت كرم چاله تونل ارتباطي بين يك سياهچاله و يه سفيدچاله است و ميتواند بين جهان هاي موازي ارتباط برقرار كند و در نتيجه به همان ترتيب ميتواند ما را در زمان جابجا كند. آخرين راه سفر در زمان ريسمانهاي كيهاني است. zaman

 طبق اين نظريه يك سري رشته هايي به ضخامت يه اتم در فضا وجود دارند كه كل جهان را پوشش ميدهند و تحت فشار خيلي زيادي هستند. اينها هم يه نيروي جاذبه خيلي قوي دارند كه هر جسمي را سرعت ميدهند و چون مرزهاي فضا زمان را مغشوش ميكند لذا ميشود از انها براي گذر از زمان استفاده كرد.

 

تونل زمان : واقعيت يا خيال ؟

 چند اشکال بر تئوری سفر در زمان وارد ميباشد.اول اينكه اصلا نفس تئوري سفر در زمان يك پارادوكس است. پارادوكس يا محال نما يعني چيزي كه نقض كننده(نقيض) خودش در درونش است. يك مثال :اگه خدا ميتواند هر كاري را انجام دهد پس آيا ميتواند سنگي درست كند كه خودش هم نتواند تكانش دهد؟ اين يك پارادوكس است چون اگر بگوييم آري پس آنوقت با اينكه خدا هركاري را ميتواند انجام دهد متناقض است و اگر بگوييم نه باز هم همان ميشود يعني خدا هر كاري را نميتواند انجام دهد. يك مثال ديگر اين است كه اگر من در زمان به عقب برگردم , به تاريخي كه هنوز بدنيا نيامده بودم پس چطور ميتوانم آنجا باشم. يا مثلا اگر برگردم و پدربزرگ خودم را بكشم پس من چطور بوجود اومده ام؟ يك راه حلي كه براي اين مشكل پيدا شده است، نظريه جهانهاي موازي است. طبق اين نظريه امكان دارد چندين جهان وجود داشته باشد كه مشابه جهان ماست اما ترتيب وقايع در آانها فرق ميكند. پس وقتي به عقب برميگرديم در يك جهان ديگر وجود داريم نه در جهاني كه در آن هستيم. طبق اين نظريه بينهايت جهان موازي وجود دارد و ما هر دستكاري كه در گذشته انجام بدهيم يك جهان جديد پديد مي ايد.

يک تاريخچه کوتاه از دنيای ما

۱۵ ميليارد سال پيش: انفجار بزرگ، آغاز مکان و زمان، بوجود آمدن قوانين فيزيک. دنيا غباری از اتمهاست که در انعکاس نور باقی مانده از انفجار پراکنده‌اند.
۵ ميليارد سال پيش: شکل گرفتن تدريجی سيارات و ستارات کهکشان راه شيری.
۴ ميليارد سال پيش: سرد شدن زمين و شکل گيری پوسته زمين.
۳ و نيم ميليارد سال پيش: اولين انواع حيات (زنجيرهای پروتئينی) شکل ميگيرن. طول شبانه روز روی زمين فقط ۶ ساعته.
۲ و نيم ميليارد سال پيش: انواعی از حيات ابتدايی گياهی که اکسيژن توليد ميکنند در درياها شکل ميگيرند. در جو زمين اکسيژن پيدا می‌شود.
۲ ميليارد سال پيش: ظاهر شدن اولين باکتری‌های هوازی.
۱ ميليارد سال پيش: اولين موجودات دو جنسی (نر و ماده) پيدا می‌شن که مرحله جديدی در تکامل موجودات شکل می‌دن (چون حالا ژن های دو موجود قاطی میشه و فرزند تفاوت زیادی با هریک از والدینش میتونه داشته باشه). سرعت تکامل موجودات به شدت افزایش پیدا میکنه.
۸۰۰ ميليون سال پيش: زندگی حيوانی در دريا شکل گرفته. زندگی گياهی به خشکی رسيده و سطح اکسيژن خشکی به شدت افزايش يافته (يک صدم مقدار فعلی)
۴۰۰ ميليون سال پيش: آغاز زندگی غير گياهی در خشکی (حشرات)
۳۰۰ ميليون سال پيش: حيوانات تخم‌گذار (خزندگان) به خشکی ميايند.
۲۵۰ ميليون سال پيش: برخورد يک ستاره دنباله دار به زمين. مرگ ۹۰٪ موجودات دريا و ۷۰٪ موجودات خشکی.
۲۰۰ ميليون سال پيش: امپراطوری دايناسورها.
۱۰۰ ميليون سال پيش: آغاز زندگی پستانداران.
۶۵ ميليون سال پيش: برخورد يک ستاره دنباله دار ديگر به زمين. مرگ اکثر دايناسورها و بسياری از گونه‌های حيوانی. آغاز ۵ هزار سال تاريکی در اثر غبار انفجار.
۳۰ ميليون سال پيش: امپراطوری پستانداران.
۲۳ ميليون سال پيش: اولين ميمون‌ها در آفريقا.
۷ ميليون سال پيش: شامپانزه (۹۹٪ شباهت ژنتيک با بشر).
۱۰۰ هزار سال پيش: انسان امروزی (از نظر ژنتيک)
۵۰ هزار سال پيش: ابزار سازی. ابزار سنگی و استخوانی.
۱۵ هزار سال پيش: اولين نقاشی‌ها روی ديوارهای غار
۱۰ هزار سال پيش: آغاز کشاورزی و دامداری و خانه سازی، موزيک...
۷ هزار سال پيش: اولين تمدن شهری در بابل. اسب سواری.
۲ هزار سال پيش: تولد مسيح و جهانگيرشدن يگانه‌پرستی.
۱ هزار سال پيش: تمدن اسلامی.
۵۰۰ سال پيش: رنسانس.
*******************************************************************
منابع:

http://www.hamshahri.net
http://chp_theory.persiangig.com
http://shocolat.blogfa.com
http://biandish.blogfa.com
http://www.118asnaf.com

تهيه و تنظيم : افشان مافي

ديدگاه گاليله در باب الهيات(نامه اي از گاليله):‏

  ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭اين نكته قابل توجه است كه در تصريح خصايصي كه الهيات مقدس را مستحق عنوان ((ملكه)) مي نمايد قصور رفته است و من اطمينان ندارم كه اين قصور تعمدي نباشد.يك موجب چنين استحقاق ممكن است اين باشد كه الهيات شامل  هر گونه مطلبي است كه از عموم علوم ديگر اقتباس شده است و همه چيز را با روشهاي نيكوتر و دانش عميق تر مدلل مي سازد..galile

موجب ديگر براي اطلاق عنوان ملكه به الهيات مي تواند اين باشد كه الهيات به موضوعي مي پردازدكه از لحاظ شأن بر تمام موضوعاتي كه موجد علوم ديگر است برتري دارد و  تعليماتش در رشته هاي بلند پايه تري ابراز مي شود.من تصور مي كنم كه اطلاق عنوان ملكه به الهيات بر طبق توجيه اول مورد تأئيد حكماي الهي كه در علوم ديگر مهارتي دارند واقع نخواهد گرديد.به گمان من هيچ يك از اينان نخواهند گفت كه علوم هندسه و ستاره شناسي و  موسيقي و پزشكي در كتاب مقدس به طرزي عاليتر از آنچه  در كتابهاي ارشميدس و  بطلميوس و بوئيتوس و جالينوس بيان شده است تشريح گرديده باشد.بنابراين احتمال مي رود كه اين عنوان رفيع به معناي دوم به الهيات اطلاق گرديده  باشد.يعني به سبب موضوع آن و از آن رو كه علم به حقايقي كه به هيچ صورت ديگر به پندار آدمي خاصه در باب نيل به سعادت ابدي نمي توانست بگنجد به طرز معجزه آسا و به صرف وحي الهي به بشر ارزاني مي گردد.بنابراين شايسته است تصديق كنيم كه الهيات عاليترين تفكرات ملكوتي رادر بر دارد و به مناسبت همين شأن در بين علوم بر سرير شاهانه اي قرار گرفته است.اينك بدين طريق مقام والاي الهيات معلوم گرديد مي توانيم بگوئيم كه اگر اين حكمت بلند پايه به مقام تفكرات پائينتر و حقيرتر درباره ي علوم فرعي تنزل نكند و نسبت به آنها به علت اينكه با سعادت ابدي ارتباطي ندارند توجهي ننمايند،در اين صورت آموزندگان اين حكمت نمي بايست براي خود مدعي اين حق شوند كه درباره ي مباحث مربوط به حرفه هايي كه نياموخته و بدان عمل نكرده اند فتوي دهند.آري اين قضيه مانند آن است كه حكمران مستبدي كه نه پزشك است و نه معمار اما خود را آمر مطلق مي داند بنابر هوس خويش مبادرت به تجويز دارو و برپاكردن بناهايي بنمايد كه بالنتيجه جان بيماران بينواي خود را به خطر اندازد و مجب فروريختن سريع ساختمانهايي كه برپا كرده است گردد...

 

 ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

اقليدس-هندسه ي اقليدسي-هندسه ي نا اقليدسي

اقليدس رياضيدان يوناني،پسر نوقطرس بن برنيقس،رياضيدان و منجم بزرگ تاريخ علم،به سال 323 ق.م متولد شد،وي از تبار فنيقی و نخستين رئيس بخش رياضيات بود، در زبان يونانی اقلی به معنی کليد و دس به معنای هندسه و اقليدس به معنای کليد هندسه است،در آن زمان مرگ اسكندر فرا رسيد و سردارانش براي كسب قدرت با يكديگر جنگيدند. بطلميوس يكي از سرداران اسكندر بود كه مصر را گرفت و در آن جا تشكيل حكومت داد. وي از علم و دانش حمايت مي كرد و دانشمندان و دوستداران علم و دانش را دعوت مي كرد تا در اسكندريه اقامت كنند.
اقليدس بيش از 30 سال نداشت كه به خواهش و درخواست بطلميوس براي تدريس به اسكندريه رفت و در اين شهر مكتب فلسفي خود را پايه گذاري كرد. اقليدس مردي محبوب، آرام، فروتن و نيكوكار بود و در حضور مستبدان و سرداران زورگو در نهايت صراحت صحبت مي كرد. بطلميوس فرمانرواي مصر هنگامي كه خواست هندسه را بياموزد آن را دشوار ديد و ترجيح داد كه از راه ساده تري به فهم آن موفق شود، بنابر اين از اقليدس پرسيد: آيا امكان دارد قضايا را به نحو ساده تري بيان كرد؟ اقليدس به وي جواب داد: غير ممكن است، در هندسه راه مخصوص شاهانه وجود ندارد!
وي به ماديات اهميت چنداني نمي داد.زماني كه شاگردي از وي پرسيد كه از هندسه چه نفعي مي بريم؟در پاسخ به وي رو به غلامي كرد و گفت كه به شاگردش يك اوبولوس بدهد زيرا كه وي مي خواهد از آنچه كه مي خواند بهره ببرد.وي بسيار متواضع و مهربان بود.
در حدود 300 ق.م ،اقليدس مدرسه اي را در اسكندريه بنا مي كند كه به مركز مطالعات علمي يونان مبدل مي گردد.
 كتاب مقدمات اقليدس يا كتاب هندسه كه سه قرن قبل از ميلاد به نگارش در آمده، به زبان هاي مختلف دنيا ترجمه شده است و از آن زمان كه فن چاپ مرسوم شد تا به حال بيش از2000 بار چاپ گرديده است.زمانيكه اين كتاب منتشر شد، چنان نويسنده اش را مشهور كرد كه تا20 قرن بعد هرگونه تغيير در آن به معني توهين به مقدسات عالم محسوب مي شد. تامدتها مردم بر اين تصور بودند كه اصل موضوع هاي اقليدس هيچ گاه قابل تغيير نيست و تغيير در آن صورت نمي گيرد، اما دانشمندان برجسته اي چون ريمان لباچفسكي، علم رياضيات را توسعه دادند و هندسه هايي غيراقليدسي ارائه كردند.اقليدس نابغه برجسته اي بود كه ذوق سرشاري در زمينه تدوين داشت و اين مطلب را مي توان با مطالعه كتاب (نور) به خوبي متوجه شد.
قرن‌ پنجم‌ شاهد اوج‌ قدرت‌ ادبي‌ يونان‌، قرن‌ چهارم شاهد شكوفايي‌ فلسفه‌ و قرن‌ سوم‌ شاهد تكامل‌ علوم‌ بود. سلاطين‌ بيش‌ از دموكراسيها نسبت‌ به‌ تحقيقات‌ علمي‌ گذشت‌ و مساعدت‌ روا مي‌داشتند. اسكندر كاروانهايي‌ مركب‌ از جدولهاي‌ نجومي‌ بابلي‌ به‌ شهرهاي‌ يوناني‌ سواحل‌ آسيا فرستاد كه‌ به‌ زودي‌ به‌ زبان‌ يوناني‌ ترجمه‌ شدند. بطالسه‌ موزه‌ي‌ مطالعات عالي‌ را بر پا داشتند و علوم‌ و ادبيات‌ فرهنگهاي‌ مديترانه‌اي‌ را در كتابخانه‌ي‌ كتابخانه‌ي بزرگ‌ خود متمركز كردند. بطالسه‌ موزه‌ي‌ مطالعات عالي‌ را بر پا داشتند. آپولونيوس‌ مقاطع‌ مخروطي‌ خود را به‌ آتالوس‌ اول‌ هديه كرد،‌و ارشميدس‌ تحت‌ حمايت‌ هيرون‌ دوم‌ به‌ تعيين‌ نسبت‌ محيط‌ دايره‌ به‌ قطر آن‌ و محاسبه‌ي‌ تعداد ماسه‌هايي‌ كه‌ براي‌ پر كردن‌ جهان‌ لازم‌ است‌ پرداخت.
با وجود تمامي اينها،موفقترين علم نزد آن زمان هندسه بود.اقليدس متعلق به اين دوره مي باشد.حدود 2000 سال است كه  اقليدس با علم هندسه ياد مي كنيم.ارشميدس از دانشمندان باستان نيز دوراني را در نزد شاگردان اقليدس به تحصيل علم پرداخت و به رياضيات اشتياق فراواني يافت.

آثار اقليدس:
اقليدس مجموعه ای از 13 کتاب را به نام اصول تاليف می کند(كتابهاي‌ اول‌ و دوم‌ خلاصه‌اي‌ از كارهاي‌ فيثاغورس‌ در هندسه‌ به‌ دست‌ مي‌دهند، كتاب‌ سوم‌ كارهاي‌ بقراط‌ خيوسي،كتاب‌ پنجم‌ كارهاي‌ ائودوكسوس، كتابهاي‌ چهارم، ششم‌ و يازدهم‌ و دوازدهم‌ كارهاي‌ فبثاغورسيان‌ متأخر و دانشمندان‌ هندسه‌ي يوناني،‌ كتابهاي‌ هفتم‌ تا دهم‌ از رياضيات‌ عالي‌ بحث‌ مي‌كنند.)،اين کتابها همچنين زير بنای رياضيات جديد را پی می نهند.
 كه مهمترين کتاب او می باشد و به عربی ترجمه شده و در سراسر اروپا و خاور ميانه گسترش يافت . کتاب اصول وی در زمينه هندسی يونانی ، جبر و نظريه اعداد نوشته شده است . که شامل 13 مقاله و 465 قضيه می باشد و در زمينه دايره ، خط راست ، هندسه فضايی  صفحه و کره ، اشکال منتظم ، اعداد گنگ ، استفاده از خط کش و پرگار در ترسيمات و ..... می باشد که البته اقليدس مطالب و نظريه های جديد عنوان نکرده بلکه همان نظريه های دانشمندان پيشين خود را به صورت قضايا و برهانهای منطقی عنوان نموده است. در اين كتابها بدون هيچ مقدمه ي خاصي به تعريف ساده ي قضيه،سپس به فرضيه هاي لازم،و بالاخره به‌ بديهيات‌ يا علوم‌ متعارف‌ مي‌پرازد.
به‌ پيروي‌ از دستورات‌ افلاطون‌، خود را مقيد به‌ ارقام‌ و شواهدي‌ مي‌نمود كه‌ جز خط‌كش‌ و پرگار ابزاري‌ نخواهد. اصول مجموعه كتابي است كه تنها كتابي‌ كه‌ از لحاظ‌ دوام‌ تاريخي‌ با آن‌ برابر است‌ «انجيل‌» است‌.
بسياری از رياضيدانان برجسته نخستين گرايش خود را به رياضيات مديون کتاب اصول اقليدس هستند يکي از روشهايی که اقليدس در اين کتاب به کار برده است برهان خلف می باشد برای مثال اگر الف دروغ باشد پس ب راست است . ب دروغ است پس الف راست است .

اثر مفقود اقليدس‌، ((مقاطع‌ مخروطي‌))، خلاصه‌ي‌ مطالعات‌ منايخموس‌، آريستايوس‌ و ديگران‌ در رشته‌ي‌ مخروطات‌ است‌.

 هندسه ي اقليدسي:

اقليدس واضع علم هندسه به شمار می رود. قبل از وی يونانيان و مصريان و بابليان و اقوام ديگر- از راه تجربه – اطلاعاتی در باب اشکال هندسی و حقايق مربوط به آنها داشتند. ولی اين اطلاعات هندسی به صورت مجموعه ای از احکام متفرق بود که هر يک مستقلاً و جدا از سايرين، مورد نظر قرار می گرفت. بديهی است که اين گونه اطلاعات پراکنده و متفرق را نمی توان علم ناميد. اقليدس، با کشف روابط منطقی اين احکام و استنتاج بعضی از آنها را از بعضی ديگر اطلاعات پراکنده و جداگانه ی مذکور را تنطيم و تکميل کرد. از همين جا است که او را پدر و واضع علم هندسه می دانند. «اقليدس علم هندسه را بر روش قياسی بنا نهاد. هندسه ی اقليدسی با چند تعريف و اصل موضوع شروع می شود و سپس استخراج قضايا می آيد. تعاريفی که اقليدس می آورد از اين قبيل است:
نقطه آن است که جزء ندارد.
«خط طول بلاعرض است.»
«ولی اقليدس تمام حدود وارد در علم هندسه را تعريف می کند. مثلاً کلماتی را که در دو تعريف مذکور به کار رفته، از قبيل جزء و طول و عرض تعريف نکرده است. اينها از حدود اوليه ی دستگاه اقليدس است. در تعريفات بعدی از حدودی که قبلاً تعریف شده کمک گرفته می شود. مثلاً وی خط مستقيم را چنين تعريف می کند:
«خط مستقيم خطی است که بين دو انتهای خود هموار باشد.». «اقليدس در تأسيس علم هندسه احکامی چند را بدون دليل می پذيرد. وی اين احکام را به دو دسته تقسيم می کند که عبارتند از اصل موضوع ها و علوم متعارفی، ولی دليلی برای اين تقسيم اقامه نمی نمايد. شايد وی بعضی از احکام مذکور را کلی تر يا واضح تر از بعضی ديگر می پنداشته است. در هر حال هندسه ی اقليدسی نه فقط مدعی بوده که تمام قضايای آن نتيجه ی منطقی اصل موضوع ها و علوم متعارفی است و مانند آنها راست است، بلکه مدعی بداهت اصل موضوع ها و علوم متعارفی نيز بوده است. اين تقسيم بندی در علوم قياسی امروز منسوخ است. تئوری های قياسی مدعی آن نيستند که اصل موضوع های آنها في لبداهه راست است، بلکه هر حکمی از يک تئوری قياسی که بدون اثبات در آن تئوری پذيرفته شود، اصلی موضوعی از آن تئوری محسوب می شود.
بر اساس هندسه اقليدس كه آن را هندسه مسطحه ودو بعدى مى‏خوانند جهان، نامحدود و بى‏مرز است، اين ديدگاه از اصل پنجم برخاسته است كه بر اساس آن: دو خط موازى ومستقيم اگر تا بى‏نهايت هم امتداد يابند هيچ‏گاه همديگر را قطع نمى‏كنند و فاصله‏شان همواره ثابت است. اصل پنجم اقليدس اين است: «اگر خطى بر دو خط راست فرو افتد با آنها دو زاويه بسازد، چنان كه مجموعشان از دو قائمه كمتر باشد، وقتى كه آن دو خط به طور نامتناهى امتداد داده شوند، در طرفى كه زاويه‏هاى كوچكتر از دو قائمه قرار دارند به يكديگر مى‏رسند».
بسيارى از دانشمندان كوشيدند اصل پنجم اقليدس را چون چهار اصل ديگر اثبات كنند و موفق نشدند، از جمله مردانى كه در اثبات اين اصل تلاش كردند:
ابوالحسن ثابت‏بن قره حرانى (221 تا 288ه.ق) پزشك، رياضى‏دان، اختر شناس و مترجم نامدار بود، وى با روشى كه پس از او ابوعلى حسن، مكنى به ابن هيثم،معروف به بصرى (354تا 420ه.ق) پزشك، فيزيكدان، رياضى‏دان و بزرگترين محقق در شاخه‏ى نورشناسى فيزيك به كار گرفت و همچنين:حكيم ابوالفتح عمر خيام نيشابورى (439 تا 526ه.ق) حكيم، فيلسوف، شاعر، اخترشناس و رياضى‏دان(همه در اصل پنجم اقليدس ترديد داشتند)، هر كدام خواستند به نحوى آن را اثبات كنند ولى توفيق به دست نياوردند.
خواجه نصيرالدين حكيم والا مقام خطه‏ى طوس(597 تا 672ه.ق) منجم، رياضى‏دان، سياستمدار و نويسنده زبردست نيز در اثبات اصل پنجم به نتيجه‏اى نرسيد، وى شرحى به عربى بر اقليدس و رساله‏اى درباره‏ى اصل‏هاى اقليدسى نوشت و در بررسى اصل پنجم و براى اثبات آن به اهميت قضيه‏ى «مجموع زاويه‏هاى مثلث‏برابر دو قائمه است‏» توجه كرده و خواست از اين روى كرد نتيجه بگيرد.
جان واليس(1616 تا 1703م) به كار خواجه نصيرالدين و شيوه‏ى استدلال او دلبستگى پيدا كرده و در سال 1651م استدلال او را در كلاس درس دانشگاه اكسفورد به كار برد.
ولي آنگونه كه گويند: خود اقليدس از اين اصل و دست آوردهاى آن ناخشنود بود وچشم به پيدايش هندسه نا اقليدسى دوخت.
کار ديگر و جالبي كه توسط خيام انجام شد، نقد و بحثی بود که وی درباره مسائل هندسی که اقليدس مطرح و اصول هندسی که اقليدس آنها را تدوين کرده بود، انجام داد. وی به بحث در خصوص تاريخچه بحثهای هندسی در يونان پرداخت و نظرات جديدی در خوصوص برخی اصول، نظير اصل مهم هندسه اقليدسی يعنی اصل توازی مطرح کرد. خيام در اين دوره بحثی را آغاز کرد که بعدها باعث گسترش مفهوم عدد شد. در اين دوره اعدادی که شناخته شده بودند تنها بخشی از عددهای حقيقی را در بر می گرفتند و هنوز اعداد اصم شناخته شده نبودند. خيام با بحثی که بر سر تعريف نسبت – که در کتاب اصول اقليدس آمده است بيان می کند تعريف اسلامی نسبت عروف شده جايگزین ميکند و سپس با توجه به تعريف جديد مفهومی از نسبت قطر يک مربع به ضلع آن را ارائه می کند. امروزه اين عدد را می شناسيم و به عنوان عددی اصم از آن ياد می کنيم؛ اما در زمان خيام اين موجودات وجود نداشتند و خيام بر اين عقيده بود که بايد برای آنها رده جديدی از اعداد در نظر گرفته شود. تا تعريف نسبت بتواند به طور فراگير و کامل ادراک شود. اين بحثی بود که سرانجام شکافهای موجود در محور اعداد حقيقی را کاهش داد و باعث شد بحث اعداد حقيقی مطرح شود.

هندسه ي نا اقليدسي:
نيکلای ايوانويچ لباچفسکی،از جمله اولين کسانی بود که قواعد هندسه اقليدسی را که بيش از 2000 سال بر علوم مختلف رياضی و فيزيک حاکم بود درهم شکست. کسی باورش نمی شد هنگامی که اروپا مرکز علم بود شخصی در گوشه ای از روسيه بتواند پايه های هندسه اقليدسی را به لرزه در بياورد و پايه های علم در قرن نوزدهم را پی ريزی کند.

در ميان اصول هندسه اصلي وجود دارد كه به اين صورت بيان مي شود: از هر نقطه خارج يک خط نمی توان بيش از يک خط موازی- در همان صفحه ای که خط و نقطه در آن قرار دارند- به موازات آن خط رسم کرد.
 
در طول سالها اين اصل اقليدس مشکل بزرگی برای رياضی دانان بود.چرا که ظاهری شبيه به قضيه داشت تا اصل. آنرا با اين اصل اقليدس که می گويد بين هر دو نقطه می توان يک خط راست کشيد و يا اينکه همه زوايای قائمه با هم برابر هستند مقايسه کنيد.
حقيقت آن است که بسياری از رياضی دانان سعی کردند که اين اصل اقليدس را اثبات کنند اما متاسفانه هرگز اين امر ممکن نشد. حتی خيام در برخی مقالات خود سعی در اثبات اين اصل کرد اما او نيز همانند سايرين به نتيجه نرسيد.
لباچفسکی (1792 - 1856) نيز همانند بسياری از دانشمندان علوم رياضی سعي در اثبات اين اصل کرد و هنگامی که به نتيجه مطلوب نرسيد نزد خود به اين فکر فرو رفت که اين چه هندسه ای است که بر پايه چنين اصل بی اعتباری استوار شده است. اما لباچفسکی در کوشش بعدی خود سعی کرد تا رابطه ميان هندسه و دنيای واقعی را پيدا کند.
او معتقد بود اگر نتوانيم از ساير اصول هندسه اقليدسی اين اصل را ثابت کنيم باید به فکر مجموعه اصول ديگری برای هندسه باشيم. اصولی که در دنيای واقعی حضور دارند. او پس از بررسی های بسيار چنين بيان کرد:
“از هر نقطه خارج يک خط می توان لااقل دو خط در همان صفحه به موازات خط رسم کرد ”
هر چند پس از اين فرض بنظر می رسيد که وی در ادامه به تناقض های بسياری خواهد رسيد اما او توانست بر اساس همين فرض و مفروضات قبلی اقليدس به مجموعه جديد از اصول هندسی برسد که حاوی هيچگونه تناقضی نباشد. او پايه های هندسه ای را بنا نهاد که بعدها کمک بسيار زيادی به فيزيک و مکانيک غير نيوتنی نمود.
هندسه هذلولوى نا اقليدسى :

بوليايى (1775تا 1856م) و لباچفسكى(1793 تا 1856م) در اوايل سده نوزدهم هندسه‏ى نااقليدسى را كشف كردند، اما كشف آن به وسيله‏ى يك كشيش ««زوئيت‏» ايتاليايى تقريبا صد سال پيش تر صورت پذيرفته بود، همچنين اندكى بعد در آلمان:يوهان هاينريخ لامبرت(1718 تا 1777م) نيز به كشف هندسه‏ى نا اقليدسى بسيار نزديك شد، به بيان ديگر ،هندسه نا اقليدسى را نه يك تن بلكه تنى چند در نقاط مختلف جهان بى‏ارتباط به يكديگر كشف كردند، مثلا گاوس(1777تا 1855م) در آلمان، بوليايى درمجارستان(هنگرى) لباچفسكى در روسيه به اين كشف دست‏ يافتند، گاوس همان راه ساكرى و لامبرت كه با آثارشان آشنايى داشت را مى‏پيمود، و لباچفسكى نبوغ گاوس را صحه گذاشت و گفت: هيچ برهان قطعى درباره‏ى اصل پنجم وجود ندارد. وى در نظريه‏ى جديد خاطرنشان ساخت كه از هر نقطه بيش از يك خطا به موازات خط مفروضى مى‏توان رسم كرد، و مجموع زاويه‏هاى مثلث كمتر از دو قائمه است. كاربرد اين هندسه در سطوح منحنى چون سطح يك زين اسب است، و مى‏توان در آن عده‏ى فراوانى خطوط ژئودزى( خطوط مستقيم در سطح مستوى هندسه اقليدسى) رسم كرد كه هيچ يك از آنها هر چه به هر سو هم كشيده شوند يك خط ژئودزى معين را قطع نمى‏كنند.
بر اين اساس، در سطح يك زين مجموع سه زاويه مثلثى كه تشكيل مى‏شود همواره كوچكتر از دو زاويه قائمه است، و اختلاف بستگى به اندازه مثلث دارد. سطوحى كه داراى خواص يك سطح زينى (هندسه هذلولوى) هستند انحناء و سطوح منفى نام دارند.
هندسه نا اقليدسى بيضوى :
برنهارديمان (1826 تا 1866م) شاگرد گاوس در يك سخنرانى گفت: فضا لازم نيست نامتناهى باشد هر چند بى مرز تصور شود، يعنى مى‏توان گفت: دو خط با هم موازى نيستند و مجموع زاويه‏هاى يك مثلث‏بزرگتر از دو قائمه است و فضا از سه جهت (طول، عرض، ژرفا) بسط يافته است، و اين حالت مخالف با سطح زين را با هندسه بر سطح يك كره نشان مى‏دهند، در اين حالت كروى خطوط ژئودزى همان قوسهاى دايره عظيمه هستند و هر دو دايره عظيمه غير مشخص همواره يكديگر را در دو نقطه قطع مى‏كنند و خطوط موازى به هيچ وجه وجود ندارند.
در اين هندسه مجموعه‏ى سه زاويه‏ى مثلث همواره بزرگتر از دو قائمه است .سطوح اين هندسه با انحناى مثبت‏شناخته شده‏اند.
روش و طرز كار رياضى براى توصيف فضاهاى سه بعدى منحنى و نيز فضاهاى منحنى با ابعاد بيشتر توسط ريمان تكميل شد و براى استفاده اينشتاين وقتى كه فكر ملا اتصالى ( زمان و بعد چهارم) را تصور كرد آماده بود.

كيهان شناسى اينشتين :
آلبرات اينشتين (1879تا 1955م) كيهان شناسى خود را بر پايه هندسه غير اقليدسى بنا نهاد كه در آن حجم جهان، محدود تلقى مى‏شود، در هندسه او (بيضوى) سه زاويه مثلث‏بيش از 180 درجه است، و چنان چه خط مستقيمى تا بى‏نهايت ادامه يابد نهايتا به نقطه آغاز برمى‏گردد، يعنى خط مستقيم با انحناء مشخص انحناء مى‏يابد، و اين شعاع نشانگر اندازه‏ى جهان است، اين نوع جهان فاقد كرانه و فضاى خالى خواهد بود، و كهكشانها و ستارگان با توزيع همگن، كل آن را خواهند پوشاند و تعداد محدودى ستاره و كهكشان در حجم محدود آن وجود خواهند داشت.
طرفداران اين نظريه معتقدند با اين روش (هندسه بيضوى) امكان دارد به تبيين جهان پرداخت، در اين مدل، جهان ايستا و بدون انبساط است، اينشتين به اين نكته پى برد كه جهان نه همانند مدل «نيوتون‏» نامحدود است و نه مى‏توان محدود و احاطه شده به يك جهان تهى باشد، بلكه فضا با انحناى مثبت‏بيانگر محدوديت جهان است.
در معادلات اينشتين شعاع جهان حدود 20 ميليارد ( 1010×2) پارسك به دست مى‏آيد، يعنى تقريبا برابر 20/65 ميليارد سال نورى.
ليكن اين نظريه با كشف نسبيت ، با اشكال‏هاى پيچيده و بغرنجى از جانب خود اينشتين روبه رو گشت .
مدل هندسه اقليدسى از سوى اصل پنجم، دو بعدى بودن و... مخدوش شمرده شده وكوشش‏هاى دانشمندان از خود اقليدس گرفته تا سايران در استدلالى كردن آن به نتيجه‏اى نرسيده است.

هندسه نااقليدسى و نسبيت عام اينشتين:
در قرن نوزدهم دو رياضيدان بزرگ به نام «لباچفسكى» و «ريمان» دو نظام هندسى را صورت بندى كردند. كه هندسه را از سيطره اقليدس خارج مى كرد. صورت بندى «اقليدس» از هندسه تا قرن نوزدهم بسيار پررونق بود و پنداشته مى شد كه نظام اقليدس يگانه نظامى است كه امكان پذير است. اين نظام بى چون و چرا توصيفى درست از جهان انگاشته مى شد. هندسه اقليدسى مدلى براى ساختار نظريه هاى علمى بود و نيوتن و ديگر دانشمندان از آن پيروى مى كردند.
 هندسه اقليدسى فضايى را مفروض مى گيرد كه هيچ گونه خميدگى و انحنا ندارد. اما نظام هندسى لباچفسكى و ريمانى اين خميدگى را مفروض مى گيرند. (مانند سطح يك كره) همچنين در هندسه هاى نااقليدسى جمع زواياى مثلث برابر با ۱۸۰ درجه نيست. (در هندسه اقليدسى جمع زواياى مثلث برابر با ۱۸۰ درجه است.) ظهور اين هندسه هاى عجيب و غريب براى رياضيدانان جالب توجه بود اما اهميت آنها وقتى روشن شد كه نسبيت عام اينشتين توسط بيشتر فيزيكدانان به عنوان جايگزينى براى نظريه نيوتن از مكان، زمان و گرانش پذيرفته شد. چون صورت بندى نسبيت عام اينشتين مبتنى بر هندسه((ريماني)) است. در اين نظريه هندسه زمان و مكان به جاى آن كه صاف باشد منحنى است. نظريه نسبيت خاص اينشتين تمايز آشكارى ميان رياضيات محض و رياضيات كاربردى است. هندسه محض مطالعه سيستم هاى رياضى مختلف است كه به وسيله نظام هاى اصول موضوعه متفاوتى توصيف شده اند. اما هندسه محض انتزاعى است و هيچ ربطى با جهان مادى ندارد يعنى فقط به روابط مفاهيم رياضى با همديگر، بدون ارجاع به تجربه مى پردازد. هندسه كاربردى، كاربرد رياضيات در واقعيت است. هندسه كاربردى به وسيله تجربه فراگرفته مى شود و مفاهيم انتزاعى برحسب عناصرى تفسير مى شوند كه بازتاب جهان تجربه اند. نظريه نسبيت، تفسيرى منسجم از مفهوم حركت، زمان و مكان به ما مى دهد. اينشتين براى تبيين حركت نور از هندسه نااقليدسى استفاده كرد. بدين منظور هندسه((ريماني)) را برگزيد.
هندسه اقليدسى براى دستگاهى مشتمل بر خط هاى راست در يك صفحه طرح ريزى شده است اما در عالم واقع يك چنين خط هاى راستى وجود ندارد. اينشتين معتقد بود امور واقع هندسه ريمانى را اقتضا كرده اند. نور بر اثر ميدان هاى گرانشى خميده شده و به صورت منحنى در مى آيد يعنى سير نورمستقيم نيست بلكه به صورت منحنى ها و دايره هاى عظيمى است كه سطح كرات آنها را پديد آورده اند. نور به سبب ميدان هاى گرانشى كه بر اثر اجرام آسمانى پديد مى آيدخط سيرى منحنى دارد. براساس نسبيت عام نور در راستاى كوتاه ترين خطوط بين نقاط حركت مى كند اما گاهى اين خطوط منحنى هستند چون حضور ماده موجب انحنادر مكان - زمان مى شود.
در نظريه نسبيت عام گرانش يك نيرو نيست بلكه نامى است كه ما به اثر انحناى زمان ـ مكان بر حركت اشيا مي دهيم. آزمون هاى عملى ثابت كردند كه شالوده عالم نااقليدسى است و شايد نظريه نسبيت عام بهترين راهنمايى باشد كه ما با آن مى توانيم اشيا را مشاهده كنيم. اما مدافعين هندسه اقليدسى معتقد بودند كه به وسيله آزمايش نمى توان تصميم گرفت كه ساختار هندسى جهان اقليدسى است يا نااقليدسى. چون مى توان نيروهايى به سيستم مبتنى بر هندسه اقليدسى اضافه كرد به طورى كه شبيه اثرات ساختار نااقليدسى باشد. نيروهايى كه اندازه گيرى هاى ما از طول و زمان را چنان تغيير دهندكه پديده هايى سازگار با زمان ـ مكان خميده به وجود آيد. اين نظريه به((قراردادگرايى)) مشهور است كه نخستين بار از طرف رياضيدان و فيزيكدان فرانسوى((هنرى پوانكاره)) ابراز شد. اما نظريه هايى كه بدين طريق به دست مى آوريم ممكن است كاملاً جعلى و موقتى باشند. اما آيا دلايل كافى براى رد آنها وجود دارد؟
=================================
منابع:
http://daneshnameh.roshd.ir
http://www.hupaa.com
http://www.yazdedu.ir
http://www.iptra.ir
http://www.hosc.blogfa.com
http://www.jamejamshid.com
http://www.al-shia.com
http://www.kayhannews.ir
http://www.riazi.blogfa.com
http://www.kashef.ropage.com
http://www.waitaminute.blogfa.com

تنظيم: سعيده كريم نژاد

چند نكته ي ساده وخواندني

علم
دانشمندان عالم از آغاز بشر تا به امروز كاري كه كرده اند اين است كه يك مسئله ي غامض و مرموز را با يك توضيح غامض و مرموز ديگر پاسخ داده اند و هنوز نمي دانند كه نور چيست و صوت و امواج بي سيم چه مي با شندو غيره...
جمعي عقيده دارند كه كار دانشمندان قابل ملاحظه نبوده و برخي عقيده دارند كه اين كارها بسيا اهميت دارد.
ولي آنچه محقق مي باشد اين است كه با هر توضيح و يا كشف جديد علمي‘سطح ناداني بشر يك درجه بالا مي رود. روزي كه بشر كاملا به ناداني خود پي ببرد موفقيت عظيمي را دريافته است‘زيرا علم در اين دنيا جز پي بردن به ناداني ها چيز ديگر نيست.

نظريه بزرگترين دانشمندان
اينيشتين بزرگترين دانشمند رياضي و فيزيك كه صاحب نظريه معروف نسبيت است‘و بزرگترين دانشمند ذره شناس((ادنگتون))كه عمر خود را وقف ذره شناسي نموده و اولي جهان بي پايان را از مد نظر گذرانده و ديگري جهان ذرات را كه خود دنياي بي پايان ديگري است مورد بررسي قرار داده چنين مي گويند:
((در جهان چيزي هست كه نمي دانيم چيست و كاري مي كند كه نمي دانيم چه كاري است.))

همه چيز گرد است
تمام ستاره هايي كه ما در آسمان مشاهده مي كنيم مدور هستند.وقتي علت آن را مي پرسيم مي گويند: كه ستاره ها از هر طرف مورد فشار چيزي هستند كه البته هوا نيست و فضاي خالي هم نمي باشد.زيرا همه خوب مي دانيم كه فضاي خالي همه چيز را مي مكد و به جاي اينكه باعث مدور شدن ستاره ها بشود آن ها را متلاشي مي كند.
اين چيز را كه باعث مدور شدن ستاره ها مي شود و نمي دانيم چيست را موقتا به نام فضا و اثير ناميده اند.ترديدي نيست كه نيروي ((فضا))خيلي زياد است و هرگز هوا و بخار داراي اين نيرو نمي باشند كه در موقع سرد شدن ستاره ها آنها را مدور كند و هنوز ستاره اي پيدا نشده است كه درموقع سرد شدن چها گوش يا مستطيل باشد.
آيا چون چشم ما گرد است همه چيز را مدور مي بينيم؟
و آيا آنچه باعث گرد شدن ستاره ها مي شود فشار خارجي نبوده بلكه فشار داخلي ستاره است كه اطراف ستاره را به طرف مركز كشيده و بالنتيجه ستاره را مدور مي كند؟!!
دانشمندان مي گويند فضا داراي فشار است در اين صورت براي چه زمان داراي فشار نباشد‘زيرا ما همان طور كه نمي دانيم زمان چيست‘نمي دانيم فضا چيست.

دانشمندان
دانشمندان سال 1940 مي گفتند:((آيا در خارج اين جهان يك عرصه ي الكتريكي و مغنا طيسي هست كه در اين جهان مؤثر باشد و كارهاي اين جهان را اداره كند؟))
آنها غافل از اين بودند كه سؤال آنها با سؤال اولين انساني كه روي زمين آمد هيچ فرقي ندارد زيرا او هم از خود پرسيد كه آيا در خارج از اين جهان خدايي هست كه در اين جهان مؤثرتر باشد و كارهاي اين جهان را اداره كند.
الكتريسيته ـ مغناطيس ـ ماده ـ روح ـ جهان ـ زمان ـ مكان ـ ازلي ـ ابدي ـ جوهرـ هستي ـ طبيعت ـ موج بي سيم ـ اهتزازات ـ و صدها اسم ديگر‘اينها همه اسامي خداوند هستند.
آري خداوند هست ولي نه در خارج از اين جهان.
 بلكه خدا همين جهان است كه همواره وجود دارد و خواهد داشت.

وزن اجسام
آيا سنگ مرمري كه روي ميز من است و نيم كيلو وزن دارد در دوره ي تمدن يونان باستان نيز نيم كيلو وزن داشته است؟وآيا به وزن آن افزوده يا از وزن آن كاسته شده است؟
آيا نيروي ماهيچه هاي بدن ما بر اثر تغيير احتمالي نيروي جاذبه زمين كم شده است يا زياد وآيا مي توانيم اين موضوع را دريابيم يا نه؟
دشواري در اين است كه بين ما و يونان باستان بيش از بيست و پنج سده فاصله نيست و بيست و پنج سده در عمر كره خاك حتي ثانيه هم محسوب نمي شود‘و كمتر از آن است كه تغييراتي در نيروي زمين يعني در نيروي ربايش او حاصل شده باشد.
========================================
منبع و ماخذ:انديشه هاي يك مغز بزرگ ـ خدا و هستي ـ افكار كوچك و دنياي بزرگ. به قلم: موريس مترلينگ
ترجمه:ذبيح الله منصوري
========================================
فرستنده: سعيده كريم نژاد

نكات قابل دقت

مغز ما
اگر ما صد مرتبه باهوش تر و چيز فهم تر از اين بوديم؛دنيايي كه به نظر ما مي رسد چندان مشابهتي با دنياي كنوني نداشت و اگر هزار مرتبه از اين چيز فهم تر بوديم تفاوت دنيايي كه به نظرمان مي رسيد به اين دنيا زيادتر ميشد؛زيرا جز خود ما و جز آنچه در خود مي بينيم و از خود مي فهميم چيز ديگري نيست.

نكته ي قابل دقت
نمي دانم توجه كرده ايد يا نه؟كه از وقتي كه انسان به وجود آمد؛ديگر طبيعت چيز تازهاي به وجود نياورده و اختراع جديدي نكرده است.ما همه آغاز زندگي زمين را مي دانيم و مطلعيم كه طبيعت در عرصه ي زندگيٍِ‏‎ ماهي ها و سوسمارهاي بزرگ و گياهان و چهارپايان و حشرات و موجودات مهيب و عجيبي خلق كرد كه اعضاي بدن آنها مخلوط بود يعني اعضاي بدن پستانداران در سوسمارها و اعضاي بدن پرندگان و ماهي ها در پستاندارها يافت مي شد.
خلقت هاي موجودات در كره ي زمين به قدري عجيب و غير منتظره و مهيب بود كه گويي از مغز با هيجاني اين اختراعات به وجود آمده استو صاحب اختراع هر روز تغيير فكر ميداده است.
ولي از وقتي كه انسان در كره ي خاك به وجود آمده ديگر اثري از اين اختراعات غير منتظره و وحشت آور ديده نمي شود.
آيا علت اين وقفه اين است كه فكر طبيعت دچار فتور شده است و ديگر قادر به اختراع نيست؟
پاسخ اين پرسش منفي است زيرا اين محال است كه فكر دنيا دچار سستي و نا تواني گردد.ولي مثل اين است كه بين انسان و طبيعت موافقتي به عمل آمده و يا يك دستورالعمل پنهاني وجود داشته كه طبيعت وظيفه ي اختراع كردن را بيشتر واگذار نموده و خود دست از كار كشيده و از پشت ماشين اختراع برخاسته است.
اين است كه بشر با سرعت و مهارت غريبي تمام ابزار و ادوات كار را دريافت نوده و در عرصه ي جمادات و جانوران و گياهان مشغول اختراع است و از هر چيزي براي مقاصد و زندگي خود استفاده مي نمايد.
اين همه گل هاي ريبا در نتيجه ي مساعي انسان يعني پرورش و پيوند گل و تناسب اين گياهان و آب و هوا به وجود آمده است.
انگار در هيچ يك از ادوار زندگي كره ي خاكي آلبالوها و هلوهايي به اين زيبايي و لذت نداشته است.
يك نفر اگر از پانصد سال قبل بيايد بعضي از جانوران ما را هيچ نخواهد شناخت.زيرا اينها جانوراني هستند كه بر اثر پرورش انسان و زندگي در محيط جديد به وجود آمده است.
از اختراعات و ابداعات انسان مي گذريم كه شمارهي آن پايان ندارد....
آري از اين پس ديگر طبيعت اختراع ننموده بلكه انسان اختراع ميكند.
ولي ميتوان اضافه كرد كه اگر طبيعت اختراع نمي كند به اين دليل است كه همه چيز را از روز اول و براي هميشه اختراع كرده است.

مواد منفجره
نيروي جاذبه از عجيب ترين و مهيب ترين و سهمگين ترين نيروهاي دنياست و شايد تا پايان عالم هم كسي به ماهيت آن پي نبرد.
اينك قدم را پايين تر نهاده و مي خواهيم بدانيم نيروي مواد منفجره كه در جنگها كاربرد دارد از چيست؟
اين نيرو از كدامين اعماق بي پايان آسمان سر به در آورده است كه به اين صورت جلوه گري مي نمايد؟
آيا بايد نيروي مواد منفجره را به كداميك از دشت هاي گيتي منسوب نمود و به كداميك از اسرار علم وابسته كنيم؟
مواد منفجره ي كنوني از قبيل ديناميت‘ملي نيت‘روبروريت‘توليت‘ليداريت‘باليس تيت‘پانكلاس تيت و...عفزيت هاي مهيب و سهم گيني هستند كه در قبال باروت سياه تفنگ پدران ما كه آنهمه باعث وحشت آنان بود هيچ است و حتي نيروي صاعقه كه يك خانه ي رعيتي را منهدم و يا يك درخت گردو را سرنگون نمايد و سابقِا  آن را بزرگترين مظهر خشم آسمان ميدانستند هيچ جلوه ندارد.
نه دانشمندان شيميايي كه مواد منفجره را مي سازند و حسب الظاهر آنها  را بي آزار نموده و به يك تعبير ديگر مي خوابانند و نه بمب اندازان و غيره كه خواب مواد منفجره را تبديل به اين بيداري سهمگين مي كنند‘از ماهيت اين نيرو اطلاع ندارند و نميدانند كه اين چه قانون ازلي و ابدي است كه مواد منفجره در يك لحظه از آن اطاعت كرده و اين چنين به اطراف پراكنده مي شوند.
اي ساخته هاي بشري و اي موجودات شيميايي‘آيا شما زندانيان هميشگي دنيا بوده ايد كه در يك لحظه آزاد گرديديد و اينك از شدت وجد سر از پا نشناخته و شادي كنان از زندان دور مي شويد؟
يا قضيه عكس اين است و نظر به اينكه در اين لحظه شما را به زندان مي برند و زنداني مي شويد اظهار خشم مي نماييد؟
آيا اين جوش و خروش شما را بايد ناشي از شعف و مسرت دانست يا كينه و خشم؟
و آيا ميليون ها يا ميلياردها سال است كه شما در خواب بوده‘اينك ناگهان بيدار شده ايد و يا ميليون ها سال است كه مرده و اينك وارد عرصه ي زندگاني مي گرديد؟
آيا جوش و خروش شما ناشي از اين است كه يكي از اسرار بزرگ گيتي از خموشي و شكيبايي به تنگ آمده است و مي خواهد براي فرار از چنگ قيود هميشگي دنيا راهي پيدا كرده و خود را آشكار نمايد؟
و يا شما يك قسمت از همان نيروي خارق العاده هستيد كه اين ستارگان را در آسمان به حركت در آورده است و ما موقتا اين قسمت كوچك از آن نيروي بزرگ را براي مصارف شخصي از عالم به وام گرفته ايم.
آيا شما روح هستيد يا جسم؟و يا حالت سومي بين روح و جسم كه ما تاكنون نشناخته ايم؟
شما نيروي تخريب خود را از كجا آورده ايد؟نكند كه نمونه و نماينده ي بر جسته ي  تبديل جسم به به روح باشيد‘و آيا روح ما هم هنگام خروج از بدن همين نيرو را داراست يا نه و بالاخره نيروي اتكاي شما براي جست و خيز بزرگ به كجاست؟
دانشمندان شيمي در قبال اين پرسشها اينگونه پاسخ مي دهند:
«نيروي مواد منفجره ي ناشي از اين است كه مواد موصوف دفعتا در يك فضاي كم مبدل به بخار مي شوند و چون فشار اين بخار چند هزار برابر بيش از فشار هواست به اطراف پراكنده مي شوند.»
ولي ديگر به ما نمي گويند كه براي چه اين جسم بايد دفعتا مبدل به بخار شود ؟چرا  بايد با چنين سرعتي كه باعث تخريب و انهدام است به اطراف پراكنده گردند.
=============================================
 نويسنده ي مطلب: سعيده كريم نژاد  
منبع: انديشه هاي يك مغز بزرگ(خدا و هستي)افكار كوچك و دنياي بزرگ‘ نوشته ي: موريس مترلينگ    

مولوی شاعر- روانشناس

غافلگیرانه است:
مولوی شاعر- روانشناس:
بخشی از تعلیمات روانشناسانه مولوی را مورد بررسی قرار می دهیم.
 آیا مایلید بدانید تعلیم و تربیت روانی و حتی ذهنی افراد از کدام نقطه ،کدام بزنگاه آغاز می شود؟ اگر در حال آموزش دادن به کسی هستید می دانید کدام موقعیت روانی او برای شروع آموزش بهترین وقت است؟آیا می دانید تمام افراد بشریک نقطه شروع مشترک برای تعلیم پذیری دارند؟ آن نقطه مشترک غفلت است؛ نکته اول غفلت است.
دقت کنید خلاصه حکایت اول: پادشاهی عاشق کنیزی می شود،از ذوق عشق به حال و حرکت در می آید. به راه می افتد تا تکامل خود را در جریانی جذاب و هموار،به طور طبیعی طی کند. تا اینجا همه چیز خوب است. اما یکباره مانعی ظاهر می شود و مسیر هموار را سد می کند؛کنیزک بیمار می شود.بیماری کنیزک پادشاه را غافلگیر می کند. عدم تناسب ها آغاز می شود. پادشاه بدون آمادگی در وضعیت غیر قابل پیش بینی قرار می گیرد. شرایط بیرونی وضعیت را تشدید می کند،چگونه؟خب،هیچ طبیبی درمان بیماری کنیزک را نمی داند،موقعیت روانی پادشاه را مرور می کنیم. از طرفی حس حرکت با تمام قوای درونی،مشتاق و مجذوب و از سوی دیگر مانع و راه بسته،حس حرکت او را تبدیل به نیاز به حرکت کرد. او هنوز خود را درک نمی کند.هنوز متوجه یا خودآگاه به موقعیت تضاد آمیزخود نیست.کدام تضاد؟ از طرفی فشار واقعیت بیرونی و از طرفی فشار کیفیت درونی. واقعیت بیرونی تمام ماجراهاست که در مرکز آن معشوق بیمار قرار دارد و کیفیت درونی عشق است و عدم آگاهی برخورد با وقایع بیرونی. دقت کنید: غفلت موجب عدم آگاهی ماست.عدم آگاهی موجب احساس تضاد است.احساس تضاد موجب مقاومت است،یعنی دو فشار در برابر هم قرار می گیرند. مقاومت موجب تآخیر است .تاخیر موجب بحران می شود و بحران موجب حضور می شود. حضور موجب هماهنگی است هماهنگی همان آمادگی است. دقت کنید دوباره بخوانید ،سرنخ همین جاست.مدار زندگی چیزی مطلوب و مطبوع را نشانمان می دهد،مثل کنیزک. ما آن را برمی گزینیم،مثلا عاشق می شویم. آنقدر یافته خود را با خودمان یکی و متناسب میابیم که از وابسته بودن مطلوبمان با سایر واقعیات غافل،غافل می مانیم.ناگهان نقصی در موقعیت پدید می آید،مثلا کنیزک بیمار می شود و ما غافلگیر می شویم. مولوی نقص موقعیت را در حکایت کنیزک و پادشاه این گونه بیان کرده است:

آن یکی خر داشت پالانش نبود                      یافت پالان،گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب می نامد بدست                     آب را چون یافت خود کوزه شکست

کسی کوزه ای داشت ولی آب نداشته است. آب را می یابد کوزه اش را از دست می دهد.پادشاهی عاشق می شود و به محض شکل گیری ظرفیتی عاشقانه،معشوق خود را از دست می دهد.خلاصه یا ظرف در دسترس نیست یا مظروف. این نقص موقعیت در زندگی همه ما،صرف نظر از تمام تاثیراتی که بر نمی شماریم،یک تاثیر بسیار بسیار برجسته دارد و آن غافلگیرانه بودن آن است. غافلگیری،رفع غفلت است.آستانه هوشیاری است. آیا از این آستانه عبور می کنیم یا نه،بحث دیگری است،ولی درک غفلت و غافلگیری و فایده این دو در روند زندگی روانی هر فرد عامل بسیار مهمی برای ادامه فعالیت روحی ماست. غافلگیری پس از رخ دادن،شرایط روانی خاصی را موجب می شود که اگر آن را نشناسیم بازگشت به حال تعادل میسر نمی شود. اولین وضعیت پیش آمده پس از غافلگیری، احساس مقاومت در برابر مورد ناخواسته است.
 
راه گنج:

مولوی شاعر روانشناس 2:
چنان که می دانید مثنوی معنوی اثر مولوی یکی از برجسته ترین آثار در زمینه ادبیات تعلیمی است. این اثر چگونه تاثیر می دهد؟هوشیاری، از غفلت آغاز می شود. غفلت باعث بوجود آمدن عدم تناسب و هماهنگی در تمامی امور محسوس و نا محسوس زندگی ماست. ما در مرحله غفلت خود به طور ناآگاهانه باعث شکل گرفتن مشکلاتمان می شویم، اعم از مشکلات فردی و جمعی کاملا تحت تاثیر خود و سایرین.
انیشتین می گوید:"در همان سطح فکری که مشکلاتمان را بوجود می آوریم، نمی توانیم مشکلات را حل کنیم".برای حل مشکلات باید سطح فکر خود را ارتقا دهیم. برای ارتقای سطح فکر باید در معرض آموزش و تعلیم تازه قرار بگیریم.به ابیاتی از داستان کنیزک و پادشاه توجه کنید.

هر چه کردند از علاج و از دوا                  گشت رنج افسون و حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد           چشم شه از اشک خون  چون جوی شد
از قضا سر کنگبین صفرا فزود                 روغن بادام خشکی می افزود
شه چون عجز آن حکیمان را بدید          پا برهنه جانب مسجد دوید
چون به خویش آمد زغرقاب فنا...
پس از آنکه کنیز بیمار می شود پادشاه با تکیه به راه حل هایی موجود و شناخته شده مثل مراجعه به طبیبان، وعده پاداش در و مرجان و غیره می خواهد معشوق خود را درمان کند ولی میسر نیست.این یعنی امکاناتی که هنگام برخورد اولیه ما با مشکلات به چشم ما می آید اغلب در سطح فکری قرار دارند که جوابگوی مسله ما نیستند، کاربرد متناسب ندارد ولی ما این را نمی دانیم، درک نمی کنیم و این ضعف، موجب مقاومت و ماندن در وضعیت بحرانی است.موجب تاخیر ماست ! مقاومت در شرایط بحرانی به خودی خود موجب عدم تعادل است.
چرا عدم تعادل؟چون در چنین وضعی هنوز خود را با ثقل طبیعی خود احساس نمی کنیم ،بلکه مسئله را از خودمان بزرگتر و مسلط میابیم.ثقل ادراک ما در بیرون از ما و در یک موضوع که همان مشکلمان باشد متمرکز می شود و توازن ما  توازن روانی ما از تعادل خارج می گردد.
این وضع آنقدر دوام می یابد تا بفهمیم که راه حل های شناخته شده قبلی منجر به توفیق نمی شود، نمی شود و نمی شود تا به خود بیاییم.
یک بار دیگر دوره می کنیم: یک تضاد ما را غافلگیر می کند، مشکل را احساس می کنیم و به دنبال راه حل در ذهنیت پیشین خود مقاومت می کنیم این مرحله از هوش رفتن است. آنقدر در مقاومت خود ضربه می خوریم تا دوباره به هوش بیاییم و این به هوش آمدن ،به خود آمدن ،همان حرکات چنین آگاهی است که به شکل احساس تازه ای از خود متولد می شود. از ایجا به بعد خود را احساس می کنیم.ما آدم ها به وسیله دو عامل بسیار آشنا و جاری خود را احساس می کنیم 1) محبت 2)مشکلات 0 هر دو اینها باعث می شود ما خود را احساس کنیم، یکی عشق و دیگری مشکلات عشق، یکی مثبت، و دیگری منفی، پس تعادل و حرکت ، حرکت سالم!
آیا می دانید چگونه به وسیله محبت خود را احساس می کنیم؟اصلا همه ما معتقدیم محبت خوب است،چرا؟
آنقدرها هم که فکر می کنید جواب این سوال بدیهی و آشکار نیست دقت کنید! می دانید که اولین احساس هویت ما کاملا بستگی به حس لامسه ما دارد؟ فکر می کنید چرا نوازش شدن و نوازش کردن مطلوب است؟ وقتی نوزاد در آغوش والدین خود نوازش می شود بدست خود ،تن خود و خود را احساس می کند و به طور همزمان،نوازشگر نیز دیگری را احساس می کند،مدار رابطه،کامل است.در شرایط فقدان محبت،مشکلات ،ما را به خود می آورد.دقیقا با همان مکانیزم محبت. هنگام درک بحران و حرکت به سوی راه حل،درک خود باز هم از جسمانیت آغاز می شود،ولی این بار با احساس خستگی,سنگینی و رخوت،موقعیت خود را در می یابیم. در هر دو موقعیت محبت و مشکلات, خود انسان در عمل و واقعیت شکل می گیرد و فعال می شود. این خود باور،با خود ذهنی متفاوت است , خود ذهنی ما در شرایط منفی و مثبت از فعالیت,خلاقیت و حرکت باز می ایستد. خود ذهنی در شرایط منفی قهر و ترسیده عقب می نشیند و در شرایط مثبت,تنبل و سنگین,خود را می خواباند. در حال حاضر خود ذهنی و خود طبیعی و عینی ما هر دو وجود دارد. شاعر روانشناس این دو خود را به زیبایی شناسایی می کند و خود ذهنی را دستگیر و تسلیم می کند،تسلیم خود.

راه گنج:
مولوی شاعر روانشناس ۳ :


دالان پنهان
چون به خویش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشا در مدح وثنا
کای کمینه بخششت ملک جهان
من چه گویم چون تو می دانی نهان...
به طور معمول وقتی افراد به مشکل یا مساله ای برخورد می کنند که انتظار آن را نداشته اند،غافلگیر می شوند،هر کس به نسبتی در این مرحله باقی می ماند و مقاومت می کند.تاخیر ناشی از مقاومت فرد را با دقیقه بحرانی مشکل مواجه می سازد. این مواجهه موجب حرکت و تبدیل است ،تبدیل ذهنیت به واقعیت،به عبارت دیگر،بحران،افراد را از خود نیمه خواب ذهنی بیدار می کند و به خود هوشیارتری می آورد، در این مرحله اصطلاحا آدم به خودش می آید.هنگام درگیری با موقعیت های تازه ،وقتی ذهنیت سابق فاقد کارایی تشخیص داده می شوند،نیاز تازه ای احساس می شود که خود این نیاز و ادراک آن ,راهی است،بلکه تنها راه است برای پیمودن و به آستانه بعدی رسیدن.آن نیاز کدام است؟نیاز نزدیک شدن به قدرتی پنهان،نهان، توانا و خالی از اشتباه،نیاز نزدیک شدن به عالم غیب را به سادگی تعریف کنیم،علامه طباطبایی می فرماید: (علل و شرایطی که در پس پرده جهل انسان پنهان است و برای انسان پوشیده است،غیب نامیده می شود.) یعنی هر آنچه در دسترس و دیدرس ما نیست ولی در کار موثر است ، تحت عنوان امور غیبی قرار می گیرد. دقت کنید: درست در همین مرحله که انسان نیازمند ارتباط گرفتن با عوامل غیبی می شود واقع بینی او در حال تکامل است. هنگام قرار گرفتن در موقعیت های تازه چه منفی و چه مثبت، ما ملزم به نوسازی و تقویت دستگاه واقع بینی خود هستیم.واقع بینی ما آدمها تاریخ مصرف دارد.معلومات ما موارد مصرف خود را سپری می کند و نوبت مجهولات می رسد. در شرایط تازه و روز به روز باید معلومات تازه به کمک ادراک ما بیاید. در شرایط تازه باید بخشی از مجهولات کهنه ما مستهلک شود،تبدیل شود و نگاه و بینش و طرز تلقی تازه را شکل می دهد.اینها مجموعا یعنی خود آگاهی خود را تقویت کردن,عقل جزئی خود را گسترده ترین،به کل نزدیکتر شدن!ما به طور دائم درک بصری خود را از ظاهر خود ,تقویت و حساس می کنیم.چگونه؟به وسیله آیینه,هرروز،بارها در یک روز,برای پیدایش,برای آرایش.ما علاوه بر آیینه به حس دیگری مجهز هستیم که آن عبارت است از:احساس بدن یا خودآگاهی به بدن خود.یعنی توانایی آگاهی و مراقبت از وضعیت ظاهری خود بدون استفاده از آیینه و فقط به وسیله در کمان از خودمان.این احساس,این آگاهی و مراقبت باید به سطح معنوی زندگی نیز سرایت کند,این نیاز,نیاز نزدیک شدن به عوامل نهانی و پنهانی،راهی یا دالانی پنهان به سوی واقع بینی معنوی.راهی است به سوی تقویت خود آگاهی باطنی,معمولا از سطح ظاهر آغاز می شود و به باطن حرکت می کند.باید راه بیفتید و دالان پنهان آگاهی را سیر کنید.این راهی است که نمی شناسیدش و از آن بیم دارید ولی مثل خود آگاهی ظاهری,مجهز هستید،شما مجهز به خود طبیعی هستید.خود طبیعی ترس را انگیزه حرکت و عمل قرار می دهد,ولی خود ذهنی ترس را انگیزه ترک عمل قرار می دهد.مثال:یکی از ماهرترین و حرفه ای ترین چتربازهایی که در حال حاضر فعال است انگیزه اقدامش به چتربازی ترسش از ارتفاع بوده است,این فرد کاملا مجهز به خود طبیعی خود است وذهنیت خود را دستگیر و تسلیم کرده است.
 خلاصه:
1)تضاد یعنی شرایط مطلوب همراه موانع نامطلوب
2)احساس غافلگیری از تضاد و مقاومت در برابر آن به وسیله ذهنیات سابق
 3)پس از تاخیر ناشی از مقاومت و ضربه خوردن,به خود آمدن.
4)دنبال راهی تازه و امن گشتن و نهانی ها را طلب کردن,یعنی نادانستها را نزد خود کشیدن و خود به سمت آنها حرکت کردن ,یعنی هم نیرو وارد کردن و هم پذیرفتن نیروهای بیرونی.
این حرکات و این جوش و تپش ها ،همگی ، همان جریان بلوغ روانی ما است. هنگامي كه مايليد فال قهوه بگيريد، يا به حافظ تفألي بزنيد، يا استخاره كنيد، يا مشاوره كنيد، يا دعا و نذر و نياز به درگاه تواناي نهاني ببريد، در تمام اين قبيل حالات، نيازمند گسترش واقع بيني و معلوم كردن بخشي ديگر از مجهولات خود هستيد، مجهولات شق بزرگي از واقعيات هستند كه نمي گذارند نسبت به آنها بي تفاوت باشيد، بايد كشفشان كنيد. دالان نهان، پر از آينه است، روشن است چون پر از آگاهي است. به نهانخانه تازه اي دعوت شده ايد. به گوش رسيدن اين دعوت به زبان روانشناسي مي شود؛ انطباق خودآگاه و ناخودآگاه بر هم. اظهار نيازهاي دروني يكي از راه هاي اين انطباق است..

=====================================================

منبع:همشهری

مکانيک و کوششهايي که براي بنيانگذاري علم فيزيک بر آن به عمل آمده است(مقاله آلبرت اینشتین)

(نقل از مجله ي انسيتيتوي فرانکلين ، جلد 221 ، شماره ي مورخ 3 مارس 1936 )
يکي از خصوصيات عمده ي تجربيات حسي، و به طور کلي همگي تجربيات ما، ترتيب زماني آنها است. چنين ترتيبي سر چشمه ي تصور عقلي زمان ذهني است که ملاک تنظيم آزمايشهاي ما مي باشد. زمان ذهني خود بطوريکه بعدا خواهيم ديد از طريق تصور شيء مادي و فضا منجر به مفهوم زمان عيني خواهد گرديد. مقدم بر مفهوم زمان عيني تصور فضا قرار دارد که خود مسبوق به تصور شيء مادي است و شيء مادي مستقيما با مجموعه هاي تجربيات حسي مربوط است. يکي از خصوصيتهاي اصلي مفهوم شيء مادي اينست که ما براي آن وجودي قائليم مستقل از زمان (ذهني) و حتي مستقل از اين حقيقت که آن را با حواس خود درک مي کنيم . و با آنکه تغييراتي را که بر حسب زمان در آن وارد مي شود به چشم مي بينيم معهذا آن را مستقل از زمان مي پنداريم.

پوانکاره تغييرات شيء مادي را به دو دسته: تغييرات حالت و تغييرات وضع تقسيم مي کند، و متذکر مي شود که تغييرات نوع اخير تغييراتي هستند کهد ما مي توانيم با حرکات ارادي بدن خود آنها را معکوس نماييم. توجه به اين حقيقت که پاره اي اشياء مادي وجود دارند که مي توان براي آنها تغييرات حالت قائل نشده و تنها تغييرات وضع را براي آنها مورد نظر قرار داد، مطلبي است که براي تشکيل تصور فضا(و حتي تا درجه اي هم براي اثبات خودشيء مادي) داراي اهميتي اساسي مي باشند. شيئي را که داراي چنين خاصيتي باشد (جسم عملا سختپاي ) مي خوانيم . اگر شيء را که عملا سختپاي باشند تواما ( يعني به صورت يک واحد ) در نظر بگيريم براي اين مجموعه تغييراتي متصور استکه نمي توان آنها را با وجود آنکه اين تغييرات براي هر يک از دو جزء متشکله ي آن مقدرمي باشد تغيير وضع کلي جسم دانست از اينجا است که مي توان مفهوم (تغيير وضع نسبي ) دو شيء و مالا مفهوم (وضع نسبي) آندو را استنباط نمود . بعلاوه معلوم مي شود که بين اوضاع نسبي تنها يک وضع خاص وجود دارد که آن را (وضع تماس) مي خوانيم اين خود خاصيتي از طبيعت و نهاد اشياء است که ما مي توانيم  درباره ي آنها فقط به وسيله ي مفهومات ابداعي خودمان بحث کنيم ، و حال آنکه اين مفهومات خود موضوع تعريف قرار نمي گيرد. با اين حال نکته مهم اينست که ما فقط تصوراتي را به کار مي بريم که در باب انبطاق آنها با تجربه شک و ترديد يا اشکالي پيش نيايد.) تماس دائم دو شيء در سه نقطه يا بيشتر دال بر آنست که آن دو شي ء يکي شده و بصورت جسم مرکب سختپاي نمايي در آمده اند. از اين رو مي توان گفت که جسم دوام ادامه ي (سختپاي – نماي) جسم اول است؛و به نوبه ي خود مي تواند ادامه ي سختپاي نمايي پيدا کند. امکان اين ادامه يافتن (سختپاي نما) براي هر جسم نامحدود است يعني هر سختپاي مي تواند بي نهايت ادامه پيدا کند مجموعه ي کليه ي ادامه هاي سختپاي نمايي که براي هر جسم قابل تصور مي باشد فضاي نامحدودي است که بوسيله ي آن مشخص مي گردد. بنابر اين هر شيء مادي را بهر نحو که قرار گرفته باشد مي توان با ادامه ي سختپاي نماي جسم معلوم( جسم مرجع) به حالت تماس در آورد؛ و اين واقعيت بنياد اختياري مفهوم ما از فضا به شمار مي رود. در فکر ما قبل علم، پوسته ي جامد زمين نقش، و ادامه ي آن را بازي مي کرد خود اصطلاح هندسه معرف آن است که تصور فضا ، از جنبه ي رواني با زمين ( جسم مرجعي که همواره در دسترس ما است ) مرتبط مي باشد. تعبير جسورانه اي که قبل از پيدايش هندسه ي علمي از فضا وجود داشت تصور ذهني ما را در باب روابط اوضاع اشياء مادي به صورت وضع اين اشياء در فضا در آورد و اين امر خود از لحاظ منطقي تسهيل بزرگي به شمار مي رفته است . بعلاوه به وسيله ي چنين تصوري از فضا مي توان به مرحله اي رسيد که در آن هر توصيفي از وضع متضمن توصيف حالت تماس نيز باشد . زيرا هنگامي که مي گوييم نقطه اي از جسمي در نقطه ي p از فضا قرار دارد منظور آن است که جسم با نقطه ي p از جسم مرجع در تماس است. در هندسه ي يونان قديم فضا تنها نقش کيفي داشت زيرا گرچه وضع اجسام نسبت به فضا معلوم بود ولي به وسيله ي اعداد تعريف نمي شد . دکارت اولين کسي بود که اين روش را در کار آورد به نظر وي سراسر هندسه ي اقليدسي را از لحاظ اصل موضوع مي توان بر احکام زير بنيان نهاد: 1. دو نقطه ي معين از هر جسم سختپاي معرف قطعه خطي است. 2. براي خر نقطه از فضا مي توان سه عدد x1x2x3را در نظر گرفت بطوريکه در مورد هر قطعه خط مي توان طول آن را حساب کرد . هندسه ي اقليدسي تا آنجا که سخن از اجسام سختپاي موجود در طبيعت است مبحثي از فيزيک بشمار مي رود لاجرم بايد با تجربيات حسي وفق دهد و مورد تاييد آن قرار گيرد . چنين هندسه اي مشتمل بر کليه ي قوانيني است که بايد براي اوضاع نسبي اجسام سختپاي مستقل از زمان صدق کنند. بطوريکه ديده مي شود تعبير فيزيکي فضا نيز بدان صورت که نخست در فيزيک عرضه شده بودوابسته به وجود اجسام سختپاي مي باشد. از نظر يک دانشمند فيزيک اهميت اصلي هندسه ي اقليدسي در اين است که قوانين آن مستقل از ماهيت خاص اجسامي است که وضع نسبي آنها در هندسه مورد بحث قرار مي گيرد . از مظاهر برجسته ي سادگي صوري آن خواص تجانس (iomogeneity)و ايزوتروپي (isotropy) مي باشد. گرچه هندسه از مفهوم فضا استفاده مي کند ولي اين مفهوم براي هندسه ي مجرد يعني براي تنظيم قواعد و دستورات مربوط به اوضاع نسبي سختپاي ضروري نيست حال آنکه مفهوم زمان عيني که بدون آن تنظيم اصول مکانيک رسمي غير ممکن است با مفهوم متصل فضايي بهم پيوسته مي باشد.

در کار آوردن زمان عيني مستلزم قبول دو اصل موضوع است که مستقل از يکديگر مي باشند: 1. در کارآوردن زمان عيني محلي وآن به وسيله ي ارتباط توالي زماني تجربه ها با آنچه در صفحه ي ساعت خوانده مي شود – يعني دستگاه بسته اي که حوادث آن به صورت دوري تکرار مي شود – انجام مي گيرد. 2. در کار آوردن تعبير زمان عيني براي حوادثي که در سراسر فضا به وقوع مي پيوندد و به اقتضاي همين تعبير است که انديشه ي زمان محلي بسط يافته وبه مفهوم زمان در فيزيک گراييده است. توضيحاتي در باب فرض 1. به نظر من اگر براي روشن ساختن مبدا و ماهيت اختباري تصور زمان مفهوم تکرار دوري را مقدم بر مفهوم زمان بگذاريم به هيچ وجه نبايد اين امر را مصادره اي به مطلوب (petitio principii ) دانست . چنين مفهومي دقيقا متناظر با مفهوم جسم سختپاي در تفسير مفهوم فضا مي باشد. بحث درباره ي فرض 2. قبل از اعلام نظريه ي نسبيت عقيده ي غلطي رايج بود و آن اينکه از لحاظ تجربي معناي هم زماني نسبت به حوادثي که از لحاظ فضايي دور هستند و بنابراين معناي فيزيکي زمان از زمره ي معرفت ما قبل تجربه است ، و لاجرم امري واضح به شمار مي رود. منشا اين عقيده ي غلط در اين است که در تجربيات روزانه مدت زمان انتشار نور به حساب نمي آيد زيرا ما معمولا از تمايز ميان ( با هم ديده مي شوند ) و ( با هم واقع مي شوند ) غفلت مي ورزيم و از اين رو اختلاف ميان زمان و زمان محلي محو مي گردد. تعبير زمان در مکانيک کلاسيک با يک نوع عدم صراحت و قطعيتي همراه بود ولي چون فضا و زمان به صورتي مستقل از تجربيات حسي ما نمايش داده مي شد لاجرم اين عدم صراحت و قطعيت پوشيده ماند . گرچه بکار بردن مفهومات بدين نحو يعني مستقل از مبناي اختباري که موجوديت آنها وابسته بدان است آسيبي به علم نمي رساند ولي ممکن است موجب اشتباهاتي گردد.از جمله اين که تصور مي شد که اين تعبيرات از جنبه ي منطقي واجب ، بنابراين تغيير ناپذير هستند . چنين اشتباهي ممکن است خطرات عظيمي در راه پيشرفت علمي به وجود آورد. فلاسفه ي اوليه به عدم صراحت و قطعيت مفهوم زمان عيني از جنبه ي بيان اختباري آن توجهي نکردند و همين امر خود توفيق بزرگي براي پيشرفت مکانيک و پيشرفت علم فيريک به معناي مطلق آن بود. اين دانشمندان که به معناي حقيقي ساختمان جا – گاه اطمينان داشتند اصول مکانيک را به صورتي بسط دادند که ذيلا به توضيح آن خواهيم پرداخت..1- مفهوم نقطه ي مادي  2- قانون جبر 3- قانون حرکت 4. قوانين نيرو در اينجا به ذکر چند نکته بپردازيم: 2 فقط مورد خاص مهمي از 3 است. نظريه ي حقيقي هنگامي به وجود مي آيد که قوانين حرکت معلوم باشد براي آنکه مجموعه اي از نقاط که دائما به وسيله ي نيروهايي با يکديگر مرتبط اند به صورت يک نقطه ي مادي در آيد بايد نيروها تابع قانون تساوي عمل و عکس العمل باشند.اين قوانين اساسي، به انضمام قانون نيوتن براي قوه گرانش، مبناي نيوتني خوانده مي شود، فضاي B به صورتي جز مفهوم فضايي که از اجسام سختپاي منتج مي شود، در کار مي آيند؛ به ازاء قانون حرکت مفروضي ، هر B براي 2و 3 نافذ و معتبر نيست بلکه تنها يک B که داراي حالت خاصي از حرکت باشد(دستگاه جبري ) نافذ و معتبر خواهد بود ضمنا فضاي مختصاتي مستزلم يک خاصيت فيزيکي مستقلي گرديد که در تعبير صرف فضا ديده نمي شد. همين مسئله بود که مايه ي انديشه ي فراوان نيوتن قرار گرفت( اين نقص نظريه ي را امروزه تنها مي توان با آن صورت بندي مکانيکي برطرف ساخت که براي هر گونه B نافذ و معتبر باشد؛ و اين يکي از مراحلي است که به نظريه ي عام نسبيت منتهي مي گردد. اشکال دوم که آنها هم تنها با عرضه شدن نظريه ي عام نسبيت بر طرف گرديد معلول اين حقيقت است که خود مکانيک هيچ دليلي براي تساوي جرمهاي گرانشي و جبري نقطه ي مادي به دست نمي دهد ) مکانيک رسمي چيزي جز يک طرح عمومي نبوده و تنها با تعريف روشن و صريح قوانين نيرو به صورت يک نظريه در مي آمد؛ و اين همان کاري است که نيوتن، با موفقيت کامل ، در مورد مکانيک سماوي انجام داد. اين روش نظري از جنبه ي رسيدن به بزرگترين حد سادگي منطقي ناقص است مگر آنکه بتوان قوانين نيرو را از ملاحظات منطقي و صوري به نحوي به دست آورد که انتخاب آنها ذهني و تاحدي من عندي باشد . از همين جا است که قانون گرانش نيوتن نسبت به کليه ي قوانين ديگر نيرو رجحان و اولويت دارد؛ و علت اين برتري را بايد در موقعيتهايي دانست که در عمل به دست آورده است. با آنکه ما امروز صريحا عقيده داريم که مکانيک رسمي نتوانست شالوده و مبناي محکمي براي همگي مباحث علم فيزيک گرديد معهذا هنور براي کليه ي تفکرات فيزيکي ما جنبه ي مرکزيتي دارد . علت اين امر آنست که جهان علم با وجود پيشرفتهاي مهمي که از زمان نيوتن به بعد به دست آورده ، هنوز نتوانسته است شالوده ي نويني براي قيزيک بيابد که به اتکهء آن بتوان ، بطور قاطع ، انواع مختلف نمودهايي را که مورد تحقيق قرار گرفته اند . همچنين دستگاههاي نظري که تا حدي به موفقيتهايي نائل گشته اند، توجيه کرد و از راه منطقي آنها را استنتاج نمود. من سعي خواهم کرد تا در سطور زير اجمالا چگوني امر را تشريح کنم. نخست بايد معلوم شود که دستگاه مکانيک رسمي تا چه حد از اين مرحله که بتواند مبنايي محکم و کلي براي فيزيک قرار گيرد، بدور بوده و چه نواقصي داشته است. بديهي است چون ما در اينجا تنها از اصول اساسي فيزيک و بسط آن صحبت مي کنيم، لاجرم خاطر خود را به پيشرفتهاي صوري صرف مکانيک (معادلات لاگرانژ، معادلات کانوني، و غيره) مشغول نخواهيم داشت. با اين حال توجه به يک نکته ضرورت دارد، و آن اينکه مفهوم ((نقطه ي مادي)) شالوده ي مکانيک است؛ و چون جسم مادي را نمي توان به منزله ي نقطه ي مادي تلقي کرد (و اگر دقيق تر سخن گفته شود، بايد هر شيئي را که با حواس ما قابل ادارک باشد از اين زمره دانست) لهذا قبل از بحث در مکانيک اجسام مادي موا جه با اين سوال مي شويم که چه طور مي شود تصور کرد که شيئي از نقاط مادي درست شده باشد؟ و چه نيروهايي را بايد در ميان آنها موثر دانست؟ اگر مکانيک داعي آن داشته باشد که شيء را کاملا توصيف کند، پاسخ گفتن به اين سوال مطلقا ضروري خواهد بود.
گرايش طبيعي مکانيک در آن است که اين نقاط مادي و قوانين حاکم برنيروهايي را که ميان آنها در کارند، لايتغير بداند، زيرا توضيح اين تغييرات زماني بيرون از حوزه ي مکانيک است از اين نکته معلوم مي شود که مکانيک رسمي بايد مبتني بر ساختمان اتمي ماده باشد. از اين جا مي توان بخوبي استنباط کرد که آن دسته از علماي نظري که عقيده داشتند نظريه از راه استقراء و تجربه به دست مي آيد تا چه حد دوچار اشتباه بوده اند . حتي نيوتن عظيم الشان نيز ظاهرا نتوانسته بود از چنگال اين اشتباه برگزيد و در آنجا که مي گويد:Hypotheses non fingo ( من سازنده ي فرضيه هانيستم ) اشاره به همين مطلب کرده است. علم، براي احتراز از سقوط در ور طه ي اين گونه افکار خطرناک (اتميسم يا فرض اجزاء لايتجزاء) نخست راه ديگري در پيش گرفت . مردان علم متوجه شدند که اصول مکانيک هر دستگاه در صورتي روشن خواهد شد که انرژي پتانسيل آن به صورت تابعي از وضع ظاهري آن در دست باشند اگر نيروهايي موثر از نوعي باشند که حفظ پاره اي خواص ساختماني وضع دستگاه را تامين نمايند در اين صورت وضع ظاهري را مي توان دقيقا به وسيله تعدادي نسبتا محدود از متغيرهاي qr که نماينده ي آن وضع ظاهري هستند تعريف کرد انرزي پتانسيل تنها به اين عنوان مورد ملاحظه قرار مي گيرد که وابسته به اين متغير ها است روشي ديگر براي استفاده ي علمي از مکانيک بد انسان که از تقسيم متوالي ماده تا رسيدن به نقاط مادي ((واقعي)) بدور باشد، مکانيکي است که به اصلاح واسطه ي پيوسته ي ناميده ميشود از خصوصيات اين مکانيک يکي وابستگي دائمي جرم مخصوص و سرعت ماده بامختصات فضايي و مختص زمان است ؛ و ديگر اينکه آن قسمت از عمل متقابل را که بطور منجز و صريح معلوم نشده مي توان به عنوان نيروهاي سطح (نيروهاي فشار) در نظر گرفت که باز هم توابع متصلي از وضع مي باشند از همين نظريات و ملاحظات است که نظريه ي ئيدروديناميک و نظريه ي کشاني اجسام صلب مي آيد. در اين هر دو نظريه از در کار آ وردن نقاط مادي بدان صورت که در اصول مکانيک رسمي در نظر گرفته مي شد، احتراز شده است. اين مباحث علمي ، علاوه براهميت علمي خود را از لحاظ ديگري هم مورد توجه مي باشند ، وآن اينکه با بسط مفهومات نوين رياضي، افزارهاي علمي تازه اي (معادلات ديفرانسيلي جزئي ) ابداع کردند که براي پژوهش هاي علمي در راه طرح بنياد و شالوده اي نوين براي علم فيزيک ضرورت داشته است. اين دو روش استعمال مکانيک جزو فيزيکي است که به اصطلاح قيزيک نمود شناسي (phenomenological  physics) ناميده مي شود. از خصوصيات اين نوع فيزيک آنست که مفهوماتي که در آن مورد استفاده قرار مي گيرد هر چه بيشتر که ممکن باشد با تجربه نزديک دارند؛ در عين حال به همين علت هم تا حد زيادي از مرحله ي وحدت اصول اساسي بدور مي افتدحرارت ، الکتريسته، و نور به وسيله ي متغير هاي جداگانه ي حالت و ثابت هاي مادي جز آنچه در کميتهاي مکانيکي استعمال دارد تعريف مي شوند . تعيين کليه ي اين متغييرها با وابستگي متقابل و زمانيشان کاري بود که حل ان عمدة با روش ها ي اختباري مقدور بود. بسياري از معاصران مکسول هدف نهايي فيزيک را در چنين طرز نمايشي مي ديدند و عقيده داشتند که چون مفهوماتي که مورد استفاده قرار مي گيرد کمابيش با تجربه نزديکي دارد عليهذا صرفا از راه استقراء از تجربه مي توان بدان رسيد روشهايي که سنت ميل (st.  Mil) و ا .ماخ، در تحقيقات خود بکار برده اند مبتني بر همين زمينه است. به عقيده من بزرگترين خدمت علمي مکانيک نيوتني در قابليت تطبيق دائمي آنست که از مرحله ي نمودشناسي، مخصوصا در پهنه ي نمودهاي حرارتي ، فراتر رفته است . اين کيفيت خاصه در نظريه ي حرکتي گازها و در مکانيک آماري به صورت کلي مشهود است . آن يک (نظريه ي حرکتي گازها) معادله ي حالت گازهاي ايدآلي، لزوجت، انتشار، و قابليت هدايت گازها و نمودهاي تشعش سنجي گازهارا به هم مرتبط کرده و ارتباط صحيح نمودهايي را از نقطه ي نظر تجربه ي مستقيم  به هيچ وجه با يکديگر کاري ندارند به دست داد؛ و اين يک (مکانيک آماري) تفسير مکانيکي فرضيه ها و قوانين ترموديناميکي را تعيين کرده و منجر به کشف حد قابليت استعمال تعبيرات و قوانين نظريه ي کلاسيک حرکت گرديد . اين نظريه ي حرارتي از مرحله ي نمود شناسي در مورد وحدت منطقي اصول اساسي خود پس فراتر رفت؛ و بعلاوه چون مقاديري را که براي اندازه ي واقعي اتمها و مولکولها تعيين مي کرد، از روش هاي متنوع مستقلي به دست مي آمد لاجرم مقاديري بود واقعي که نمي توانست مشمول هيچ گونه ايراد مستدل و منطقي قرار گيرد .اين پيشرفتهايي قاطع در نتيجه ي يکي شمردن اجزاء اتمي با نقاط مادي به دست آمد ؛ و البته خصوصيت پژوهشي و سازنده ي اين اجزاء اتمي در جاي خود مسلم است . هيچکس نمي تواند هرگز اميدي داشته باشد که روزي اتني را مستقيما با واقعيتهاي تجربي( مثلا حرارت ،فشار، و سرعت) مربوطند به وسيله ي محاسباتيپیچيده از انديشه هاي اساسي منتج گرديده است. بدين طريق علم فيزيک(لااقل قسمتي از آن ) که نخست عمدة از جنبه ي نمود شناسي نشئت يافته بود بر اصول مکانيکي نيوتن براي اتم و مولکول متکي گرديد لاجرم بنياد آن ، گرچه از تحربه ي مستقيم بدور افتاد از لحاظ وحدت و يکساني متشکلتر گرديد.

منبع: کتاب مقالات علمی آلبرت اینشتین .ترجمه محمود مصاحب

فرستاده شده توسط: خانم زهرا خانمحمد

ارشمیدس,نیکلاس کپرنیک,کارل فریدریش گاوس

1-ارشمیدس
2-نیکلاس کپرنیک
3-کارل فریدریش گاوس


ارشمیدس
اَرَشمیدُس (به یونانی: Αρχιμηδης، تلفظ: آرخیمِدِس) دانشمند و ریاضیدان یونانی در سال ۲۱۲ قبل از میلاد  در شهر سیراکوز یونان چشم  به  جهان گشود و در جوانی برای  آموختن دانش به  اسکندریه رفت.بیشتر دوران زندگیش را در زادگاهش گذراند و با فرمانروای این شهر دوستی نزدیک داشت...

نیکلاس کوپرنیک
 نیکلاس  کوپرنیک  در سال  ۱۴۷۳ در  شهر  تورون لهستان  دیده  به  جهان گشود.  پدرش  تاجر  مس ثروتمندی  از محترمین  تورون  بود که  در سال  ۱۴۶۰ از  کراکو (پایتخت آن زمان لهستان) به آن شهر مهاجرت  کرده  بود . وقتی  کوپرنیک  ده  ساله  بود ،  پدرش درگذشت  و داییش لوکاس واتزنرود –که اسقفی  بود  در  پروس شرقی-  سرپرستی  او ،  برادر و ...  

کارل فریدریش گاوس
کارل فریدریش گاوس (۳۰ آوریل ۱۷۷۷ - ۲۳ فوریه ۱۸۵۵) ریاضیدان  بزرگ  آلمانی است. کارل فریدریش گاوس فرزند  باغبان  فقیری از اهالی  برونشویک آلمان بود که در  تاریخ ۳۰ آوریل  سال ۱۷۷۷ متولد  شد پدرش مردی  شرافتمند  و مادرش زنی فعال و باهوش  بود.  گاوس  بیش از  سه  سال نداشت ...

متن کامل این مقاله به فرمت PowerPoint میباشد.برای دریافت آن روی لینک زیر کلیک کنید.

دانلود

History of Science

فرستاده شده توسط: خانم فائزه فارسی

پیشرفت علوم در دوره های تاریخی

ریاضیات

نجوم

مکانیک

پنوماتیک و گرما

مغناطیس و الکتریسیته

نورشناخت

دوران باستان و 500 پیش از میلاد

حساب

هندسه

حرکت افلاک

شکل و اندازه زمین

کمان، فنری، اهرم،

چرخ، قرقره، گره ، پیچ

دم، لوله، تلمبه

اصل ارشمیدس

آهنربا و کهربا

سایه

آینه های

 تخت و کروی

قرون وسطی و عصر تمدن اسلامی 1450 میلادی

ارقام هندی

جبر

نحوم دریانوردی

زین و برگ اسب

به کارگیری دنده

آسیاب های بادی و

ساعت تلمبه بادی

باروت

قطب نما

عدسی

عینک

رنسانس 1600 میلادی

معادلات

منظومه شمسی

(کپرنیک)

متوازی الاضلاع نیروها

(استیوینوس)

تلمبه مخصوص معادن

قوانین مغناطیس

(گیلبرت)

پرسپکتیو

(مناظر و مرایا)

1700 میلادی

هندسه تحلیلی (دکارت)

حساب دیفرانسیل

و انتگرال (نیوتون)

مدارهای بیضوی

(کپلر)

قمرهای مشتری(گالیله)

کشسانی

(هوک)

خلا

(توریچلی)

فشار سنج

قوانین گاز(بویل)

دماسنج

الکتریسیته مالشی

تلسکوپ؛ میکروسکوپ

سرعت نور

رنگ

تداخل شکست دوگانه

1800 میلادی

معادلات دیفرانسیل

حل مسئله طول جغرافیایی

مقاومت مصالح

(اسمیتون)

ماشین،بخار،

گرمای

نهان و گرمای ویژه (بلک)

چگالنده (وات)

گرمای ناشی از اصطکاک (رامفورد)

رسانایی (گری)

الکتریسیته (فرانکلین)

چگالنده، قوانین نیرو

باتری و جریان (ولتا)

آکروماتیسم

1890 میلادی

هماهنگ ها

(فوریه)

منظومه ستاره یی سحابی

(هرشل)

محاسبات ساختاری

حرکت سیالات

توربین ها

معادل مکانیکی (ژول)

قانون دوم ترمودینامیک

(کارنو)

الکترومغناطیس

(آمپر)-(فارادی)

تلگراف، دینام

معادلات ماکسول

قطبش نظریه موجی نور عکاسی

نظریه الکترومغناطیس

گردآوری: عاطفه کریمی

بررسی سیر تاریخی اخترشناسی

1.علم نجوم در قرون اولیه
   1-1  علم نجوم چین
   2-1  علم نجوم هند 
   3-1  علم نجوم عرب
2.علم نجوم از رنسانس تا انقلاب علمی
3.علم نجوم در قرن نوزدهم
4.علم نجوم در قرن بیستم

علم نجوم چین
 
این فکر که آسمانها همه تحت تاثیر رفتار انسان یا بلکه رفتار فرمانروایان و دستگاه اداری آنان است جزء لاینکفی از درک چینی ها از عالم به مثابه موجودی جاندار بود . خوشی یا ناخوشی یک عضو بر دیگر اعضاء اثر می گذاشت . همین به دستگاه اداری انگیزه می داد که رصدخانه های نجومی بر پا دارد و اخترشناسی رسمی برای ارصاد آسمانها و ثبت مشاهداتشان بگمارد . ولی نیاز دستگاه اداری به کمک نجومی دلیل دیگری هم داشت و آن این بود که تنظیم درست تقویم را امکانپذیر می ساخت .
 ماتئوریچی و همکارانش در حدود سال 1600 م ، اخترشناسی چینی را روی هم رفته دانشی بی مایه و بارها پست تر از اختر شناسی غربی ، گزارش دادند . اما این ناشی از چند سوء تعبیر بود گذشته از این که اصلاً توضیح موضع اجرام آسمانی در چین متفاوت از روش اخترشناسان غربی بود . ظاهراً به ذهن یسوعیان خطور نکرد که آن شیوه نیز می تواند به اندازه این روش معتبر باشد . خنده دار اینکه همان نظام غربی که به نظر ریچی تنها نظام درست بود ، مدتهاست که دور افکنده شده است اما نظام چینی مقبولیت عام یافته است . البته باید افزود نه از این رو که روش چینی به غرب صادر شد – که نشد – بلکه از این رو که در غرب نیز مستقلاً کشف شد و نشان داد که برای ارصادات دقیق به مراتب بهتر است .
 چینی ها مانند دیگر تمدنهای اولیه تقویم قمری نیز داشتند ، ولی برای تعیین فصول از تقویم شمسی استفاده می کردند . به هر حال چینی ها از تقویم شمسی – قمری کارایی ، بهره مند بودند . حرکت سیارات از خیلی زود در چین مشاهده شد ومورد توجه قرار گرفت . سیارات عطارد،زهره،مریخ،مشتری و زحل به عناصر پنجگانه منسوب شد ، ولی چینی ها برخلاف یونانیان هرگز نظریه ای پیرامون حرکت سیارات تنظیم نکردند .
 چینی ها علاوه بر ارصاد سیارات ، انواع بسیاری از پدیده های نجومی را مشاهده و ثبت کردند . مشاهدات آنان امروزه مورداستفاده فراوان اختر شناسانی است که نیاز دارند رد وقایع ادواری مانند خسوف و کسوف ، ظهور دنباله دارها یا حتی وقایع نادرتری مثل انفجار ستارگان را درگذشته بگیرند . خورشید گرفتگی از روزگاران قدیم ، درچین واجد اهمیت فراوان تلقی می شد.چینی ها لکه های سطح خورشید را مشاهده و ثبت کردند ، ولی لین کار در اروپا به علت اعتقاد به کمال اجرام آسمانی تا قرن هفدهم اجازه نگرفت .
مثال دیگر بی معنی چینی ها در مشاهده در مقایسه با غرب مورد نواها و سوپرنواهاست . اکنون ما می دانیم که این ها ستارگانی هستند که منفجر می شوند و توده های بزرگی از گاز سوزان و درخشان تولید می کنند . ازاین رو شاید در نقطه ای ظاهر شوند که قبلاً هیچ ستاره ای رویت نگشته است و البته به این دلیل که قبلاً کم نورتر از آن بوده اند که به چشم آیند ، نام آنها نوا به معنی جدید نیز ازهمین روست .

علم نجوم هند
در دوره ودایی هندیها که از قرن پانزدهم پیش از میلاد تا قرن یازدهم میلادی ادامه داشت ، آسمان رصد شد و عالم به سه اقلیم مجزا تقسیم گشت : زمین،فلک کواکب و بهشت . سپس هر یک از اینها دوباره تقسیم بر سه شد . مسیر خورشید احتمالاً به روش چینی ها ارصاد شد یعنی با توجه به اینکه کدام ستارگان در نیمه شب در جنوب قرار دارد و بنابراین در آسمان روبروی خورشید است. ماه نیز رصد شد و تقویم هایی براساس حرکات دوجرمی فلکی تنظیم گشت . ظاهراً دو راه برای شناساییماه تقویمی وجود داشته است ، یکی شمارش از ماه نو تا ماه نو و دیگری از ماه تمام تا ماه تمام . سیارات ظاهراً توجه زیادی برنیانگیخته اند ، اما یک نکته عجیب در مورد آنها وجود دارد . با چشم غیر مسلح ، پنج سیاره درخشان قابل رویت است . ولی هندوها تصور می کردند که دو جسم دیگر به نام های راهو و کتو وجود دارد که مسئول خورشیدگرفتگی هاست .
اخترشناسان هند باستان گویا به خود ستارگان نیز علاقه ای نداشتند . آنان برخلاف یونانیان و چینی ها فهرست هایی از ستارگان تهیه نکردند و ظاهراً به آنها فقط به عنوان راهنمای حرکت خورشید و ماه نگریستند که البته برای تنظیم تقویم به آن احتیاج داشتند و از این رو ستارگان مورد توجه آنان آنهایی بودند که که در امتداد دایره البروج قرارداشتند . این ستارگان را آن ها به 28 ناکساتراس تقسیم کردند که هر یک 13 درجه طول داشت . با این حال به رغم این برخورد سودمندگرایانه آنها چند گروه بندی نجومی را تشخیص دادند و پاره ای اختران درخشان تر را نام نهادند . برای مثال خوشه پروین ،جوزا،دل عقرب،نسرواقع و سماک اعزل . مبادا تصور شود همه اخترشناسی باستانی هند چنین مبهم و بی دقت و همه فکر و ذکر اخترشناسان آن ها محاسبه تقویم بوده است .
 همین جا باید تاکید کرد که آنان به کاربرد روش ها و سنجش های عددی در محاسبات فلکی علاقه مند بودند . ابزارهای ارصادی مورد علاقه اخترشناسان هندو همانهایی بود که در سراسر دنیای عتیق به کار می رفت : تیغه ها ، دایره ها و نیم دایره هایی برای یافتن فاصله اجرام فلکی بالای افق و در امتداد دایره البروج ،ذات الحق و ساعت آبی . همچنین آنها از اسطرلاب و ادوات سنگی غول پیکر استفاده می کردند که بعدها از اخترشناسان مسلمان به ارث برده بودند . پس در تکنیک ساخت ادوات ارصاد ، نوابغ بزرگی نبودند . رصدخانه های زیبا و پرآوازه دهلی و جایپور با آلات سنگی که تحت نظارت جای سینگ در قرن 18 ساخته شد فی الواقع از اشتباهات تاریخی بود .
 آن ها به اندازه گیری نجومی اروپاییان که با استفاده از تلسکوپ انجام شده بود وقعی ننهادند ، حال آنکه اندازه گیری با تلسکوپ به مراتب دقیق تر از اندازه گیری با ادوات سنگی هرچند بزرگ بود .

علم نجوم عرب
با تاسیس بیت الحکمه و رصدخانه هایی چند توسط مامون و با ورود متون نجومی یونان زمینه برای رشد جدی اخترشناسی اصیل اسلامی که پیوند تنگاتنگی با ترقیات مسلمانان در ریاضیات داشت آماده شد . در واقع به محض تاسیس بیت الحکمه اخترشناسان دست به کار شدند .
 یکی از مهمترین اخترشناسان قرن نهم ابوجعفرمحمدبن موسی خوارزمی بود . او مجموعه ای زیج (جدول نجومی ) از مواضع آتی سیارات و ثوابت فراهم آورد ، این جدول ها که رد اصل جدول های بطلمیوس در آن ها به چشم می خورد نخستین اثر نجومی اسلامی است که تقریباً به تمام باقی مانده است .
یکی دیگر از نخستین اخترشناسان بغداد ، ابوالعباس فرغانی بود که او نیز درباره اسطرلاب نوشت، ولی این بار کتابی اساسی که برتر از نوشته خوارزمی است . همتای فرغانی که بیشتر کارنظریمی کرد تا مشاهده عملی ، اخترشناس و ریاضیدان دیگری بود به نام ثابت بن قره . او در بغداد علاوه بر اینکه مطلبی درباره ساعت آفتابی نوشت ، مطالعه دقیقی در حرکت ظاهری خورشید در آسمان انجام داد و همچنین حرکت ماه در برابر ستارگان را مطالعه کرد و از سوی دیگر به این نتیجه رسید که مسیر خورشید حرکتی دارد که پیش از آن ناشناخته بوده است . این حرکت هم در حرکت تقدیمی اعتدالین تاثیر داشت و هم در زاویه بین مسیر خورشید (دایره البروج)  و خط استوای فلکی . ازاین رو به نظر می رسد که دایره البروج می لرزد، به همین دلیل بود که این تاثیر لرزش نام گرفت . تازه دراواخر قرن 16 که ارصاد تازه و دقیق تری به وسیله تیکو براهه در دانمارک انجام گرفت ، کاشف به عمل آمد که لرزشی که ابن قره به دایره البروج نسبت داده بود فقط یک توهم است ...

ادامه نوشته

سیر تاریخی علم فیزیک

علم فیزیک رفتار و اثر متقابل ماده ونیرو را مطالعه می کند . مفاهیم بنیادی پدیده های طبیعت تحت عنوان قوانین فیزیک مطرح می شوند .این قوانین توسط ریاضی فرمولبندی می شوند به طوری که قوانین فیزیک و روابط ریاضی با هم در توافق بوده و مکمل هم هستند .
از روزگار باستان مردم سعی می کردند رفتار ماده را بفهمند و بدانند که چرا مواد مختلف خواص متفاوت دارند ؟ چرا برخی مواد سنگینترند و..... و همچنین جهان ، تشکیل زمین و رفتار اجرام آسمانی مانند ماه و خورشید برای همه معما بود .
در این تحقیق سیر تاریخی علم فیزیک را در دوره های زمانی مورد بررسی قار می دهیم :
1 – فیزیک در قرون اولیه :
1- 1فیزیک افلاطون
2- 1فیزیک آناکساگوراس
3- 1فیزیک لئوکیپوس و دموکریتوس
4- 1فیزیک ارسطو
5- 1فیزیک در چین
6- 1فیزیک در عرب
7- 1فیزیک در هند

2- فیزیک در قرون وسطی و  رنسانس
1-2 فیزیک در قرون وسطی( نور شناسی- مکانیک و مغناطیس ) 
     2-2فیزیک از رنسانس تا انقلاب علمی(مکانیک – مغناطیس– نور شناسی )  
 
3- فیزیک در قرون اخیر:
1-3 فیزیک در قرن هفدهم و هجدهم 
2-3 فیزیک در قرن نوزدهم
3-3 فیزیک در قرن بیستم

1 – فیزیک در قرون اولیه :
1-1 فیزیک افلاطون :
نظریات فیزیکی افلاطون در تیمائوس ، یگانه محاوره "علمی "  افلاطون ، مندرج است . احتمالا این رساله وقتی نوشته شده است که افلاطون در حدود هفتاد سالگی بود و طرح آن برای اینکه  نخستین اثر سه بخشی ،تیمائوس و کریتیاس  و هرموکراتس، باشد  ریخته شده بود .
افلاطون بی شک دلیل مهم دیگری برای نوشتن تیمائوس داشت ، یعنی نشان دادن  اینکه جهان منظم و سازمان یافته کار و اثر"عقل" است و نیز اینکه انسان هم از جهان معقول و هم از جهان محسوس بهره مند است وی مسلم میداند که " عقل همه چیزها را نظم می بخشد ".
افلاطون به ارائه بیانی از پیدایش جهان می پردازد . دنیای محسوس در حال شدن است " آنچه می شود بالضروره باید به واسطه فعل علتی بشود " .فاعل مورد بحث صانع الهی یا دمیورژ است . او آنچه را در بی نظمی و در حرکت نا منظم " بر گرفت " و به نظم در آورد و دنیای مادی را بر طبق نمونه ازلی و ابدی و ایدئال شکل داد و آن را به صورت "یک موجود زنده دارای نفس و عقل " از روی نمونه "مخلوق زنده "ایدئال ساخت یعنی صورت یا مثالی که حاوی صور "نژاد آسمانی خدایان "موجودات بالداری که در هوا پرواز می کنند آنچه در آب سکونت دارد و نوعی که با پای خود بر زمین خشک حرکت می کند ".
افلاطون خاطر نشان می کند که از چهار عنصر (خاک ، هوا ، آتش و آب ) از آنجا که دائماٌ تغییر می کنند نمی توان به عنوان جواهر سخن گفت : "زیرا آنها از دست ما می گریزند و منتظر نمی مانند که به عنوان "آن " یا "این " یا  با هر عبارتی که آنها را دارای وجودی پاینده نمایش دهد توصیف شوند ." بهتر است که آنها را کیفیات نامیده شوند ،که در "پذیرنده " ظاهر می شوند ، که در آن پذیرنده همه آنها پیوسته به وجود می آیند ، پدیدار می شوند و دوباره از آن ناپدید می شوند " . افلاطون به چهار عنصر نخستین شکل هندسی می دهد او اشیا را تنها تا آنجا که به مثلث بر می گردند در نظر می گیرد و بدین منظور قائم الزاویه متساوس اساقین (نصف مربع ) و قائم الزاویه مختلف الضلاع یا نصف متساوی الاضلاع را انتخاب می کند، که از آنها مربع و سطوح متساوی الا ضلاع اجسام ساخته می شود . (اگر کسی بپرسد چرا افلاطون با مثلثها آغاز می کند ،او جواب می دهد که "مبادی و اصولی از این ذورتر را خدا می داند و کسانی که نزد خدا گرامی اند " در قوانین اشاره می کند که تنها وقتی اشیا   "برای حس قابل درک " میشوند که به بعد سوم دست یافته شود . بنابراین برای مقاصد شرح و نمایش کافی است که با سطح یا بعد دوم آغاز کنند ،و کاری به اصول دورتر نداشته باشد .) آنگاه اجسام ساخته شدند ،مکعب به خاک تخصیص و نسبت داده شده است (زیرا از همه بیحرکت تر است یا حرکت آن دشوار است ) هرم به آتش (زیرا متحرکترین است که دارای "تیزترین لبه های برنده و تیز ترین نوک در هر جهتی است ") هشت وجهی به هوا ، و بیست وجهی به آب . این اجسام به قدری کوچکند که هیچ یک از آنها به تنهایی برای ما درک کردنی نیست،هرچند توده گرد آمده ای از آنها نا محسوس است...

ادامه نوشته

زمينه پيدايش فيزيك كلاسيك

مقدمه

هنگاميكه اروپا در ظلمت جهل و بي خبري بسر مي برد، دانشمندان اسلامي و در راس آنان انديشمندان ايراني اندوخته هاي علمي يونانيان را جمع آوري و حراست كردند و با دانش و انديشه هاي ايرانيان باستان درآميختند. تعاريف و اصول هندسه ي اقليدسي توسط ايرانيان مورد بررسي و نقد قرار گرفت. مثلثات كروي توسط فضلاي ايراني ابداع و دستگاه اعداد با كشفيات هنديان تكميل و بوسيله ي بازرگانان به اروپا برده شد. از قرن يازدهم ميلادي به بعد بعضي از كشيشان به جامه ي طلاب مسلمان در مي آمدند و كتبي را كه با دقت محافظت مي شد با خود به غرب مي بردند و ترجمه مي كردند.
در قرن شانزدهم دستگاه خورشيد مركزي منظومه شمسي تدوين و مسير حركت سيارات با دقت رصد شد. در نتيجه تقدس دايره ها در هم شكسته شد و مدار بيضوي حركت سيارات مورد قبول واقع شد. روش استقرايي تواني نو يافت و به مقابله با قياس برخاست و مسير جديدي براي انديشه هاي علمي بوجود آمد

آزمايش كردن قباحت خود را از دست داد و اجسام از بلندي رها شدند تا زمان سقوط آنها بطور تجربي بررسي شود. قوانين سقوط آزاد اجسام به كل جهان تعميم داده شد شد و قانون جهاني گرانش كشف گرديد. علت حركت سيارات به دور خورشيد صورت بندي شد. اختراع و تكميل تلسكوپ انسان را با دنيايي رو به رو ساخت كه قبل از آن هرگز تصورش نمي رفت. آنگاه ناچيزي زمين در مقابل كاينات به اثبات رسيد.
استفاده از نماد گرايي در رياضيات آغاز و هندسه تحليلي به عنوان ابزاري قدرتمند براي تجسم و تكميل كشفيات حساب ديفرانسيل و انتگرال به كار گرفته شد. ماهيت فيزيكي نور با آزمايش مورد سئوال قرار گرفت. در نتيجه نظريه ي دانه اي و نظريه ي موجي بودن نور براي توجيه آن ابداع شد. عنصر پنجم ارسطوئي اتر بيش از پيش بكار گرفته شد. اما اين بار نه به عنوان يك عنصر، بلكه به عنوان زمينه اي براي انتشار نور و توجيه حركت نور در فضا و انتقال نيروي گرانش و تصور مي شد كه كالبد فضا از اتر انباشته شده است...

ادامه نوشته

بحرانهای تاریخی در ریاضیات(بخش هفتم)

براي نمايش بخش اول روي اين لينک کليک کنيد.

در زیر به بیان 3 مثال جالب که ناشی از پارادوکسهای نظریه مجموعه ها می باشند می پردازیم:
مثال 1)یک سلمانی در یک دهکده اعلام می دارد که فقط و فقط صورت کسانی را اصلاح می کند که خودشان صورت خود را اصلاح نمی کنند.
پارادوکس از اینجا ناشی می شود که بخواهیم به این سوال پاسخ دهیم که «آیا این سلمانی صورت خود را اصلاح می کند؟» اگر صورت خود را اصلاح کند.نباید مطابق اصل اعلام شده خود چنین کند.اگر صورت خود را اصلاح نکند.آنگاه بر طبق اصل اعلام شده باید صورت خود را اصلاح کند.
مثال 2) یکی از اهالی کِرت می گوید تمام کرتیان دروغ گو هستند.حال به نظر شما آیا من راستگویم یا دروغگو؟
اگر پاسخ دهیم که راستگوست، پس بنا به ادعای شخص او راست می گوید که دروغگوست.لذا دروغگوست و اگر پاسخ دهیم که دروغگوست،بنا به ادعای شخص،او دروغ می گوید که دروغگوست.لذا راستگو است.
مثال 3) در یک شهر فردی نزد قاضی می رود و از او می خواهد که به وی علم حقوق یاد دهد.قاضی نیز در ازای دریافت شهریه ای این کار را قبول می کند.قراردادی بین قاضی و شاگرد بدین مضمون تنظیم می شود که شاگرد می بایست نیمی از شهریه را در ابتدای تحصیل پرداخت کند و نیم دیگر را زمانی پرداخت کند که در اولین دادگاهی که شاگرد به هر دلیل حاضر می شود پیروز شود.که این کار به منزله ی قبولی شاگرد در درس می باشد.امّا پس از گذشت مدتها،قاضی احساس می کند که شاگرد به حد نصاب لازم رسیده است.لذا نیمه ی دوم شهریه را از شاگرد مطالبه می کند.شاگرد از پرداخت باقیمانده شهریه طفره می رود تا اینکه کار به دادگاه نزد حاکم کشیده می شود.
سوالی که مطرح می شود این است که به نظر شما چه کسی در دادگاه پیروز می شود؟
قاضی در نزد خود چنین استدلال می کند که اگر موفق شوم که نیمه ی باقیمانده شهریه را دریافت کنم  که پیروز شده ام و چنانچه در دادگاه شکست بخورم به معنی آن خواهد بود که شاگردم پیروز شده و لذا بنا به قرارداد باید نیمه باقیمانده شهریه را پرداخت کند.پس در هر صورت برنده هستم.از طرف دیگر شاگرد نیز چنین استدلال می کند که اگر موفق شوم باقیمانده شهریه را نپردازم پیروز شده ام و چنانچه در دادگاه شکست بخورم بنا به قرارداد نیازی به پرداخت شهریه نیست بنابراین در هر صورت برنده هستم.
حال به بررسی ریشه پارادوکسها و راه حل های ارائه شده می پردازیم.وجود پارادوکسها در تئوری مجموعه ها به روشنی حاکی از این است.که باید چیزی در این تئوری غلط باشد. از زمان کشف این پارادوکسها تا به حال،تحقیقات زیادی در این موضوع انجام گرفته است که پیشنهادهایی برای حل مسئله به همراه داشته است؟
به نظر می آید که راه حل ساده ای برای خروج از این بن بست وجود دارد بدین قرار که کافی است تئوری مجموعه ها را بر پایه اصول موضوعه ای بازسازی کنیم به طوری که پارادوکسهای معلوم را کنار بگذارد.اولین اقدام از این دست توسط زرمیلو(Zoremlo) در سال 1908 انجام گرفت.متوالیاً پالایش هایی توسط فرانکل(Frankel) و دیگران صورت پذیرفت.لیکن چنین روشهایی مورد انتقاد قرار گرفت زیرا که در آنها از این پارادوکسها صرفاً احتراز می شود و به یقین به توضیح آن کمک نمی کند.وانگهی ،این روش هیچ تضمینی در بر ندارد که در آتیه،پارادوکسهای دیگری رخ ندهد.

---

نویسنده: علی جعفری

قرون وسطی و انتقال علم به دوران جدید

 سلام...با تشکر از خانم شهره کارخانه یوسفی. مطلب زیر از ایشان می باشد.

                                                   *        *        *

پس از بررسی پیرامون حوزه های علمی در آتن و اسکندریه می خواهیم به بررسی کلی ترعلم  وبطوراخص بررسی تاریخ تحولات علم درآستانه قرون وسطی بپردازیم. از حدود سال 100قبل از میلاد نقش اصلی یونانیان در تفکر غربی از هر جهت به پایان خود رسیده بود.فلسفه و هنر حدود دویست سال پیش از علم  به همراه آتن افول کرده بودند ولی علم همچنان به پیشرفتهایی بخصوص در اسکندریه  دست یافت تا آنجاکه  تمام نظامات فکری از هرنظر بیشترین پیشرفتها را بدست اورده بودند و دیگر جایی برای طرح اندیشه های نو وجود نداشت و به هر علمی که نگاه میکردی جز گسترش راههای فکری موجود کاری از دست بشر ساخته نبود.از اخترشناسی مبتنی بر مشاهده کاری ساخته نبود و نورشناسان هنوز ابزارهای نوری را اختراع نکرده بودند. شیمی تداعی کننده کیمیاگری بود با سحر و جادو و اخترگویی بهم آمیخته بود و چیزی که  که در انزمان از ان بنام شیمی یادمیشد همان تبدیل فلزات پست به طلا و یا تلاش برای یافتن اکسیر اعظم بود.از طرفی بی توجهی به نظریات مکتب اتمی  شیمی و فیزیک را از شکوفایی باز داشته بود.                               

با آنکه علت اصلی زوال علم یونانی درونی بود اما سه عامل مهم بیرونی هم مؤثر بودند. این عاملها عبارتند از : 1 .امپراتوری روم. 2 . مسیحیت قرون وسطایی     3.آئین حکومت ارباب کلیسا.  هرچند که این عوامل در پیدایش این بیماری نقشی نداشتند اما اثر ان را تشدید کردند و درمان آنرا ناممکن ساختند.                                                                                         

امپراتوری روم: رومیها ازادی سیاسی را از بین بردند و توسعه طلبی اقوام در ناحیه مدیترانه پایان دادند وبدون آنکه به تمدن یونانی یورشی حساب شده ببرند غیرمستقیم صدماتی جبران ناپذیر به ان وارد کردند. با به بند کشیدن اقوام مستقر در حوزه دریای مدیترانه هیچیک ان علاقه ای را که مردم یونیا به علم خاورمیانه نشان داده بودن نسبت به علم اسکندرانی ابراز نداشتند. فقط رومیان ازادی و توانایی انجام چنین کاری را داشتند که انها نیز انقدر درگیر امور حکومت داری و کشورگشایی بودند که کمترین توجهی به کسب علم و دانش از خود نشان نمیدادند...                                 

ادامه نوشته

بحرانهای تاریخی در ریاضیات(بخش ششم)

براي نمايش بخش اول روي اين لينک کليک کنيد.

بحران سوم:

سومین بحران در مبانی ریاضیات ناگهان در سال 1897 به وقوع پیوست گرچه بیش از یک قرن از آن تاریخ می گذرد،هنوز هم آنگونه که همه متخصصین را قانع کند حل و فصل نشده است.کانتور(Georg Cantor)این بحران با کشف پارادوکسهایی در تئوری مجموعه های کانتور آغاز گردید.از آنجا که قسمت اعظم ای از ریاضیات با مفاهیم مجموعه ها عجین است.و از این حیث نظریه مجموعه ها به عنوان پایه ریاضیات تلقی می گردد.کشف این پارادوکسها طبعاً شک و نگرانی عمده ای در برقراری همه مبانی ریاضیات به همراه داشته است.

در سال 1897،ریاضیدان ایتالیایی به نام برالی-فورتی اولین پارادوکس تئوری مجموعه ها را منتشر کرد.این پارادوکس با عبارات  و مفاهیم فنی عرضه شده که ارائه آن در این مختصر نمی گنجد.معهذا جوهره این پارادوکسها را می توان عرضه کرد از این قرار که پارادوکسی که در سال بعد توسط خود کانتور کشف شد بسیار شبیه پارادوکس برالی-فورتی است.ولیکن با توصیف غیر فنی ارائه شده است.

کانتور در تئوری مجموعه ها موفق شد ثابت کند که برای هر عدد اصلی،عدد اصلی و بزرگتر از آن وجود دارد.یعنی هیچ عدد اصلی که بزرگتر باشد وجود ندارد.(مفهوم عدد اصلی در قسمتهای آتی توضیح داده شده است.)

اکنون مجموعه ای را در نظر می گیریم که اعضای آن همه ی دیگر مجموعه های ممکن باشد.یقیناً هیچ مجموعه دیگری وجود ندارد که اعضای بیشتری از این مجموعه داشته باشد.لیکن اگر چنین است،چگونه است که عدد اصلی وجود خواهد داشت که از عدد اصلی این مجموعه بزرگتر می باشد؟

بنا بر توصیف فوق،وجود مجموعه ای به نام مجموعه مرجع M غیر ممکن است، از طرفی اگر از مجموعه M صرف نظر کنیم بسیاری از قوانین مجموعه ها همچون متمم (A (M-A=Â فاقد اعتبار خواهد بود که باعث از هم پاشیدگی نظریه مجموعه ها خواهد شد. برتراند راسل (Bertrand Russell)

در حالیکه پارادوکسهای برالی و کانتور در رابطه با نتایج تئوری مجموعه ها هستند.برتراند راسل در سال 1902 پارادوکسی کشف کرد که به هیچ چیز جز مفهوم مجموعه بستگی ندارد.به عنوان مثال مجموعه همه ایده های مجرد خود یک ایده مجرد است.امّا مجموعه همه مردها خود یک مرد نیست و یا مجموعه همه مجموعه ها خود یک مجموعه است،امّا مجموعه همه ستاره ها خود یک ستاره نیست.

اکنون مجموعه همه مجموعه هایی را که عضو خودشان هستند با M و مجموعه همه مجموعه هایی را که عضو خودشان نیستند با N نشان می دهیم.حال می پرسیم که آیا N عضو خودش است؟

اگر N عضو خودش باشد،آنگاه N به M تعلق دارد و لذا به N تعلق نداشته،یعنی عضو خودش نیست.از طرف دیگر اگر N عضو خودش نباشد،آنگاه N عضوی از N بوده و به M تعلق ندارد و لذا N عضو خودش است.فرگه (Friedrich Ludwig Gottlob Frege)

پارادوکس بر این واقعیت استوار است که در هر حالت ما به تناقض رهنمون می شویم.

پارادوکس فوق توسط راسل به فرگه(Frege) ارسال گردید.درست وقتی که فرگه جلد دوم کتاب بزرگ دو جلدی خود را در باب مبانی حساب تمام کرده بود.فرگه دریافت نامه راسل را در پایان کتابش با این مضمون اعلام کرد که:

«یک دانشمند به ندرت منتظر چیزی ناخواسته تر از این است که وقتی کار (تالیف مبانی) تمام شده باشد باز باید منتظر بماند.»

 

 

 براي نمايش بخش هفتم روي اين لينک کليک کنيد.

---

نویسنده: علی جعفری

بحرانهای تاریخی در ریاضیات(بخش پنجم)

براي نمايش بخش اول روي اين لينک کليک کنيد.

پيشرفت بزرگي در سال 1821 رخ داد و آن زماني بود که رياضي دانآگوست کوشی(Augustin Louis Cauchy) فرانسوي آگوست کوشي(1857-1789) به طور موفقيت آميزي پيشنهاد دلامبر را عملي کرده و يک تئوري قابل قبول براي حدود ابداع کرد و سپس مفاهيم مهمي چون پيوستگي،مشتق پذيري و انتگرال معين را با استفاده از مفهوم حد تعريف کرد.
مفهوم حد يقيناً يکي از ضروري ترين مفاهيم براي گسترش آناليز است.زيرا همگرايي و واگرايي سريها نيز به اين مفهوم وابسته است.کار منطقي کوشي،ديگر رياضي دانان را تهييج کرد تا به او بپيوندند و آناليز را از شهودگرايي سطحي  و فرمول گرايي نجات دهند.
رياضي دان آلماني،کارل وايراشتراس (1897-1815)در سال 1847 تابع اي را معرفي کرد که در تمام نقاط پيوسته بود و در تمام نقاط فاقد مشتق بود به عبارت ديگر  منحني اي که در هيچ يک از نقاط خود داراي مماسيکارل وایراشتراس(Karl Weierstrass) نيست.تابع وايراشتراس يک مثال جدي عليه به کارگيري شهود هندسي در مطالعات آناليز به شمار مي رفت.
تئوري حد،که بر آن ايده هاي پیوستگي و مشتق پذيري استوار بود.قبلاً بر شهود ساده هندسي مفهوم اعداد حقيقي ساخته شده بود.کم کم نمايان شد که نظريه حد،پيوستگي و مشتق پذيري بر ويژگي هاي اساسي تري از سيستم اعداد حقيقي بستگي داند که قبل از اين تصور نمي رفت.از جمله ي اين بستگي ها تابعي است که توسط ريمان ارائه شد،تابعي که براي همه مقادير گنگ متغيير پيوسته و براي همه مقادير گوياي متغيير ناپيوسته است.
مثالهاي فوق نياز به بازنگري ساختار دستگاه اعداد حقيقي را طلب مي کرد.بنابراين وايراشتراس برنامه اي تهيه ديد که در آن نخست خود سيستم اعداد حقيقي مي بايست سامان مي يافت،سپس مفاهيم بنيادي آناليز از اين سيستم بدست مي آمد.اين برنامه مهم به حسابي کردن آناليز مشهور است.اين کار بسي مشکل مي نمود ليکن سرانجام توسط وايراشتراس وشاگردانش انجام شد.به طوري که امروز مي توان ادعا کرد که آناليز کلاسيک به گونه اي مستحکم بر سيستم اعداد حقيقي به عنوان يک مباني استوار شده است.
روش اصل موضوعي:هر تئوري علمي مجموعه اي است از گزاره هايي که راست شمرده مي شوند و مبين خواصي از اشياء موضوع بحث آن تئوري يا نسبتهايي بين آنها مي باشد.مثلاً در هندسه،نقاط و خطوط  و زوايا از جمله اشياء مورد بحث هستند و گزارهِ:هر نقطه از عمود منصف يک قطعه خط مستقيم از طرفين آن به يک فاصله است،از گزاره هاي راست هندسي مي باشد.
در يک تئوري رياضي گزاره هاي راست تئوري(قضايا)نظم و ترتيب خاصي دارند،و آن ناشي از اين است که بعضي از آنها نتيجه ي منطقي بعضي ديگر است و به عبارت ديگر ،بعضي از آنها از بعضي ديگر لازم مي آيد.البته در هر مورد،چنين ادعايي را بايد با آوردن دليل ثابت کرد.
در تاسيس يک تئوري رياضي طبعاً دو سوال به ذهن شخص خطور مي کند:
يکي اينکه،از اشياء مورد بحث،کداميک را تعريف کنيم و ديگر آنکه از گزاره ها،کدام را ثابت نمائيم.جوابي که دربادي امر به نظر مي رسد اين است که هر چه از آن سخن مي گوئيم تعريف کنيم و هر چه را بدان حکم مي کنيم،ثابت کنيم.
البته کمال مطلوب همين است،امّا با اندک تاملي آشکار مي شودکه اين کمال مطلوب غير ممکن است.مثلاً در هندسه،در تعريف نقطه ناچار بايد به عبارت ديگري توسل جست،و در تعريف هر يک از عبارات به عبارت ديگر.اين رشته تعريفات يا تا بي نهايت ائامه مي يابد(تسلسل)يا در مرحله اي به عبارتي که تعريف آن مورد نظر بود باز مي گردد (دور)،و در هر دو حالت،عبارت مذکور بدون تعريف مي ماند.
در اثبات گزاره های نیز حال بر همین منوال است.در اثبات یک گزاره باید به گزاره های دیگر استناد کرد، و در اثبات هریک از این گزاره ها باید به گزاره های دیگر توسل جُست و این امر منجر به دور یا تسلسل می گردد و در هر حالت گزاره مورد نظر بدون دلیل می ماند.
بنا بر آنچه گذشت،تعریف همه عبارات یک تئوری ریاضی و نیز اثبات همه گزاره های آن غیر ممکن است.پس در ساختن یک تئوری،ناچار باید بعضی از عبارات آن را بدون تعریف،موضوع بحث قرار داد و بعضی از گزاره های آن را بدون دلیل،به عنوان گزاره های راست تئوری قبول کرد.عبارات مذکور را حدود اولیه یا حدود تعریف نشده و گزاره های مذکور را اصول موضوعه آن تئوری می نامند.
پس از انتخاب حدود اولیه یک تئوری،هیچ عبارت دیگر در آن تئوری قابل بحث نخواهد بود مگر اینکه به وسیله ی حدود اولیه یا عباراتی که قبلاً به وسیله ی حدود اولیه تعریف شده اند،تعریف شود.عباراتی را که بدین گونه تعریف می شوند،حدود ثانویه یا تعریف شده تئوری می نامند.همچنین پس از انتخاب اصول موضوعه یک تئوری،گزاره ای از تئوری فقط و فقط وقتی به عنوان یک گزاره راست پذیرفته می شود که به دلیلی از اصول موضوعه تئوری استنتاج شود.در این صورت،آن گزاره را یک قضیه آن تئوری می نامند.
جالب است بدانیم نخستین مبحثی از ریاضیات که به روش اصل موضوعی تاسیس شده است هندسه مقدماتی است،و این کار بیش از دوهزار سال قبل به وسیله اقلیدس،دانشمند بزرگ یونانی حوزه علمی اسکندریه، صورت گرفت.کتاب اصول هندسه وی از این جهت بین آثار علمی ای که تا اواخر قرن 19 میلادی بوجود آمده است منحصر به فرد است.

براي نمايش بخش ششم روي اين لينک کليک کنيد.

---

نویسنده: علی جعفری