یونانیان سخنرانان بزرگی بودند و می توان گفت که بیشتر از هر موضوعی در باب شعر سخن گفته اند. بررسی و مطالعه نظام مند ادبیات در اروپا با نوشته ها افلاطون شروع شد. افلاطون شاعرترین فیلسوف ، از دشمنان شعر بود و قصد داشت که شاعران (به استثنای عده ای قلیل ) را از جمهوری مطلوب خویش بیرون براند.

ما اثر مستقلی از افلاطون در دسترس نداریم که منحصرا به ادبیات بپردازد، بلکه او در طول عمر خود ، مکررا در میان اندیشه ها و دغدغه های اولیه اش درباره تعلیم و تربیت ،اخلاقیات ،الهیات و متافیزیک ، مسائلی را مطرح ساخته است .بنبر این به سادگی نمی توان نظریه ای مستقل و قابل فهم از نگارش افلاطون در باب شعر یا ادبیات ، بیان کرد.این که شاعران واقعیت را نشان نمی دهند و خوانندگان را به رفتارهای ناروا رهنمون می شوند، دغدغه فکری افلاطون بوده است. او تلاش کرده است با تثبیت تعلیماتی برای حکمرانان و نگهبانان آینده جامعه آرمانی خود،روشن سازد که شاعران ،شایسته مربیگری افراد جامعه نیستند. افلاطون دریافته بود که شعر برای جوانان جذاب است و اثر گذار. در این جاست که او احساس خطر می کند.تمام دیدگاههای افلاطون به این جا ختم می شود که "شعر خطرناک است".

او در رساله "ایوان" نظریه جامع خود در باب شعر را این گونه توصیف می کند: «شاعر موجودی فروغ بخش ، چند سویه و مقدس است، هیچ ابتکار و اختراعی در او نیست ، مگر به حکم الهام و خارج گشتن از حالت معمولی .مادامی که شاعر پشت به احساسات ظاهری نکرده، قادر به بیان الهامات خود نیست . خیلی از کلمات شاعر نجیب و متعالی است همچون کلمات ما ، درباب "هومر". اما شاعری بر مبنای موازین هنری ، شعر نمی سراید. پس شاعری که در سرودن نوع خاصی از شعر مهارت دارد، در سرایش گونخ دیگر ناتوان است زیرا شعر او ،نه از رهگذر قوانین هنری ، بلکه به واسطه الهام است.

افلاطون ،مفهوم ظاهرا متعالی شعر را علیه خود شاعران به کار می گیرد .ارابه رانان در مقایسه با "هومر" درباره ارابه رانی بیشتر می دانند. هر صنعتگری نسبت به کارش بیش از شاعر به آن واقف است. در واقع جایگاه شاعر آن گاه که در زیر ذره بین متافیزیکی افلاطون قرار می گیرد بالاتر از این نیست.افلاطون معتقد است که تقلید به خاطر عمق سرنوشت واقعیت و محدودیت فهم ما از آن کار عبث و گمراه کننده ای است ، چون طبق نظریه مثل افلاطونی کائنات این جهانی تصویر ناقصی از عالم بالا است که در بیرون از عالم زمان و مکان قرار دارد.

از دیدگاه افلاطون ، والاترین حقیقت ، حقیقت مبتنی بر پارسایی ، دقت و خردمندی است و شاعر نه تنها از چنین حقیقتی حرف نمی زند، بلکه ما را از این مسیر منحرف می سازد.در واقع افلاطون به برداشتی ثابت و تغییر ناپذیر از حقیقت –که شامل شعر نیز می شود- شک می ورزد. افلاطون به پیروی از استاد خویش ، سقراط، به شکل انعطاف پذیر و بی پایان گفتگو معتقد است که بهترین شیوه دستیابی به حقیقت است و همه ما واقعا قادر به چنین کاری هستیم .از شگفتگی های تاریخ فلسفه این است که هنرمند ترین فیلسوفان،روی خوشی به هنر و به ویژه هنر شاعری نشان نمی دهند و بازبانی تلخ آن را به نقد می کشند.گرچه اساس انتقاد افلاطون بر تفاوت ماهوی است که میان شعر و فلسفه قائل است اما این امر دلیلی بر بی ذوقی و فقدان حس زیبایی شناسی اونیست . شیوه نگارش محاوره ها این ادعا را نفی می کند. شواهد تاریخی نیز می گوید که او در آغاز جوانی شاعر بوده است و پس از آشنایی با سقراط و شاگردی او، سروده هایش را می سوزاند و شاعری را به کنار می نهد و فیلسوفی پیشه می کند.زیرا روبرو شدن با سقراط به عنوان الهامی فلسفی به او نشان می دهد که شاعر شدن دیگر ارزشی ندارد و " فلسفه والاترین هنرهاست ".

شاعر حق ندارد بگوید مجازات شوندگان مفلوک اند و خداوند عامل بدبختی آنهاست . در «جمهوری » افلاطون ، چنین ادبیاتی را مخرب ،ویرانگر و کفر آمیز است.البته نباید فراموش کرد که شعر ، احساسات را تحریک می کند و چنین چیزی باید از ریشه خشکانده شود. پس اگر قرار است خوشبختی و سعادت انسان ها افزون شود، باید بر احساسات مسلط بود.شاعر در «جمهوری» اقلاطون رانده شده ای بیش نسیت . در مبحث هنر و زیباشناسی ،افلاطون غالبا فیلسوفی هنر گریز و شاعر ستیز دانسته می شود. در کتاب دهم «جمهوری » افلاطون از هنر به تقلید تعبیر می کند و شاعر و صورتگر را مقلدانی می خواند که از حقیقت سه مرتبه دورند ، یا نسبت به حقیقت در مرتبه سوم قرار دارند.

افلاطون در « آپولوژی »و «ایوان » شعر را زاده استعدادی طبیعی و جذبه ای الهی می داند که گاه گاه به شاعر روی می آورد. از این رو ، سراییدن شعر از روی دانایی و معرفت نیست . زیرا تا هنگامی که انسان عقل و هوشش بجاست نمی تواند شعر بسراید .به علاوه همیشه دیگران بهتر از خود شاعر معنای شعرش را در می یابند. از این رو ماهیت شعر به گونه ای است که هرگونه عقل و دانایی و معرفت را طرد می کند.وی در «فایدون» ماهیت شعر را چیزی می داند که با مطالب جدی سروکار ندارد ، زیرا لوازم ذاتی شعر، افسانه و داستان است . بنابراین شعر به کار اندیشه های جدی عقلانی نمی آید و شاعر افسانه سرا نیز از ساحت معرفت راستین دور است.

 فلسفه، تمرین مرگ است

افلاطون را فیلسوف بزرگ همه دورانها گفته اند و این بیان شگفت نیست ، از آن رو که وی بنیانگذار متافیزیک غربی است و تمام آنچه که فیلسوفان دوران های بعد از وی اندیشیده اند ، به نحوی با آرای وی مرتبط است.مطلب حاضر به قرائت دو تن از افلاطون شناسان یعنی ورنریگر و برن اختصاص دارد.

قرائت ورنریگر از افلاطون

افلاطون در جستجوی چه بود؟برای افلاطون توجیه نهایی همه کوشش های انسانی برای دستیابی به حقیقت –بر خلاف فیلسوفان پیش از سقراط- اشتیاق به گشادن معمای جهان نیست ،بلکه ضرورت دانش برای نگاهداری زندگی انسانی و شکل بخشی به آن است.غرض افلاطون از تاسیس جامعه حقیقی ، تحقق بخشی به والاترین فضیلت انسانی است .الهام بخش او در کوشش های اصلاحی اش ، روح تربیتی سقراط است که هدفش نه تنها شناخت حقیقت اشیا بلکه دستیابی به خیر بود. سقراط گفته بود شناخت خیر ودانش معطوف به خیر ، هدف آدمی است و معیار او. افلاطون می کوشد راه این هدف را بیابد و از این رو می پرسد دانش چیست؟ فلسفه افلاطون از ایمان سقراط به دانش ریشه می گرفت ،موقعیتش در تاریخ تفکر یونانی از اینجاست که این فلسفه ، فلسفه تربیت است و در مقیاس بزرگ به حل مسئله تربیت آدمی می کوشد.

قرائت برن از افلاطون

1. سرآغاز خلاقیت فلسفی افلاطون مرگ سقراط بود:پس از مرگ سقراط ، بعضی از پیروانش ، از جمله افلاطون ، شروع به نوشتن مکالمات سقراطی کردند یعنی گفت و شنود های فلسفی که در آنها سقراط بحث را هدایت می کرد. مثل این بود که گروهی از همخوانان خطاب به آتنی ها بانگ بلند کرده باشند که: «ببینید او نرفته است.هنوز اینجاست و با همان سوال ها شما را به تنگنا می اندازد و با استدلال هایش زمینتان می زند.»

2. پرسش های سقراط وار و نقش آن در تدریس فلسفه: هنوز در تدریس فلسفه و برای شناساندن فلسفه وسیعا از این آثار استفاده می شود. از یکی از مفاهیم مانوس که همیشه در زندگی نقش با اهمیتی دارد، شروع می کنید و به مردم می فهمانید که اشکالاتی در آن وجود دارد .مردم سعی می کنند درباره آن فکر کنند و بالاخره جوابی می دهند .سقراط ثابت می کند که آن جواب کافی نیست . سرانجام پاسخ قطعی می دهند ، اما این مرتبه با تسلط و درک به مراتب بیشتر نسبت به سابق . اعم از اینکه خواننده در قرن بیستم باشید یا در روزگار قدیم ، به هر حال با مسئله درگیر شده اید و جواب می خواهید و احساس می کنید که شاید شما هم بتوانید به سهم خودتان به حل آن کمک کنید .بنا به طبیعت اینگونه سوالات ، باید مستقلا به دنبال پاسخ برای آنها بگردید. جوابی که در نتیجه تفکر خود شما به دست نیامده باشد ، بی ارزش است. به همین جهت است که مکالمات شما را به فلسفه جذب می کند.

3. عقایدی که در مکالمات اولیه ظاهر می شود و نظر افلاطون درباره آنها: الف- در دفاعیه آمده است که ممکن نیست به آدم خوب ، چه در این دنیا و چه بعد از مرگ هیچ گونه آسیبی برسد و در گورگیاس آمده است که ظلم به خود ظالم ضرر می زند و عدل به خود شخص عادل سود می رساند. مقصود سقراط این است که تنها لطمه و زیان حقیقی زیانی است که به روح انسان بخورد. شما ممکن است هرچه پول دارید از دست بدهید یا در نتیجه بیماری ،افلیج شوید، اما اینها همه در مقایسه با ضرری که از قبل ظلم به خودتان می زنید ، هیچ است .برعکس ، هیچ سودی برابر سودی نیست که آدم خوب در نتیجه عمل کردن به فضایل در زندگی به دست می آورد و بنابراین ، هیچ زیانی به نظر چنین شخصی آسیب حقیقی نیست مگر از دست رفتن فضیلت .

ب- یک دسته اندیشه های دیگر هست که سقراط در موردشان مدعی علم و یقین نمی شود و افلاطون سرانجام زیر حرف او می زند و جمعا در این جمله خلاصه می شود که « فضیلت همان معرفت است ». در مکالمات اولیه وقتی از کسی می پرسند « شجاعت چیست ؟» «تقوا چیست؟» و «عدالت چیست؟» دیر یا زود بالاخره معلوم می شود که فضیلت مورد بحث – اعم از شجاعت یا تقوا یا عدالت – باید قسمی معرفت باشد. دانایی و فرزانگی برای دانستن اینکه در هر موقع بهترین کار چیست ، یک چیز لازم است و شجاعت لازم برای اقدام به آن کار ولو متضمن دشواری و خطر باشد ، یا خویشتنداری لازم برای تسلیم نشدن به وسوسه انتخاب راه آسانتر ، به کلی چیز دیگری است.

کسی ممکن است فقط دارای یکی از این صفات باشد یا از هر کدام به درجات مختلف بهره ببرد ولی اگر شجاعت همان شناخت بهترین راه باشد آن قسم اختلاف هرگز پیش نمی آید .اما به نظر افلاطون ، اگر کاری که من کرده ام درست نبوده ، دلیلش نمی توانسته این باشد که می دانسته ام چه باید بکنم ولی شجاعت لازم را برای اقدام به آن نداشته ام . اگر شجاعت نداشته ام ، شناخت هم نداشته ام و نمی دانسته ام کار درست چیست. بنابراین هر کار نادرستی که بکنم از روی نادانی کرده ام و به این دلیل کرده ام که نمی دانسته ام بهترین کاری که باید بکنم چیست . ولی هر کاری که کسی از سر نادانی بکند، ناخواسته و به طور غیر ارادی کرده است .بنابراین ، برای اینکه چکیده مطلب را در قالب شعار معروف سقراط بیان کنیم ، باید بگوییم :«هیچ کس خواسته و از روی اراده کار نادرست نمی کند.»

4. مهمترین تعالیم مثبت افلاطون در مکالمات میانی ،مثل و تذکر یا به یاد آوردن. از دیدگاه برن ییت نظریه تذکر پایه نظریه مثل است .الف- نظریه تذکر :یعنی وقتی چیزی را یاد می گیرید در حقیقت معرفتی را که از پیش از تولد داشته اید ، از ذهنتان استخراج می کنید .افلاطون می گفت که شناخت بخشی از طبیعت ذاتی نفس است. شما پیش از این که به دنیا بیایید این معرفت را داشته اید.افلاطون نظریه ای درباره طریقه بحث فلسفی یا سقراط وار ارائه می دهد و می گوید شناخت پاسخ درست به پرسش هایی مانند «شناخت چیست ؟»، «عدالت چیست؟» به حالت کمون در ذهن همه ما هست. این شناخت عمیقا در باطن ما پنهان است و بلافاصله در دسترس ما نیست و به ما امکان می دهد که پاسخ های نادرست را رد کنیم و نشان بدهیم که نادرستند.

ب- نظریه مثل : محور مباحثات سقراطی جستجو برای پیدا کردن تعاریف بود. سوال این بود که « تعریف شجاعت چیست؟»«تعریف زیبایی چیست؟» «تعریف عدالت چیست؟» اگر فرض کنیم که شناخت پاسخ صحیح به این پرسش ها به حالت کمون در درون ما هست و این شناخت را مستقل از جهان حس و تجربه و مقدم بر آن داشته ایم، به عبارت دیگر اگر شناخت ما مستقل از همه این چیرها و مقدم بر آنها باشد، در آن صورت شکی نیست که آنچه می دانیم –یعنی آنچه شناخت ما به آن تعلق می گیرد، از قبیل عدالت و زیبایی و شجاعت –خودش هم باید از این دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم مستقل باشد و بر این دنیا تقدم داشته باشد. پایه نظریه مثل همین قضیه اخیر است ، به این معنا که عدالت و زیبایی و غیره وجودشان مستقل از همه کارهای عادلانه و همه اشخاص عادل و همه اشیا و افراد زیبایی است که ممکن است در جهان محسوس پیدا کنیم و بر همه آنها تقدم دارد. زیبایی و عدالت وجود مستقل دارند .این یعنی نظریه مثل. افلاطون در رساله فایدون می گوید : فلسفه ورزی یعنی تمرین مرگ . اما چرا او چنین حرفی می زند؟ برای اینکه مردن یعنی جداشدن روح از بدن و وقتی فلسفه کار می کنید ، تا جایی که می توانید روحتان را از بدنتان جدا نگه می دارید. چون در فکر اینجا و الان که بدنتان هست ، نیستید . وقتی می پرسید عدالت چیست ؟ منظورتان این است که عدالت در هر جا و هر زمان و در نفس خود چیست ، نه این که « امروز یا دیروز چه کسی به من ظلم کرد؟».

 منبع: همشهری