در افكار ما (منظور عامة مردم هستند) دين مقوله اي است كه از آسمان براي راهنمايي ما آمده و علم چيزي است كه هوش و تفكر ناقص بشر آن را كشف مي كند؛ پس آيا مقوله اي كامل كه همان دين باشد با مقوله اي ناقص كه ساختة هوش بشري است با هم مترادف هستند ويا اينكه نه، در تقابل با هم قرار دارند. من قصد دارم اين قضيه را با طرح يك سوال پاسخ دهم اما قبل از پرداختن به سوال و جواب آن بايد به اين نكته اشاره كنم كه ما علم را نمي سازيم و يا بهتر بگويم كه علم ساختة هوش بشري نشري نيست بلكه بشر تنها به كشف روابط بين پديده ها مي پردازد و با كشف هر رابطه علم بشري كامل و كاملتر مي شود. پس ما فقط وسيله اي هستيم براي كشف روابط بين پديده ها و سازندة علم نيستيم. حتماً علوم ديگري وجود داردكه ما هنوز آنها را كشف نكرده ايم ، اما مقولة دين اصلاً و ابداً اين گونه نيست. دين كشف كردني نيست و يا كشف شدني نيست تعاليم دين به صورت كامل بيان شده و بايد به آن عمل كرد(به هر گونه كه راه آن وجود دارد).
اما سوال اصلي اين است كه:
 آيا ضرورت دارد دين و علم با هم در تقابل باشند؟
هم علم و هم دين حدود و مرزهاي مخصوص  به خود را دارند و هر يك از آنها ابعاد متفاوتي از وجود را مورد بررسي قرار مي دهند. علم فيزيك به بررسي جهاني مي پردازد كه مورد مطالعة دانشمندان قرار گرفته است و آنها تلاش مي كنند كه محدوده هاي آن را كشف كنند و بر اين باورند كه با انجام اين كار، حقيقت عيني را درمي يابند و با اين حس(حقيقت عيني) مي توانند جهان را به گونه اي بي طرفانه مورد تجزيه و تحليل قرار دهند. اما كشدن خط جدايي بين حقيقت عيني و حقيقت ذهني كاري غير ممكن است.  همان گونه كه «آگوستين كنت» گفت: ايمان مقدمة فهم است و «آنسلم» گفت: من فهم را به منظور ايمان آوردن جستجو نمي كنم بلكه ايمان مي آورم تا بفهمم.
علم تنها مي تواند به طيف محدودي از مشكلات بپردازد اما بسياري از مشكلات زندگي در خارج از حوزة علم قرار دارد و اين مقوله در خو د ما به صورت موضوعي ذهني ، ريشه دوانده است كه ايمان و معنويت يكي از اين حوزه ها است.
از آنجا كه علم از لحاظ ارزشي خنثي است و دين پُر از ارزش است ما- انسان- به عنوان يك موجود معنوي ، نيازمند به دين هستيم، به دليل آنكه علم نمي تواند بنياني براي وجود ارزش اخلاقي و آزادي اختيار ارائه كند ؛ بنابراين دين در نزد انسان ضرورت پيدا مي كند. هم علم و هم دين از طريق ساختن فرضيه و الگو و آزمودن آنها مسير خود را طي مي كنند هر دو آن بخش از الگو را كه كارايي ندارند حذف كرده و آن بخش را كه كارايي دارند جدا مي كنند . تفاوتهايي كه در نحوة آزمودن الگوها در دين و علم وجود دارد ناشي از تفاوت حقيقت عيني(عملي) و حقيقت ذهني(ديني) مي باشد.  البته در اينجا بايد يادآور شد كه منظور ساختن فرضيه و الگو و آزمودن آنها در دين همان تكامل هوش بشري است كه با رشد آن، خداوند دستورات و احكام خود را كامل و كامل تر نمود و توسط افراد برگزيدة خود به بشريت ارائه داد.  
در پايان جمله اي از «رابرت جاسترو» را بيان مي كنم كه گفته:
دانشمندان از كوه هاي دانش صعود مي كنند و در آستانة رسيدن به قله ، هنگامي كه آخرين صخره ها را پشت سر مي گذارند و به بالاترين نقطه مي رسند عالمان الهيات كه از قرن ها پيش در آنجا سكني گزيده اند از آنها استقبال مي كنند.

نویسنده:نويد روهنده