انسان از آغاز پيدايي، در برابر دنياي پيرامون خويش به سوال نشست. از خود پرسيد تغيرات طبيعت چيست وناشي ازكدام عال يا عوامل است؟ چگونه ميتوان طبيعت را مسخر ساخت وآنها را مهار نمود ؟ چگونه ميتوان بر قوانين اجتماعي دست يافت و آن را به ميل و اراده خويش دگرگون نمود؟ اينها بسياري ديگر سوالهايي هستند كه انسانها در جستجوي پاسخ بدان بوده اند، چه سهيچ چيز سخت تر از ابهام نيست. شناخت (knowledg) حتي به صورت موقت آرامش بخش است و انديشيدن با ذات و سرشت انساني در انطباق است.در هر دو صورت دانشمندان شناخت يا همان معرفت را دانش مطلق وكامل بشري ميداند كه شامل هنر ، ادبيات ، عرفان ، فلسفه ، دين و علم مي باشد و علم اگر چه شاخه اي از شناخت بشري مي باشد ولي تمام و كمال معرفت بشري نيست بلكه فقط قسمتي از خلا هاي انسان زميني را پوشش ميدهد. بر اين اساس براي راهبرد هاي عملياتي خود نظر سازي مي كرد و از دل اين ايدئولوژي برنامه هاي سياسي، اقتصادي واجتماعي ،برنامه هاي عملياتي خود را در قالب دولت اجرا مي كردند مانند دولت كمونيستي از انگاره فكري ماركس پديدار ميشود ويا دولتهاي ليبراليستي از انگاره هاي فكري اقتصاد آزاد و نسبي گرايي معرفتي هويدا ميشود ، در هر صورت ما در اين مقاله سعي داريم به بررسي اجمالي مكاتب فكري فلسفه علم از بعد از رشد تفكر پوزيتيويستي تا عصر حاضر تفكرات پست مدرن بپردازيم.

الف) استقرا گرايي:
بر طبق استقرا گرايي علم با مشاهدات آغاز مي شود و هر گاه :
الف) تعداد گزاره هاي مشاهدتي كه اساس تصميم را تشكيل مي دهد.
ب) تحت شرايط متنوعي ايجاد شود
پ) گزاره مشاهدتي نقض آن پيدا نشود آنگاه ميتوان به گزاره اي كلي رسيد.
اين طريق رسيدن به گزاره كلي را برهان استقرايي يا استقرا ء مي گويند لازم به ذكر است كه علم هم نيازمند استقرا و برهان استقرايي و هم نياز مند قياس و برهان استقرايي مي باشد.علم به روايت استقرا گرايان بدين ترتيب است:
فرانسيبس بيكن به عنوان مهمترين صاحب نظر استقرا گرايي معتقد بود كه فلسفه به علت ابقاي روشهايكهنه به حال ركود و سستي در آمده است و فلسفه نيازمند روش نويني است كه بيش از گذشته مبتني بر استقرا و مشاهده عيني باشد.او اشكال كار را ناشي از پيروي از اصول قدما و به كار بستن قياس مي دانست و اشتباه فلاسفه يونان را در آن ميديد كه به نظر و بيشتر از مشاهده اهميت ميدادند.و به اين نكته توجه نداشتند كه فكر و انديشه بايد مددي بر مشاهده باشد نه جايگزين آن .استقرا گرايي از كارهاي اساسي پوزيتيوست ها ست و پوزيتيويست ها بر اساس استقرا به تاييد و اثبات نظريات خود مي پرداختند و براي آنها گزاره هاي مشاهدتي زياد دال بر تاييد تئوري آنها بود پوزيتيويسم يعني اثبات گرايي يعني اينكه هر چيزي كه به نظر آنها قابل اثبات بود واقعي است و غير آن محمل و بي معني است.
ب) ابطال گرايي وعقل گرايي انتقادي( كارل ريموند پوپر 1902-1994)
پوپر روشي را بنياد گذاشت كه به ابطال گرايي معروف است به نظز پوپر گزاره ها همگي با معني هستند و ما گزاره محمل نداريم .در بين گزاره ها تعدادي ابطال پذير(قابل ابطال) هستند و تعدادي غير قابل ابطال هستند. گزاره هاي ابطال پذير به نظر پوپر ، گزاره هاي علمي هستند و اين گزاره ها عمدتا گزاره هاي خبري هستند و نه شرطي، گزاره هاي غير علمي ابطال ناپزير هستند مثلا اگر گفته شود دماي هواي كلاس 23 درجه است گزاره علمي است زيرا قابل ابطال است ولي اگر گفته شود 150 موجود ماورايي در اين كلاس وجود دارد گزاره اي غير علمي است زيرا قابل ابطال نيست و ابطال ناپذير است.براي پوپر داور علم تجربه است نه منبع علم. ولي ميگويد از هركجا به گزاره رسيده باشيد مهم آنست از محك تجربه موفق بيرون آيد و حتي اگر موفق بيرون آيد موقتا پذيرفته مي شود نه دائمي .بنابراين تفاوت اثبات گرايي با ابطال گرايي آن است كه در استقرا گرايي هم منبع و داور علم تجربه است وقتي چيزي اثبات شد حكم قطعي است. ولي در ابطال گرايي پوپر فقط داور ،علم و تجربه است و پذيرش گزاره هاي علمي نيز موقتي است. بنابراين براي پوپر مقام گردآوري مهم نيست بلكه داوري حائز اهميت است .به نظر پوپر كل علم چيزي جز مجموعه اي از حدس ها و ابطالها نيست.
به نظر پوپر علم با مشاهده آغاز نمي گردد بلكه با مساله و دغدغه شروع ميشود كه آن را تئوري نور افكن مينامند.زيرا هر مساله به وسيله كشف اين نكته پديد مي آيد كه در پنداشتهاي ما چيزي نابسامان است .يكي از نقدهاي پوپر به اثبات گرايان اين است كه اساسا مشاهده ناب نداريم و مشاهدات ما مسبوق و مصبوغ به نظريه هستند به همين خاطر نميتواند علم با مشاهده آغاز شود.ديدگاه پوپر در مباحث سياسي-اجتماعي تحت عنوان عقل گرايي انتقادي است.
عقل گرايي انتقادي در واقع ديدگاه تغير شكل يافته اي از عقل گرايي سنتي است بدين معني كه بر خلاف عقل گرايي سنتي (تجربه گرايي) تفكر وروش اشتقاق قياسي را براي دست يابي به شناخت هسته اصلي نظريه شناخت خود ميداندبا اين تفاوت كه در عقل گرايي انتقادي تجربه نيز به عنوان وسيله اي براي تكذيب و ابطال تئوري ها و فرضيه ها حائز اهميت و مورد توجه است.
پ) پارادايم: (ساختار انقلابهاي علمي توماس كوهن)
توماس كوهن از جمله فيلسوفان علم است كه نظريه هاي علمي را داراي نوعي ساختار پيچيده ميداند و ، بر عوامل جامعه شناختي تاكيد دارد.كتاب او تحت عنوان "ساختار انقلاب هاي علمي" از كتابهاي اصلي فلسفه علم ميباشد(اين كتاب و توماس كوهن نزديكترين فيلسوف علم به جامعه شناسي محسوب ميشود). او براي تاريخ علم از واژه انقلاب استفاده مي كند و تاريخ علم را تاريخ انقلاب هاي علمي ميداند و معتقد است كه رشد علم، رشد انباشته اي (نگاه اثبات گرايي) نبوده است بلكه علم داراي رشد و پارادايمي و انقلابي بوده است.
پارادايم يعني اينكه فضايي اجتماعي همه نظريه و مسايل اجتماعي را تحت تاثير قرار ميدهد مانند اينكه در سال 2001 ميلادي در همه جهان تئوري گفتگوي تمدن ها حاكم شد .كوهن معتقد است كه براي انقلابات اجتماعي مراحلي وجود دارد كه براي براي علم نيز ميتوان قايل شد ، تصوير كوهن از شيوه پيشرفت عبارت است از :
مرحله پيش از علم مرحله اي است كه عالمان در آن مجموعه عالمان در جايي نتوانند به اجماع برسند. براي كوهن اجماع علم مهم است وقتي پارادايم مستقر ميشود. همان مرحله علم عادي است .
نگاه انباشته اي (اثبات گرايي) اين است كه علم به صورت مجموعه تكامل يافته در يك مسير و داراي انباشت ميشود كوهن معتقد است كه علم حاصل انباشت متفكران نيست بلكه انقلاب هاي علمي مي باشد.
ت) برنامه پژوهشي : (ايمره لاكاتوس)
لاكاتوس از جمله صاحب نظران است مانند كوهن معتقد است بايد نظريه ها را به مثابه يك ساختار در نظر گرفت، زيرا نظريه يك كل ساخت يافته است و بين مفاهيم آن را رابطه متقابل وجود دارد و اگر برخي از مفاهيم و اجرارا تغيير دهيم .نظريه به مثابه يك ساخت تغيير ميكند او معتقد بود كه آنچه را كه به عنوان نظريه ميگوييم بهتر است، برنامه پژوهشي بناميم .به نظر او برنامه پژوهشي هم يك رهنمود ابدي و هم تصويري از واقعيت است به نظر او يك برنامه پژوهشي داراي سه وجه است:
1- استخان بندي كه فرضهاي يا آگزيوم (اصول بديهي)بي چون و چرا قبول كرديم.
2- كمر بند محافظ فرضهاي فرعي و متغيري است كه ممكن است ابطال شوند.
3- پيش بيني هاي بديع كه به نظر پيش بيني بديع نداشته باشند باقي نمي ماند.

ث) آنارشيسم معرفت شناختي : (پل فايرا بند)
فايرابند را مي توان را ميتوان از جمله متفكران پسن مدرن دانست. كتاب او" 100 روش" مي باشد به نظر او هيچ كس از روشهايي كه براي علم معرفي شده اند كامياب نبوده اند و محدود ساختن انتخاب دانشمندان به روش شناسي هاي علم قابل نوجيه نيست. او ميگويد گويا مفروض گرفته ايم كه علم ديد از علم ارسطويي بد تر است در حاليكه ذره اي استدلال وجود ندارد وعلم جديد از انواع ديگر بر تر نيست در نتيجه در نظر او هركس بايد از تنايلات فردي خودش پيروي كند وكار خودش را انجام دهد مهمترين شعار پست مدرنها اين است كه همه چيز ممكن است مهمترين هدف متفكرين پست مدرن اين است كه از بت شدن علم در مدرنيته جلوگيري و اعتراض كند همچون متفكران مدرنيته بت شدن دين و الهيات مخالفت كرد.
دنياي سنتي خداي آن در آسمان ها بود در دنياي مدرنيته خداي آن عقل جمعي بر اساس تجربه و شهود و حس مي باشد و در دنياي پست مدرن خداي هر فرد مي باشد.

نویسنده:  مهدی علاقبند

منابع مورد استفاده:
1- ساروخاني ،باقر،روشهايتحقيق در علوم اجتماعي ،جلد اول، انتشارات پژوهشگاه علوم انساني ،چاپ هفتم، تابستان 81
2- چالمز،آلن، چيستي علم،محمد مشايخي،انتشارات سهامي انتشار،چاپ دوم

نقل از مجله الکترونیکی  فصل نو